۱۳۹۳ شهریور ۲۲, شنبه

تائودا، پرنده کوچک و ببر مهربان.عشق.قسمت دهم. اسماعیل وفا

غروب‌دهم
عشق خطيرست
چه بسيار از عشق ميگويند
و عشق را ندانسته اند
عشق گفتني نيست


و در غروب دهمين روز پرنده ي كوچك و ببر مهربان بار ديگر در خاموشي من پديدار شدند و من كه تائودا باشم از پرنده ي كوچك عشق را پرسيدم. پرنده ي كوچك در نور آبي‌رنگ خويش محو وآشكار شد گوئي كه در درون من گوئي صداي من بود در درون من و مرا فرا مي گرفت و چنين گفت:
تائودا !ترا پيكري‌ست و ترا رواني. زندگي‌را نيز تن و جاني ست.
تائودا جهان كالبد زندگي وعشق روان اوست و بي عشق جهان‌در درون خود و در چشمان تو مي ميرد.
تائودا ! غم انگيز است زيباترين بستانها و آسمان سنگين از بار ستاره ها ورود زمزمه گرو جنبش نسيم در ميان شكوفه ها و خاموشي دشتهاي بي پايان اگر عشق گرماي خود را نيفشاند. و چه زيباست كوير خشك و كوههاي تيره و وزش بادهاي سرد اگر چشمان و دل تو از گرماي عشق گرم باشد.
تائودا !عشق رفيق جاودان اميد و چشمه ي جوشان آرزوهاست، عشق آن كيمياست‌كه زشتي ها را سراسر زيبائي مي كند وتنهائي هاي گران را پاك مي سازد. عشق بالهاي پروازست. شرابي ست كه مستي ان را پاياني نيست اعجازست و تحمل.
تائودا! عشق راه معرفت ‌راه اختيار و نيروي آزادي ست و هيچ آئيني بر دل نخواهد نشست مگر با كليد عشق دريچه ي قلب آدمي را بگشايد.
تائودا ! معرفت جهان و تمامت بي پايان تنها از طريق عشق ميسر ست.
تائودا! عشق خطيرست ،و چه بسيار از عشق ميگويند و عشق را ندانسته اند.
تائودا! عشق گفتني نيست معرفت آن تمام دل است و وجود ، عشق ريشه ايست كه بر كنده نميشود و توفانها را تاب مي اورد و زمان را مغلوب مي كند و چون بركنده شود وجود و دل ديگرگون مي شوند.
تائودا !ترا ديگر بار كلام مكرر ميكنم عشق خطيرست و خطر و چه بسيار از عشق ميگويند و عشق را بازيچه مي كنند وآن كه عشق را بازيچه كند از آدمي ،خاكي بي جان، يا ابليسي تاريك خواهد ساخت .
تائودا! پرنده ي عشق هرگز بر دريچه ي سراي كاهنان و حاكمان و سوداگران درنگ نخواهد كرد و آوازي نخواهد خواند.
تائودا! بامهاي غريب و خاموش دريچه هاي غمگين معرفت زيبائي هائي كه در ژرفاي سوم ادراك ميشوند وبسا پنهاني هاي كوچك زندگاني ساده ترين و گمنام ترين مردمان گذرگاه و پناهگاه پرنده ي عشق است.
تائودا عشق خطيرست

هیچ نظری موجود نیست: