۱۳۸۷ خرداد ۲۷, دوشنبه

کتاب چند نکته و چند سانتیمتر از واقعیت . قسمت چهارم و آخر


قسمت چهارم و آخر
چند نکته و چند سانتیمتر از واقعیت
کند و کاوی در مورد ماجرای هفده ژوئن
اسماعیل وفا یغمائی
دوران اسكولا ستيسم و مشكل مجاهدين
در سالهاي پنجاه‌و در جامعه اي كه علماي غول آسا ومراجع تقليد هر كدام در گذر از حوزه هاي مختلف علميه ـ و با بدوش كشيدن ميراثي كه از زمان صفويه، مرده ريگ هزاران ملا و آخوند و محدث و فقيه ريز و درشت را در خود داشت ـ، دهها و صدها هزار مقلد را در پي خود مي كشيدند و در برق تقدس و حصارهاي نفوذ ناپذير اسرارالهي و علمي تنفس مي كردند، گشودن راهي ديگر و سخن گفتن از اين مقوله كه مجاهدين سر در پي راهبري بجز علما دارند خطري بزرگ را در پي داشت.
درجا معه و در روزگاري كه محقق مسلماني چون شريعتي با برخي ازآثار خود مورد لعن و تكفير شماري از غولهاي حوزه قرار داشت وروحاني مسلمان مبارزي چون آشوري مورد اتهام زندقه و كفر قرار گرفته بود . سخن گفتن از اينكه مثلا بنيان گذاران مجاهدين انديشه اي ديگر در سر دارند كاري خطير بود وبه آخوندها مجال ميداد تا از انرژي ساده ترين مردم براي به انزوا كشاندن مجاهدين كمك بگيرند.
بدون هيچ قصد توهين و تنها به خاطر بيان حقيقت بايد تاكيد كنم كه به اعتقاد من جامعه مذهبي ايران علي العموم ـ منهاي نمونه هائي اندك و استثنائي ـ در سالهاي مورد اشاره في الواقع جامعه اي بود كه دوران اسكولاستيسم را مي گذراند. اروپا اين گذار را در قرون وسطي از سر گذراند ولي به نظر من گذار جامعه مذهبي ايران از اين دوران به ظهور خميني و حكومت هولناك او مشروط بود.
تاكيد روي ايمان صرف ونه ادراك عقلي و فهم، عدم استقلال و آزادي فكر در چنبره تقليد و تعبد. بحث و جدالهاي لفظي و عبثي كه با لباس حكمت و كلام آراسته شده و قرنها از دوران صفويه تا دوران شاه ادامه داشت ، خصائص دوران اسكولاستيسم است كه در جامعه مذهبي ايران با اقتدار تمام فرمان مي راند.توده هاي مذهبي مردم با خداي كهن سال و قديمي خود كه نيابت او را در ايران علما بر عهده داشتند تضادي نداشتند . مردم پيدا شدن تفكري ديگر را در زمينه سياسي تحمل مي كردند ولي در زمينه مذهبي و اعتقادي در بهترين شكل با شك و ترديد برخورد مي كردند. علما اگر جه سراپا در« ماده» روزگار مي گذرانيدند و از اقتدار روحاني خود سر خوش بودند اما توده هاي مردم آنها را در ارتباط با عالم «معني» و معنويتي راز آلود و مقدس مي پنداشتند. سيستمي كه آخوندها در آن تنفس ميكردند سيستمي بسيار كهن سال و جا افتاده و سنتي بود كه تقريبا از قرن سوم و چهارم هجري پا گرفته و در روزگار مورد اشاره بيش از ده قرن از عمر آن مي گذشت و تمامئ اينها ورود مجاهدين را به مقوله رهبري عقيدتي ـ اكر چه دير يا زود از آن گريزي نداشتند ـ مشكل مي كرد.
در كنار آخوندها ،حكومت شاه نيز از اين مقوله مي توانست استفاده كند و مجاهدين را رو در روي اعتقادات سنتي مردم قرار دهد.
با توجه به اين دلايل و بسياري نكات ديگر مجاهدين در باره اين مقوله خاموش بودند ، با اين همه درعمق، و در همان چندكتاب ساده ـ شناخت، راه انبيا راه بشر، اقتصاد به زبان ساده، راه حسين و.. ـ و كم حجمي كه از مجاهدين انتشار يافته بود مشخص بود كه اين مجموعه راهي ديگر در پيش رو دارد، و مجاهدين جهان و اجتماع و انسان را سامان و سازماني ديگر مي جويند كه با تفكر كهن و ريشه دار آخوندها فاصله بسيار دارد.
بسياري از علما از آنجا كه در گير مسائل زندگي خود و رتق و فتق امورات بيرون و اندرون بودند اساسا اين قضيه را نفهميدند ولي هوشياري خميني بيش از اين ها بود.
مشكل خميني
او در همان آغاز كار و پس از بر خورد با آثار و انديشه هاي مجاهدين دانست كه اينان نه در دوران صفويه و پس از آن و نه در تاريكي انديشه و عباي ملايان ، بلكه در پرتو آرمانهاي عدالتخواهانه و انساني آغازين اسلام،و با تفسيري كه امامان شيعه از آن ارائه كرده اند زاده شده اند. خميني به خوبي حس كرد اين مسلمانان پر شور و جوان دردرون فرهنگ ملي و قدرتمند ايران و در هواي دفاع از منافع مردمي زاده شده اند كه به قول مسعود رجوي ـ در نشستي در سال هفتاد و يك ـ« براي مجاهدين به طور تاريخي مقدس اند» نقل به مضمون .
خميني از اين زاويه نگران و دچار مشكل بود. حكايت او بسيار شبيه به حكايت زاده شدن موسي ونگراني فرعون ـ با يك تفاوت ـ است. فرعون با خبر شده بود كه در ميان قوم بني اسرائيل پسري زاده خواهد شد كه دودمان او را بر باد خواهد داد وبه همين دليل براي پيشگيري خطر، شروع به كشتار نوزادان پسر كرد.
خميني نيز با مطالعه آثار مجاهدين و شناخت جهان بيني آنان و نقطه نظراتشان در يافته بود كه اين نوزاد تازه به زودي، و اگر تناور شود رو در روي او و تفكر سنتي او خواهد ايستاد.
در چنين شرايطي و در منطق جنگ مذهب عليه مذهب و در دنياي جدال كهنه و نو و چنانكه تاريخ بارها ثبت كرده است، فتواي ارتداد و بيديني و كنده و ساطور جلاد در تقديرست. در تاريخ و فرهنگ ايران، علت قتل حلاج ، عين القضاه همداني ، سهروردي و دهها تن ديگر از انديشمندان اين مرز و بوم به فتواي حكام شرع . بيديني آنان نبود، آنان تنها جرئت كرده و افقي ديگر را در چشم انداز قرار داده بودند. مجاهدين نيز چنين جرمي را مرتكب شده بودند ولي خميني اين امكان را نداشت كه دست به كشتار بزند يا فتوائي عليه مجاهدين صادر كند.
از آنجا كه در آن روزگار نقش فرعون را در ايران شاه به عهده داشت و خميني هم خود از زمره دشمنان فرعون و مجاهدين نيز از زمره مبارزان جدي عليه حكومت شاه بودند قضيه سر گيجه آور مي شد. اگر خميني يعني « «فرعون منتظر» چنين فتوائي را ميداد و چنين حرفي را ميزد ، «فرعون در قدرت» يعني شاه بسيار خوشحال ميشد و از آن استقبال ميكرد ولي همساني موضعگيري دو فرعون به نفع خميني نبود و موجب ميشد گروههائي از مردم از خميني روي برتابند يا نسبت به او دچار شك شوند. سيماي قديس وار مجاهدين اوليه، بويژه سيماي بنياد گذاران كه عميقا مورد احترام و اعتماد بخشهاي گسترده اي ازمردم بودند نيز به خميني جرئت اين كار را نمي داد، بدين ترتيب خميني در خلوت خود در نجف اگر چه با نزديكان خود از خطر مجاهدين سخن گفت و آنان را نامسلمان خواند اما در آشكار صبر پيشه كرد و در انتظار ماند.
ماركسيست اسلامي و منافق !
ضربه سال 54 و مقوله اي كه بنام تغيير ايدئولوژي اعلام شد يعني در حقيقت يك كودتاي خونين،اين فرصت را دراختيار دو فرعون نهاد . فرعون حاكم ندا سر داد كه اينان «ماركسيست اسلامي» هستند و فرعون منتظر نيز بر «منافق» بودن‌مجاهدين تاكيد كرد و شمشير را از رو بست. جدال مجاهدين در اين دوران در زندان ها و پافشاري آنها بر سر مواضع اعلام شده از سوي بنيانگذاران كه مشخصا با تلاشهاي مسعود رجوي انجام گرفت حكايتي ست كه خود كتابي را طلب ميكند و تا كنون نيز مجاهدين در باره آن نوشته و گفته اند.
مردم و مجاهدين
با اين همه محبوبيت مجاهدين در ميان برخي از اقشار مذهبي اگر جه خدشه دار شد آما آنقدر باقي ماند كه با شعله ورشدن آتش انقلاب در هر راه‌پيمائي نام و تصاويرشهيدا نشان ،در كنار نامها و تصاويرديگرشهيدان مبارز و شخصيت هاي مورد علاقه مردم بر صدها و هزاران پلاكارد نقش بببندد و درسراسر ايران ،در خيابانها در دست مردم به نوسان در آيد.
مردم به سائقة احساسات و عواطف خود و شناختي حضوري از مجاهدين عليرغم ماجراهاي سال پنجاه و چهار و مواضع خميني و شماري ديگر از آخوندها به فرزنداني كه خود پرورده بودند پشت نكردند. هنوز طنين شعارهاي مردم را در راهپيمائي برزگ روز شانزده شهريور در گوش دارم كه در حاليكه پل بزرگ چهار راه كالج از ضربات گامهايشان ميلرزيد فرياد ميزدند
مجاهدين زندانند
يا كشته در ميدانند
و
درود بر مجاهدين
ياور آزادي و دين
در آن هنگام من جواني بيست و چهار ساله بودم وچندان با مباحث جامعه شناسانه و تاريخي آشنا نبودم. بيشتر علاقمند بودم كه جغرافياي ايران را بشناسم و طبيعت آن را، از تاريخ و فرهنگ ايران دانشي مختصرو حضوري داشتم ، ولي يادم نميرود كه در ميان آن مردم و بر فراز پل و در حاليكه به رود خروشان و متلاطمي كه تا ميدان انقلاب و ميدان آزادي ادامه داشت نگاه ميكردم با خود مي انديشيدم چطور پس از وقايع سال پنجاه و چهار ،و به واقع تلاشي تشكيلاتي مجاهدين اين شعارها بر زبان مردم جاريست. درسالهاي پنجاه و چهار تا پنجاه و هفت اكثرمجاهدين در زندان بودند ولي با اين همه مجاهدين با ايدئولوژي اوليه و اعلام شده خود در وجدان و عواطف مردم وجود داشتند و اين دو باعث شد فقط يكي دوماه پس از سقوط شاه، مجاهدين در سراسر ايران پيكره اي تناور و گسترده پيدا كنند.
كتاب تاريخ ورق خورده بود. «فرعون در انتظار» به «فرعون برمنبرحكومت »تبديل شده بود. خميني با استقبال ميليونها تن از مردم و با به‌يدك كشيدن لقب هاي «نابود كننده بنياد ريشه دار ترين سلطنت تاريخ معاصرجهان» ، «امام »،«رهبر» ، «پدرو ناجي توده ها» ،« اميد مستضعفان جهان»، « مرجع تقليد»،« قائد عظيم الشان» و … با اقتداري مهيب بر كرسي قدرت نشست.
براي كسي كه بخشي از ماجرا رامي نگرد جنگ خميني و مجاهدين انگار از دو سه ماه پس از انقلاب و بر سر آزادي ها آغاز شده است . اما براي كسي كه در عرصه تاريخ و جامعه شناسي قضايا را مي نگرد اين جنگ از سالها قبل و از وقتي خميني در نجف بود آغاز شده بود. اين جنگ چگونه مي توانست پايان يابد .
قضيه به اين صورت مي توانست پايان يابد كه مجاهدين امامت خميني را بپذيرند و به قول عبيد زاكاني در پاي منبر امام به خدمت بنشينند ـ يا بيا پاي تخت در خدمت ـ و كمر خدمت ببندند يعني قبول كنند كه به سطح گروه و سازماني امثال فدائيان اسلام نزول نمايند و در خدمت اهداف جمهوري خميني قرار گيرند،در اين صورت قضيه ختم ميشد وبدون ترديد درهاي نعمت و قدرت ، نعمت و قدرتي كه حاصل پشت كردن به آرمانها بود ، برروي مجاهدين گشوده مي شد. ولي آنچه توسط بنياد گذاران پايه ريزي شده بود در تضاد كامل با قبول امامت خميني قرار داشت، مجاهدين بر آرمان خود پا فشردند ومردم را بر گزيدندو در اين زمره همان مردمي را كه در حيطة قدرت خميني قرار داشتند و قربانيان آينده حكومت او بودند.
خميني و مجاهدين رو در روي هم
دو سه سال كشاكشي سخت كه به زودي با ترور و كشتار هواداران و اعضاي مجاهدين خشن و خونين شد ادامه يافت، در ميان تمام گروهها و سازمانهاي سياسي و مبارز بيشترين سهم خشم و كين خميني نثار مجاهدين مي شد، زيرا مجاهدين گسترده تر و فعال تر بودند، زيرا آنان در سيماي رزمندگاني مسلمان بيشتر و بهتر مي توانستند با توده هاي مردم پيوند بخورند و در افشاي خميني و حكومت او كه روز به روز بيشتر در منجلاب ديكتاتوري فرو مي رفت بكوشند. ميتوان همين الان از نگاه خميني و در طي سالهاي 57 تا 60 به قضايا نگريست ، اگر مجاهدين نبودند يا اگر مجاهدين به سازش تن مي دادند ، خميني مي توانست اعلام كند كه مخالفان او تنها نامسلمانان هستند، و ايران به صحنه اي بدل مي شد كه در يك سوي آن خميني به رهبري مسلمين در مقابل نامسلمانان ايستاده است ، اگر تنها به ذهن خود و تمايلات خود متكي نباشيم و بافت و ساخت جامعه خود را بشناسيم ،در جامعه پر غوغائي كه خميني كباده زعامت مذهبي و رهبري انقلاب را، باهم به دوش مي كشيد و به هيستري جنگ مذهب عليه لامذهبي و اسلام عليه كمونيسم ، سوسياليسم و…دامن ميزد ميتوان نتيجه را در نظر آورد ، ولي مجاهدين وجود داشتند و با وجود آنها دو سنخ تفكر مذهبي ، مذهب ارتجاعي و مذهب ترقي خواه در مقابل هم صف كشيدند، خميني و نزديكترين اعوان و انصار او مي دانستند اگر اوضاع به اين ترتيب جلو برود اينده خوبي در انتظارشان نخواهد بود و سرانجام در سي خرداد سال 1360دستور قتل عام تظاهر كنندگان توسط خميني صادر شد و به كشاكش سياسي پايان داد.
مجاهدين در ميعادگاه يك جبر
با آغاز مبارزه مسلحانه اي كه خميني آن را به مجاهدين تحميل كردديگر هيچ چيز براي تعارف و پنهان كردن باقي نماند. مرزي از خون و خطي سرخ ميان مجاهدين و خميني يعني در حقيقت اسلامي كه مجاهدين ادعاي آن را دارند و اسلام سنتي با امامت خميني كشيده شد.
صداي گلوله هاي چريكهاي مجاهد در خيابان‌ها و صداي گلوله ها و تيرهاي خلاصي كه در زندانهاي‌خميني شليك ميشد جديت اين مبارزه را نشان ميداد. با شروع انفجارهائي كه ستونهاي ايدئولوژيك پيرامون خميني يعني آيه الله هاي پيرامون خميني ، استوانه هاي نظام ،را نشانه رفتنداين جنگ جدي تر شد و به عمقي ديگر راه برد.
براي دواير بيرون از مجاهدين و كساني كه تفكري به جز اسلام را دنبال ميكردند مجاهدين مبارزاني بودند كه با ارتجاع در آويخته بودند ، ماجرائي كه در عموميت خود بارها و بارها در دنيا تكرار شده است ولي در اين ايام در درون مجاهدين مقولة ديگري جديت خود را نشان ميداد، مقوله كمبود رهبري فكري و عقيدتي .
براي اينكه جديت اين مقوله را بدانيم نخست بايد باور داشته باشيم و باز هم بايد تاكيد كرد سازمان مجاهدين سازماني ست كه ازآغاز باايدئولوژي اسلام پي ريزي شده است و در سالهاي مورد نظر ما نيز ايدئولوژي مجاهدين همين بود. در اين ايدئولوژي‌ كه بر اسلام شيعي متكي ست ،تا زماني كه چيز ديگري كشف نشده تا جاي مقوله رهبري عقيدتي را بگيرد، مقوله رهبري عقيدتي ـ كسي كه در پيروي از آرمانهاي تشيع و راهنمائي صلاحيت بلاتري دارد ـ جدي ست . مهم نيست كه ما اساسا چه ديدگاهي نسبت به اين مقوله داشته باشيم و آن را مثبت يا منفي ارزيابي كنيم مهم اين است كه‌ جديت وجود آن را در ايدئولوژي اسلام شيعي باور داشته باشيم و بدانيم كه سازماني با ساخت و بافت سازمان مجاهدين با اين مسئله مواجه است و بايد به آن پاسخ بدهد و راه چاره اي بجويد. بحث در اين باره ميتواند بسيار گسترده باشد ولي من به همين اندازه اكتفا ميكنم و ميگويم كه در سر فصل سال 1363 و فارغ از حوادثي كه اتفاق افتاد و شيوه هائي كه براي اين اعلام اتخاذ شد و روشهائي كه براي تعمييم و تبليغ و تفهيم اين مقوله در درون سازمان مجاهدين به كار گرفته شد ـ كه هر يك ميتواند مورد بحث و نقد قرار گيرد ـ پاسخ به اين مقوله براي مجاهدين ضروري بود، اين خلا‹ پس از رو در رو قرار گرفتن تمام عيار مجاهدين با رژيم خميني وجود داشت و مسعود رجوي به عنوان مسئول اين سازمان مي بايست يا اندك اندك تحول و استحاله سازمان مجاهدين را به سازماني متفاوت با سازمان مجاهدين اوليه پذيرا شود و به عوارض اين دگرديسي تن دهد، يا وجود يك ابهام بزرگ و بحران زاي ايدئولوژيك را در دستگاه فكري مبارزان مسلمان سازمان مجاهدين قبول كرده و به زعامت سياسي و تشكيلاتي مجاهدين بسنده كند و يا اينكه با اعلام مقوله رهبري فكري ، جدا بودن حساب و كتاب عقيدتي و ايدئولوژيك مجاهدين را از ساير ين اعلام كند و همين كار را كرد و در حقيقت به يك ضرورت پاسخ داد و تن سپرد .
من فكر ميكنم پيش از هر نوع نقد و بر رسي نخست بايد اين مسئله را درك كرد، با درك اين مسئله بسياري از تناقضات غير واقعي و ايرادهاي غير منطقي به كنار ميرود و باعث ميشود كه در روشنائي بيشتر واقعيت را بنگريم و نه در دستگاه فكري خود بلكه در كادر يك واقعيت و جبر تاريخي و اجتماعي مقوله را به داوري بنشينيم. .
اين كه مجاهدين در آينده چه راهي را طي خواهند كرد و مقوله رهبري عقيدتي در آينده به چه تقديري راه خواهد برد و بر خورد جامعه با اين نوع تفكرو رد يا پذيرش آن چه خواهد بودو بسياري مسائل ديگر سئوالاتي ست كه ميشود به آنها پرداخت و من فكر مي كنم بيش از همه، اين سئوالات روي ميز خود مجاهدين قرار دارد . با بر شمردن اين نكات و تاكيد روي آنها ميخواهم بگويم جار و جنجالي كه رقصندگان بر اجساد بر سر مقولة رهبري عقيدتي راه انداخته و سعي مي كنند آن راپديده اي مرموز و خطرناك جلوه داده وسكت بودن مجاهدين را از درون آن بيرون بكشند و مسعود رجوي را رهبر اين سكت، و با قدرتي افسانه اي و فارغ از هر قيد و بند معرفي كنند ياوه اي بيش نيست. واقعيت تاريخي ميگويد مسعود رجوي در ميعادگاه يك جبر سنگين و در نقطه مسئوليتي كه قرار داشت چاره اي جز اين در مقابل خود نداشت. او مي بايست يا تاج خار را بر سر نهد و آماج انواع و اقسام حملات بشود و يا سازمان خود را در ميدان مبارزه با كمبودي جدي رها كند.
مجاهدين با كسي جز رژيم آخوندها جدالي ندارند
مجاهدين با كسي جز رژيم ارتجاعي حاكم بر ايران جدالي ندارند. آنها به عنوان يك مجموعه با ايدئولوژي اسلام ،كه خود اين مجموعه بخشي از يك جنبش مقاومت لائيك است مرزهاي فكري خود را همانطور كه از لحاظ سياسي ، از لحاظ فلسفي و عقيدتي كشيده و اعلام كرده اند. آنها با هيچ گروه مسلماني اعم از شيعه و سني و هيچ گروه غير مسلماني مانند كليمي و يهودي و زرتشتي و يا كمونيست و سوسياليست و لائيك در گيري اعتقادي نداشته و توهيني روا نداشته اند. مجاهدين به عنوان نيروي محوري در شوراي ملي مقاومت ايران و با صحه گذاشتن بر طرح جدائي دين از دولت در بيست سال قبل و تلاش براي بر پائي دولتي غير مذهبي ماهيت دموكراتيك انديشه ها و اعتقادات مذهبي و فلسفي خود را در معرض داوري قرار داده اند.
مجاهدين تنها با ديكتاتوري خونريز خميني جنگيده اند، آنان انديشه خود را تبليغ كرده اند ولي هرگز ادعا نكرده اند كه پيروان ساير مراجع و مراجع تقليد ي كه حلقه غلامي ديكتاتوري خميني را به گوش نكرده اند در زمره دشمنان قرار دارند، آنان بجز با خميني و دوستان خميني ، با ديگران راه رفاقت و صلح و آشتي را پيموده اند.
مجاهدين ادعا نمي كنند كه ايدئولوژي تازه اي را ابداع كرده اند، آنها مي گويند ايدئولوژي ما مبتني بر مباني‌اسلامي ست كه وجود داشته است و با شرايط نوين و تضادهاي مشخص‌اين روزگار تطبيق داده شده است .آنان چيزي به اصول و فروع دين و آئيني كه اكثريت مردم ايران به ان معتقدند اضافه واز آن كم نكرده اند .‌آنان همان سنت‌ها و فرهنگي را دنبال كرده و سعي در اعتلاي آن دارند كه قرنهاست در ميان مردم ايران رواج داشته و دارد. آنان در دوران مبارزات سياسي خود و در عين تبليغ ايدئولوژي خود ادعاي آن را نداشتند كه‌مسلمانان يا غير مسلماناني كه اعتقادات مجاهدين را دنبال نمي كنند بر باطلند،و آنان در تمام اين بيست و سه سال حول مسئله آزادي و مبارزه با ارتجاع مذهبي حاكم بر ايران در راه آزادي مسلمان و نامسلمان سر زمين خود مبارزه كرده و به خاك غلتيده اند.در دوران حاضر نيز مجاهدين جز با حاكمان مرتجع باز مانده از ديكتاتوري مذهبي خميني با هيچ كس ديگر و با هيچ عالم و فقيه وشيخ و ملاي ديگري سر عناد و دشمني ندارند و با اتكا بر نقاط وحدت و درد مشترك سير و سلوك خود را دنبال مي كنند.
براستي بايد به اين انديشيد كه، در سراسر جهان و در سرزمين خود ما ايران، گروهها و سازمانها و جنبشهاي مختلفي وجود داشته كه هريك ايدئولوژي خاص خود را داشته و با آن زيسته و مرده اند و ما در باره هيچكدام از آنها كلمه سكت را بكار نميبريم و تنها به داوري در باره مثبتات و منفي هاي آنها مي پردازيم، چرا در باره مجاهدين اين حق را قائل نميشويم .
در كنار ميليونها مسلمان
من فكر ميكنم فارغ از رد يا قبول ،زمان اين رسيده است كه با اين مقوله از زاويه تاريخي و جامعه شناسانه بر خورد كنيم و فارغ از بت ها و عينكها و حب و بغض ها آن را بشناسيم و انتقادات خود را به قول علما در« غير ما وضع عليه »مطرح نكنيم . مجاهدين معصوم نيستند و اين ادعا را هم ندارند و مثل همه سازمانهاي سياسي با عبور از آزمونهاي آزمايش و خطا و تصحيح خطاها بايد به جلو حركت كنند اما مجاهدين درمقوله رهبري عقيدتي نه تنها تشكيل سكت نداده و خطائي مرتكب نشده بلكه صادقانه در پي يك ضرورت شتافته اند و به آن پاسخ داده اند.آنان در عرصه انديشه به ضرورتي ايدئولوژيك در كادر اعتقادات خود پاسخ داده اند و نبايد از ياد ببريم كه اين پاسخ را نه براي منافع شخصي ، بلكه در عرصه عمل مبارزاتي و در راه آزادي مردم ايران يعني جنگيدن با حكومت ارتجاعي آخوندها به كار گرفته اند، نيز فراموش نكنيم كه در كنار ميليونها مسلمان در خاك آرميده در ايران هزاران مسلمان مجاهدي در خاك آرميده اند كه تمام اصول و فروع دين را قبول داشتند و به تمام واجبات عمل كرده و ار منهيات دوري كردند و تنها تفاوتشان اين بود كه در پذيرش رهبري عقيدتي ـ كه در اسلام كاري بر مبناي آزادي و اختيار است ـ كسي را انتخاب كردند كه بيشتر به آزادي مردم ايران از چنگال ارتجاع مذهبي مي انديشيد.

برخي از نمونه هاي برخورد
…با اين همه
در سكوت ، يا فرياد
حقيقت‌ هميشه بلند تر از قامت هاي ماست…
مجموعه شعر « ماه و ساز دهني كوچك» ، نگارنده
پيش از اين از سكت و ويژگي هاي حاكم بر سكت ها سخن گفتم و وجوه افتراق يك سكت را با مقاومتي كه مجاهدين محور آن هستند ياد آور شدم اما از آنجا كه خشم و كين دشمنان‌مقاومت ، مرتجعين‌حاكم بر ايران، و اعوان و انصارشان در خارج كشور بر روي مسعود رجوي متمركز است وتلاششان اين است كه او را به مثابه رهبر سكت و يك تروريست معرفي كنند به چند نمونه برخورد از دهها نمونه برخوردي‌كه به طور شخصي شاهد آن بوده ام اشاره ميكنم تا بدانيد عليرغم هرايراد و انتقاد منطقي و درستي، تصوير سازيهاي اين ناجوانمردان تا كجا از واقعيت به دور است.
من هر وقت به مسئول اين مقاومت ـ از سال 1357 تا همين امروزـ فكر ميكنم، نخستين تلاشم اين است كه با حفظ انتقادات خود و به دنبال جواب بودن، او را در نقطه مسئوليتي كه به عهده داشته است ببينم، نقطه مسئوليت يك مسئول جنبش با مشكلات و مسائلي غول آسا كه طي بيست وپنج سال گذشته لحظه به لحظه با آنها در گير بوده وبراي حل اين مشكلات به واقع تن و جان افشانده است. من اين نكته را هميشه به دوستان و آشناياني كه انتقادات و ايرادات خود را مطرح ميكنند نيز ياد آوري ميكنم و ميگويم براي درك حقيقت و رسيدن به انتقاداتي جدي و واقعي بايد به دو نكته توجه داشته باشيم.
نخست اينكه از پشت دلخوري ها و زخمهاي فردي و عاطفي ودر حقيقت سايه ها و عينك ها به داوري فرد ،گروه يا سازمان مورد نظر خود نپردازيم . ديگر اينكه هر فرد يا گروه يا سازمان را در نقطه خاص خود او و مسائلي كه با آن در گير است به داوري بنشينيم. در رابطه با مسئول يك مقاومت كه با ديكتاتوري هولناكي چون حكومت آخوندها در گير است و مسائل زندگي اش حفظ جان هزاران رزمنده،تامين نيازمندي هاي آنان، حل و فصل مسائل فكري و تشكيلاتي آنان، درگيري سياسي با حكومت آخوندها در دهها كشور ديگر و دهها و صدها مساله از اين قبيل است نمي توان از زاويه مسئول يك تجارتخانه، يا پدر يك خانواده، يا مسئول يك سازمان هنري و فرهنگي به داوري نشست. تازه اين نوع به داوري نشستن كار كساني ست كه حب و بغضي ندارند و تنها انتقاد خود را دنبال مي كنند، در رابطه با افرادي كه از مسعود رجوي به عنوان رهبر يك سكت ياد مي كنند ما با موجوداتي روبروئيم كه مساله اصلي شان اين است كه چرا رجوي و سازمان و جنبشي كه مسئوليت آن‌را به عهده داردمي جنگد! چرا كوتاه نمي آيد! ، چرا مانند رقصندگان بر جسد رهبري فكري و مكتبي ملايان را نمي پذيرد، و چرا كاري كرده است كه اين حكومت نتواند به راحتي به كار و بار خود ادامه دهد.
اگر نوشته هاي مهندس تفرشي را(که البته بعدها دوباره به سوی رژیم بازگشت) در رابطه با اين افراد و رابطه آنان با وزارت اطلاعات خوانده باشيد بهترمعني آنچه را كه نوشته ام خواهيد فهميد. مساله اصلي اين افراد اين است كه اساسا چرا جنبش وجود دارد و مسئله اينان هنگامي حل خواهد شد كه يا جنبش نابود شود و يا با سقوط ديكتاتوري آخوندها آنها هم روي نهان كنند و مانند ماموران ساواك شاه در گوشه اي از دنيا پناهي بجويند، و اما نمونه ها:

حتي يك نمونه اعدام وجود ندارد
در درون مقاومت ايران طي بيست و پنج سال مبارزه نمونه اي از اعدام وجود نداشته، مجاهدين مخالفين فكري خود را نه شكنجه داده و نه اعدام كرده اند، آنان حتي دشمنان مسلح اسير شده خود، پاسداران بسيجي ها و مزدوران حكومت آخوندي را به عنوان مهمان نزد خود نگهداشته، با محبت و انسانيت با آنها برخورد كرده و سپس آنها را رها كرده اند. در طول مبارزات و عمليات ارتش آزادي تمام اسيران پس از مدتي آزاد شده اند واين حقيقتي ست كه تمام مراجع حقوق بشري از آن با خبرند.
نمونه برخورد با قاتل يك مجاهد
در سال 1366 من در معيت دكتر هزار خاني در سليمانيه به ديدار شماري از اسيران ارتش آزادي بخش رفتيم.در اين سفر كار من خبر نگاري بود و به مدت شش روز در ميان اسيران كه مجاهدين به آنها مهمانان خطاب مي كردند ماندم و با آنها صحبت كردم و گزارشي تهيه كردم كه فكر ميكنم تحت عنوان« شش روز در ميان از جهنم نجات يافتگان »در نشريه مجاهددرج شد. .مسئول اين مهمانسرا در ان هنگام آقاي محمد سادات در بندي بود. در اين مهمانسرا به مدت شش روز من شاهد نمونه بر خوردهاي حيرت آوري از ملاطفت مجاهدين با پاسداراني بودم كه آمده بودند تا خون مجاهدين را بر زمين بريزند . وقتي علت اين همه ملاطفت را پرسيدم سادات گفت اين دستور خود مسعود است. او گفته است ـ نقل به مضمون ـ:
هر رزمنده اي كه با اسيران برخورد خشن و غير انساني داشته باشد مواخذه خواهد شد و مورد انتقاد شديد قرار خواهد گرفت، ما نبايد تحت تاثير كششهاي فردي اصول انساني و اعتقادات ايدئولوژيك خود را زير پا بگذاريم . در ميدان نبرد با دشمن تا دندان مسلح بايد جنگيد ولي همين دشمن وقتي به اسارت در آمد تحت حفاظت ما قراردارد ،پاسداران خميني پس از دستگيري تحت حفاظت مجاهدين هستند و مجاهدين موظف هستند در موقع انتقال آنها به مراكز نگهداري، غذا و آب خود را با اسيران تقسيم كنند.
بعد از اين صحبت ، سادات نمونه جالبي را به من معرفي كرد،نام اين اسير را كه بعدها آزاد شد فراموش كرده‌ام ولي سادات به احتمال زياد بايد نام او را بداند. اين پاسداراسير بر خلاف سايرين‌كه شاد و سر حال مشغول بازي شطرنج يا فوتبال يا ورزش باستاني بودند،در طبقه پائين تختي در آسايشگاه، دراز كشيده و با ريش بلند و سر و وضعي آشفته مشغول سيگار كشيدن بود.در بالاي سر او نيز عكسي به ديوار كوبيده شده بود. من از قضيه چيزي نفهميدم تا اينكه يكي از رزمندگان توضيح داد . او گفت: اين پاسدار از زمره كساني است كه در اولين لحظات پس از اسارت از فرصتي كوتاه استفاده كرده و مجاهدي را كه او را به سوي صف تسليم شدگان مي برده به گلوله بسته و به شهادت رسانده است ، بعد از اين قضيه او را دستگير مي كنند. پس از ورود به اينجا او تا مدتي وحشت زده بود و فكر ميكرد اعدام خواهد شد ولي وقتي كه به او گفتند فرمانده ارتش آزادي او را عفو كرده است چنان دچار پريشاني و عذاب وجدان شده است كه عجالتا در تخت خود دراز كشيده و با كسي حرفي نمي زند .آن عكس هم كه كنار سر او به ديوار نصب شده عكس همان مجاهدي است كه به شهادت رسانده است.

نمونه برخورد با ماموران نفوذي وزارت اطلاعات
فكر ميكنم سال هفتاد و شش بود كه تعدادي از عناصر نفوذي وزارت اطلاعات در ارتش آزادي مورد شناسائي قرار گرفته و دستگير شدند.آنها آمده بودند تا به بهانه پيوستن به ارتش آزادي به شناسائي مراكز مهمات و تسليحات، شناسائي محل استقرار مسعود و مريم ، شناسائي مسئولين ارتش آزادي‌،كسب اطلاعات و امثال اين كارها بپردازندو دست به انفجار ، ترور و تخريب و ازجمله مسموم كردن منابع آب و مواد غذائي بزنندولي تمام آنها شناسائي و دستگير شدند. من فكر ميكنم سرنوشت چنين افرادي در دوران جنگ در ارتشها ، حتي در كشورهاي اروپائي در دوران جنگ و در سازمانها و ارتشهاي آزاديبخش، چيزي جزمحاكمه و مجازات تيرباران نبوده است ولي تمام آنها پس از مدتي به دستور فرمانده ارتش آزادي و زير نظر مقامات بين ا المللي آزاد شدند و به ايران عودت داده شدند.

نمونه برخورد با چند تن از بريدگان از ارتش آزادي
نخست اشاره كنم من واژه« بريده‌ » را براي كساني به كار ميبرم كه پس از خروج از ارتش آزادي با عناد و ضديت و فراموش كردن گذشته خود بر همه چيز خط بطلان ميكشند و در برخي اوقات لباس رزم سابق را به جبه و عبا تبديل ميكنند. من به اينان بريدگان مي گويم و به كساني كه به قول معروف «از اسب افتاده ولي از اصل نيفتاده‌اند» و به دلايلي شخصي يا سياسي يا فلسفي ارتش آزادي را ترك كرده ولي بسياري از آنان در زمره ياران مقاومت و دوستداران مجاهدين باقي مانده اند بريده نمي گويم و به كار بردن واژه « بريده » را در باره آنان درست نمي دانم . اينان جدا شدگان از تشكيلات و گاه ايدئولوژي ولي همچنان در زمره دوستان مقاومت هستند. ماجراي هفده ژوئن تصوير روشني از شمار قابل توجهي از آنان به دست داد. اين جدا شدگان كه مدتي كوتاه يا طولاني در ميا ن مجاهدين به سر برده و ياران مجاهد و مبارز و ميدانهاي مبارزه راتجربه كرده اند پس از شنيدن خبر دستگيري ها از گوشه وكنار دنيا به فرانسه آمدند ، فرياد زدند، اعتراص كردند ، دستگير شدند، بسياري از آنها ماندند و اعتصاب غذا كردند و فشار گرما را تحمل كردند تا كار به انجام رسيد، طي اين مدت من باشماري از اين دوستان شريف مقاومت كه هنوز با رشته هاي مستحكم ف به مقاومت وصل هستند و شرف انساني و مردم دوستي و ميهن پرستي در دلهاشان زنده است صحبت كردم ، صحبت هاشان سرشار شور و احساس بود و ايكاش رسانه هائي كه با مصاحبه با جند تن معدود از بريدگان و با استناد به حرفهاي آنان به تحليل و تفسير مقاومت مي نشينند با اين جدا شدگان نيز به صحبت مي نشستند تا بدانند حقيقت چيست و از نگاه وزارت اطلاعات آخوندها و كساني كه وابستگي شان به رژيم براي اكثريت پناهندگان در روشنائي قرار دارد ، نمي شود مجاهدان و مبارزان ملتي تحت ستم را آلوده كرد. بگذرم …
زمستان سال 1371 در اتوبوسي كه از بغداد به سوي اردن در حركت بود با تعدادي از اين بريدگان همسفر بودم. دو تن از آنان زناني بودند كه ارتش آزادي را ترك كرده و جهار يا پنج تن از آنان از زمره كساني بودند كه از اردوگاههاي محل نگهداري اسيران جنگي تقاضاي پيوستن به ارتش آزادي را كرده مدت چهار پنج ماه در ارتش آزادي مانده و بعد از ارتش آزادي به عنوان سر پلي براي سفر به خارج استفاده كرده بودند، دو تن از كادرهاي مجاهدين وظيفه رسيدگي به آنها را تا پايتخت اردن و راه اندازي سفر آنان به خارج را به عهده داشتند.
يكي دو ساعتي پس از حركت، سخنان و رفتار بريدگان چنان توهين آميز شد كه مرا آشفته كرد ولي مجاهدين با صبوري رفتارهاي آنها را تحمل كردند، .با رسيدن به پايتخت اردن، مجاهدين آنها را به هتلي كه در آن براي آنها اتاق رزرو شده بود بردند. بليطها وويزاي سفر زنان را به كشورهاي اروپائي، وبليط ها و ويزاي سفر مردان را به تركيه به آنها داده به هريك نيز معادل دويست هزار تومان دادند و با آرزوي موفقيت براي مسافران از آنهاخداحافظي كردند.
آن شب تا دير وقت بيدار مانده و به اين برخورد فكر مي كردم ، فكر مي كردم در مقابل اين همه پرخاش و دشنام، مجاهدين چه مسئوليتي دارند و چرا اين چنين رفتار مي كنند و بي اختيار به ياد برخي جلساتي افتادم كه مسعود رجوي عليرغم اعتراض همگاني، خانم فهيمه ارواني را كه مسئول تهيه ويزاي قانوني براي خروج جدا شدگان و بريدگان بود مورد باز خواست قرار ميداد و از او مي خواست بيشتر و بيشتر تلاش بكند تا كساني كه نمي خواهند در ارتش آزادي بمانند به دنبال كار و بار خود بروند.
نمونه برخورد با پيروان ساير مذاهب
خانم «ف» يكي از هموطنان پيرو مرام بهائيت بود كه دراثر فشار حكومت آخوندي به سوي ارتش آزادي آمده بود، فكر ميكنم شمار زيادي از رزمندگان ارتش آزادي او را بشناسند، بعد از عمليات فروغ جاويدان در جلسه اي كه با حضور چند هزارتن از رزمندگان تشكيل شده بود پس از پايان توضيحات و سخنراني مسعود ، جلسه با گفت و شنود رزمندگان ادامه يافت، در آن جلسه خانم « ف» پس از صحبتي كوتاه ومعرفي مذهب مورد اعتقاد خود گفت ميخواهد تغيير مذهب بدهد . مسعود پس از شنيدن سخنان او گفت، من فكر ميكنم بايد بيشتربه خودت فرصت بدهي، آنچه در ارتش آزادي مهم است وفادار بودن به درد و رنج مردم ايران و مبارزه براي آزادي ست،ما البته مجاهديم ولي اعتقاد بر اين است كه هر كس در مسئله اعتقاد و دين و مذهب خود بايد آزاد باشد بينديشد و بدون هيچ فشاري راه و رسم اعتقادي خود را انتخاب و دنبال كند.

دو مجاهد كرد
كردها ساليان دراز تحت ستم مضاعف بوده اند، خصائص رزمجوئي به دليل پيشينه تاريخي و جغرافيائي در آنها قوي ست ، مردماني ساده و نيرومند و شجاع و سختي كشيده هستند، به دليل مبارزات مجاهدين در فاصله سالهاي 60 تا 64 در مناطق مختلف كردستان با مجاهدين آشنا هستندو نزديك بودن كردستان ايران با مناطق استقرار ارتش آزادي امكان پيوستن جوانان كرد را به ارتش آزادي زياد كرده و به همين دليل تعداد رزمندگان كرد در ارتش آزادي زيادست.
در ميان رزمندگان «كاك اسحاق» و «كاك صلاح» دو رزمنده كرد آشناي اكثر رزمندگان ارتش آزادي هستند وحالا ديگر فكر ميكنم از شروع مبارزات هردو حدود بيست و سه چهار سال مي گذرد. سيما و صفا و صميميت اين دوتن كه مدتي با آنها همكار بودم هميشه در خاطر من پر رنگ است. اين دو ، هردو مجاهد و در رده هاي تشكيلاتي مسئول فعاليت مي كردند، براي اولين بار كه ـ در سالهاي 68 ـ 69 ـ ديدم هردو به شيوه اهل سنت و با دست بسته نماز مي خوانند حيرت كردم، با خودم فكر ميكردم مجاهد خلق به مفهوم اخص خود تنها شامل كساني ميشود كه شيعه اند ولي دانستم مرز بندي مجاهدين در محتوا است و نه در فرم ،من مطمئن هستم شمار زيادي از رزمندگان ديگر نيز در ارتش آزادي چنين اند.

نمونه برخورد با كريم حقي
درست به يادم نيست ، اواخر سال 1371 يا سال 1372 بود كه جند بار زن و مرد جواني را كه بچه كوچكي هم داشتند در اورسور اواز ومحل دفتر شوراي ملي مقاومت ديدم و دانستم آنها كريم حقي، همسرش و فرزند كوچكشان هستند. در آن هنگام آنها تازه از عراق به اروپا آمده بودند و تحت حمايت مجاهدين قرار داشتند. خانه اي براي آنها در شهركي در حوالي پاريس اجاره شده بود و ماهيانه نيزمخارج زندگي شان توسط محسن رضائي پرداخته مي شد.چندماه بعد يكروز محسن رضائي از من و يك تن ديگر از دوستان در خواست كرد براي تخليه خانه اي در حوالي پاريس به او كمك كنيم. رفتيم و خانه را تخليه كرديم و معلوم شد اين خانه محل اقامت كريم حقي بوده است. وقتي از سرنوشت كريم حقي پرسيدم گفت به ما چيزي نگفته است ولي فكر ميكنم به كشور ديگري رفته باشد. چند ماه بعد كريم حقي كشف كرد كه مجاهدين ديكتاتور و مسعود رجوي شخصيت خطرناكي است!. بارها با خود فكر كرده ام چگونه مي شود و چه حادثه اي بايد در زندگي افرادي چون او اتفاق بيفتد كه پس از ماهها استفاده از امكانات مجاهدين يكمرتبه متوجه ميشوند مجاهدين خطرناكند و رهبر اين مقاومت ديكتاتور است و امثال اين حرفها . مجاهدين اگر چنان بودند كه كريم حقي مي گويد ،و مسعود رجوي اگر چنان ديكتاتوريست كه او تصوير مي كند ، تا به حال استخوانهاي او در زير خاكها پوسيده بود وهرگز پاي او با پاسپورتي كه مجاهدين آن را تمديد كرده و بليطي كه مجاهدين بهاي آن را پرداختند به اروپا نمي رسيد فكر مي كنم حكايت بسيار روشن است و تنها بايد گفت « قبح از قباحت رخت بر بسته است».

سفر خوش
«م» در دوران شاه به مجاهدين پيوسته بود و تااوايل سال 67 مبارزه را ادامه داده بود ولي در اوايل سال 67 دچار پاسيفيسم شده و بنا به اصطلاح رايج در درون تشكيلات از موضع تشكيلاتي معلق ودر حال حل و فصل مسائل ذهني خود بود. يك روز «م» كه از مسئولين سابق خود من بود به سراغ من آمد و در روزهاي بعد در طي صحبت هايش دانستم كه او در حقيقت از پايه و اساس فرو ريخته و به طور خيلي شديد دچار وحشت است. از آنجائي كه در آن ايام من در موضع هوادار مجاهدين فعاليت ميكردم او به من اعتماد داشت. وقتي علت وحشت اش را پرسيدم جواب داد كه:
ـ اگر سازمان بداند اوضاع من اين جنين است در شرايط كنوني ممكن است مرا اعدام كند.
گفتم:
ـ تصميمت چيست؟
جواب داد:
ـ مي خواهم به خارج بروم ولي اگر مجاهدين بدانند خطرناك است.
وحرفهاي عجيب و غريبي زد كه مرا گيج كرد. با خود فكر كردم « م» چرا اين چنين فكر ميكند و اين قدر وحشت زده است . مدتي بعد او را ديدم و گفتم كه:
ـ تو اشتباه مي كني ،مسئله را مطرح كن با شناختي كه من از مجاهدين دارم مطمئن باش هيچ خطري متوجه تو نخواهد شد. پرنسيبهائي كه مسعود به آنها پاي بند است اين چنين نيست كه خطري متوجه تو بكند ، و اگر تو نميتواني مطرح كني من مي توانم آن را مطرح كنم.
« م »با شدت مخالفت كرد و گفت:
ـ نه هرگز اين كار را نكن زيرا من در نقطه مسئوليت بالائي بوده‌ام و وضعم با تو فرق مي كند و در هر جنبشي افرادي مثل من در خطر قرار دارند.
چند روز گذشت ومن شاهد افزايش آشفتگي «م» بودم، احساس ميكردم كه با اين وضع و با تصورات غريبي كه دارد بزودي تعادل خود را از دست خواهد داد . سرانجام تصميم گرفتم قضيه «م»را مطرح كنم، «م» در ستادي كه آقاي محدثين مسئوليت آن را به عهده داشت فعاليت مي كرد. قضيه را با آقاي محدثين مطرح كردم . باورش نمي شد ولي اصرارمن موجب شد كه محدثين قضيه م را با فرمانده ارتش آزادي مطرح كند.
يكي دو هفته بعد در جلسه اي كه شمار ي از مجاهدين و مسئولين مجاهدين حضور داشتند «م» در مقابل مسعود و مريم رجوي قرار گرفت. اودر ابتداي كار وحشت زده بود ولي وقتي مسعود به آرامي از او خواست حرفهايش را برند خيال «م» راحت شد، مسعود طي دو شب و جلساتي طولاني تلاش زيادي كرد كه او را دوباره به ميدان مبازره با خميني باز گرداند ولي شدني نبود.سرانجام به او گفت :
ـ مي تواني به دنبال زندگي خود بروي، سفرت خوش ، ما در اينجا كسي را كه نمي خواهد با خميني بجنگد نگاه نمي داريم ،هيچ خطري متوجه تو نيست ،مجاهدين فقط با آخوندها و مزدوران مسلح آنان مي جنگند. تو مي تواني به آسودگي از اينجا بروي. فقط بايد سه چهار ماه صبر كني تا مشكلات قانوني مسافرت تو حل و فصل شود.
بعد از «م »پرسيد:
ـ تا آن هنگام چه در خواستي داري؟
«م» تقاضاي خانه اي مستقل ، امكانات زندگي . يخچال . تلويريون و… كرد مسعود گفت تمام اينها را براي او فراهم كنند و خطاب به مجاهدخلق علي زركش گفت: مسئوليت حل و فصل مسائل و رسيدگي به امورات صنفي« م» تا لحظه اي كه در ميان ماست با توست. به نحو احسن به او رسيدكي كن و هرجه مي خواهد در اختيارش بگذار.
دو سه ماه بعد «م »روانه سفر شد و به دنبال زندگي خود رفت و تا جائي كه خبر دارم تا مدتهابعد در هنگام مشكلات و گرفتاري هاي شخصي خود به مجاهدين مراجعه مي كرد و از آنها كمك مي خواست.

در كتابخانه‌هاي مجاهدين
فكر ميكنم نخستين بار در سال 1366 بود كه با كتابخانه هاي مجاهدين آشنا شدم. بجز كتابخانه هاي كوچكي كه در هر ستاد و هر لشكر و هر پايگاه كوچك در آسايشگاهها يا سالن محل نماز خواندن براي استفاده رزمندگان وجود داشت . دو كتابخانه بزرگ يكي در قرار گاه اشرف و ديگري در قرارگاهي كه من در آن زندگي مي كردم ايجاد شده بود. ار تعداد كتابهاي كتابخانه اشرف با اطلاع نيستم ولي در كتابخانه ديگر حدود دوازده هزار عنوان كتاب وجود داشت و هرماهه ليستهاي متعددي به كشورهاي مختلف فرستاده و تازه ترين كتابها خريداري و ارسال ميشد. مسئوليت كتابخانه مورد بحث مدتي بر عهده نويسنده و تاريخ نگار ، ابوذر ورداسپي بود.مدتي نيز دكتر سنابرق زاهدي، چند ماهي بهزاد معزي و چند ماهي نيز من مسئوليت اين كتابخانه را در سالهاي هفتاد و هفتاد يك بر عهده داشتم و بيشتر اوقات خود را تا دير وقت شب در اين كتابخانه مجهز، با هواي خنك و پنجره هاي بزرگ و قفسه هاي مرتب و خاموش كتابها مي گذراندم. نخستين فيشهاي كار روي تاريخ ايران را كه هنور هم ادامه دارد به مدد اين كتابخانه با ارزش فراهم كردم.
اين كتابخانه بسيار غني بود . آثار برجسته ترين شاعران . نويسندگان ، تاريخ نگاران. فيلسوفان . روانشناسان و روانكاوان، جامعه شناسان. سياستمداران، نقاشان ، سينما گران ، اثار گروههاي مذهبي حتي نويسندگان وابسته به رژيم خميني . آثار ماركسيسني و… و نيز انواع و اقسام تازه ترين نشريات ، روزنامه ها و مجلات سياسي در اين كتابخانه وجود داشت.
هر روز شمار زيادي به اين كتابخانه مراجعه كرده و كتابها و نشريات مورد احتياج و علاقه خود را به قرض مي گرفتند. گاهي شبها هنگام مرتب كردن فيشهاي نوشته شده توسط مراجعه كنندگان و خواندن اسامي كتابها با خودم فكر مي كردم. مجاهدين در ايدئولوژي خود بسيار سر سخت اند ولي از برخورد با ساير افكار و عقائد هراسي ندارند. زيرا سازماني كه از برخورد با افكار و عقائد متفاوت با خود وحشت داشته باشد هرگز اعضاي خود را در برخورد با سيلابي توانا از افكار و عقائدي كه در اين كتابخانه و در لابلاي اين كتابها در جريان است قرار نميدهد.

شرط مسلمان بودن
اين يكي از خاطراتي است كه هرگز فراموش نمي كنم، فكر ميكنم اوايل سال 1368 بود. گرد همائي بزرگي در قرارگاه اشرف بر گزار شده بود و مسعود در باره موضوعات مختلف سياسي و ايدئولوژيك در جمع هزاران رزمنده صحبت مي كرد، در آن شب مسائلي از قبيل اسلام ، عبادات . حجاب، مجاهدين ، اسلام مجاهدين، اسلام خميني، هواداران مجاهدين و امثال اينها مورد بحث بود ، او مي گفت ـ نقل به مضمون ـ چرا بايد بهاي خرابكاري ها و جنايات خميني و تفكر خميني را از مجاهدين طلب كنند. مگر مجاهدين با خميني و به دنبال خمينبي شروع به نماز خواندن و رعايت حجاب كردند و يا مقلد خميني بوده اند كه به دليل جنايات خميني از حجاب و نماز روي بر گردانند و دين و آئين خود را به كناري بگذارنند. درست نيست كه طلبهائي را كه از خميني دارند از مجاهد خلقي كه براي آزادي مسلمان و غير مسلمان مبارزه مي كند بستانند. بگذاريد خيلي روشن بگويم كسي كه آگاهانه و مختارانه و آزادانه راه مجاهدت را انتخاب كرد و در اين راه عضويت مجاهدين به او ابلاغ شد،عبادات را بجا مي آورد و حجاب را رعايت مي كند و هيچ فشاري را تحمل نميكند ،زيرا خودش انتخاب كرده است و پتانسيل فداكاري و جانبازي خود در راه آزادي را ار ايدئولوژي خود مي گيرد . بيرون از اين كادر اما داستان چيز ديگريست ، آن سقفي كه دايره اسلام را به معناي عام تعيين مي كند دو چيز بيشتر نيست ، اقرار به وحدانيت خدا و ايمان به رسالت پيامبر اسلام يعني لااله الاالل محمد رسول الله، اين سقف عظيم و مشترك تمام مسلمانهاست و در زير اين سقف نحله هاي گوناگون شكل گرفته، و خدا لعنت كند خميني پليد را كه اين مرز را خدشه دار كرد و مادران و خواهران شريف مسلمان ما را به جرم بي حجابي مورد آزار قرار داد وبه شلاق بست و پيروان ديگر آئين هائي را كه در زير سقف اسلام شكل گرفته مي آزارد.

درد دلهاي شاعر شيرازي
سال 69 حميد اسديان، مردي تقريبا سي و دو سه ساله، بالا بلند، چالاك و نيرومند، كندمگون و خوش چهره و با سبيلهاي پر پشت را كه خطوط چهره اش حالتي شوخ و طنر آلود داشت به من معرفي كرد و گفت:
ـ او شاعري شيرازي و با ذوق است كه سالها به عنوان اسير جنگي در بازداشتگاههاي جنگي عراق بوده است و چند ماهي ست كه تقاضاي پيوستگي به ارتش آزادي را كرده و به اينجا آمده است .
آن روز با شاعر شيرازي جند ساعتي قدم ردم و صحبت كردم. او مي گفت:
ـ با شروع جنگ ايران و عراق من و حدود بيست تن از دوستان و هم پياله ها و رفقاي «حجره و گلستان» داوطلبانه خودمان را معرفي كرديم و به جنوب رفتيم و مسلح شديم تا از آب و خاكمان دفاع كنيم.
وقتي از شاعر شيرازي از دين و ايمانش پرسيدم با خنده گفت:
ـ بنده اي از بندگان خدا بر روي اين كره زمين و در نقطه اي كه ايران نام دارد.
گفتم:
ـ انگيره ات در جنگيدن جه بود؟
جواب داد:
ـ فقط عشق اين آب و خاك، اين مملكت براي من همه جايش زنده است نمي توانستم تحمل كنم كه كسي بيايد و آن را اشغال كند. به همين دليل در همان روزهاي شروع جنگ من و دوستانم به جنوب رفتيم و مشغول جنگيدن شديم، كارمان شكار تانكها و سربازان بود . ظي دو سه هفته هشت تن از بچه ها كشته شدند و بقيه محاصره و اسير شديم و روانه بازداشتگاهها شديم. فكر نمي كرديم شرايط اينقدر سخت باشد. و جنگ اينقدر طول بكشد. از ده دوازده نفري كه دستگير شده بوديم پنج نفر در اسارتگاه مردند، مريض شدند و مردند. شرايط آب و هوا خيلي متفاوت با ايران و تحمل آن سخت بود.وضع غذا و دارو نيز خوب نبود . آن همه جسد و جنازه و خشونت و كشتار از دو طرف جائي براي محبت باقي نگذاشته بود، في الواقع اگر اوضاع عوض نشده بود بقيه ما نيز مرده بوديم بخصوص كه جماعت ما با پاسدارها و بسيجي ها و حزب اللهي ها سنخيتي نداشت، اكثر ما آدمهاي اهل شعر و كتاب و از نظر مذهبي لائيك بوديم و به همين علت نمي توانستيم زير بار حزب اللهي ها برويم و از حمايت آنها برخوردار شويم. در بعضي اوقات فشار آنها بيشتر از نگهبانان اسارتگاه بود . في الواقع اميدي به زندگي وجود نداشت تا اينكه يك مرتبه اوضاع عوض شد.
پرسيدم:
ـ چطور؟
شاعر شيرازي كفت:
ـ يك روز صبح متوجه شديم براي صبحانه تخم مرغ داده اند و سهميه نان را افوده اند. ظهر كه شد متوجه شديم وضع نهار بهتر شده وظرف چند روز خيلي چيزها تغيير كرد و بهتر شد . اول نمي دانستيم علت چيست . ولي بزودي دانستيم كه مسعود رجوي از فرانسه به عراق آمده و در ملاقات با رئيس جمهور عراق خواسته است كه به وضعيت اسيران توجه بيشتري بشود.
شاعر شيرازي اندكي خاموش شد و ادامه داد:
ـ امشب براي اولين بار مسعود رجوي را ديدم و با خودم فكر كردم اگر او به عراق نيامده بود من الان زنده نبودم ودر اثر شرايط طاقت فرسا از بين مي رفتم.
شاعر شيرازي مدتي در ارتش آزادي ماند و بعد به دنبال سرنوشت خود رفت ولي از او شغري كه بياد دكتر كاظم رجوي سروده ودر نشريه شورا چاپ شده به يادگار مانده است.

دگم هاي مسعود رجوي
فكر ميكنم بيشتر دوستان شوراي ملي مقاومت ، آن جه را مي خواهم اشاره كنم درخاظر داشته باشند. در يكي ازگرد همائي هاي سالانه شورا ،فكر ميكنم درست پس از روي كار آمدن خاتمي ، جلسات شوراي ملي مقاومت به مدت چهار الي پنج روز در يكي از قرارگاههاي ارتش آزادي تشكيل شد. بحث و فحص ها زياد بود ولي يكي ازاين بحث ها را فراموش نمي كنم .بحث بر سر اين بود كه در شرايط كنوني و پس از سالها كه از تصويب نام جمهوري دمكراتيك اسلامي ايران به مثابه دولت موقت پس از رژيم خميني ميكذرد. بهتر است نام اسلامي از آن حذف شود . دليل شماري از دوستان كه اين پيشنهاد را دادند اين بود كه مردم ايران از حكومت آخوندها و از دين و مذهب زده شده اند و به احتمال زياد از نام اسلامي در اين تيتر خوششان نخواهد امد . بحث هاي زيادي شد و مسئول شورا بعد از آنكه بحث ها را گوش كرد، در پايان نكاتي را ياد آور شد كه هرگز فراموش نمي كنم. عين جملات او به يادم نمانده ولي مضون حرفهايش چنين بود:
مجاهدين مسلمان هستند وما به تمام ضروريات دين پاي بنديم و اعتقاد ما به روح اسلام حكم ميكندكه هر كس به آزادي راه خودش را برود و انتخاب و اعتقاد خودش را داشته باشد . من در رابطه با اين كلمه مورد نظر شما دگمي ندارم ودر وجود آن تنها به رويكرد جامعه و اعتقادات مردم و سوء استفاده نكردن آخوندها نظر دارم . دگم هاي شخصي من دو چيز است دگم اول من اعتقاد به يگانگي و وحدانيت خداست همان كه پيامبر اسلام ان را اعلام كرد و ميراث توحيد است. دگم دوم مبارزه تا آخرين نفس با ارتجاع و ستم حاكم بر ايران و تلاش براي نيل به آزادي است. من اعتقاد دارم ، مثل هر مسلمان ، مسئوليت حفظ اسلام در نهايت به عهده مبناي اصلي آن است و ما نگران از بين رفتن اسلام نيستيم ، ولي روي برگرداندن مردم ايران از آئين خميني حكايتي و لامذهب شدن يك ملت حكايتي ديگر است . در رابطه باچند و چون جامعه ايران ما دلايلي واقعي در دست داريم، پيشنه تاريخي آن هم روشن است و عكس الغمل هاي خميني و بعد از خميني نيز مشخص، خميني چرا تلاش ميكند مجاهد خلق موحد مسلمان را بيدين و ملحد معرفي كند ، زيرا ساخت و بافت جامعه ايران را مي شناسد . زيرا مي داند بسيج عليه مجاهدين مسلمان در جامعه اي كه فرهنگ آن عميقا در بين توده ها با تشييع آميخته مشكل است ، نكته ديگر من بارها فكر كرده ام كه پس از ورود خميني ، اگر بيزاري مردم از پايه و اساس از دين و مذهب واقعي باشد ، چرا باز هم شاهد زاده شدن عنصر مجاهد در ميان همين مردم هستيم، تمتام انگيزشهاي ملي و مبارزاتي درست است ولي واقعيت اين است رزمنده صف نخست ، آنكه مي داند صف نخست محل جان باختن و خطر است ، در عموميت خود بازهم عنصر مسلمان مجاهد است . معني اين واقعيت چيست؟ خيلي از اين رزمندگان وقتي مبارزه مسلحانه ضروع شد چهار پنج ساله بودند و اساسا مجاهدين را نمي شناختند ، چگونه است در جامعه اي كه آخوندها بيشترين بيزاري را از مذهب بر انگيخته و بيشترين ضربه را به اعتماد مذهبي مردم وارد اورده اند باز هم شاهد زايندگي آن و زاده شدن عنصر مبارز مسلمان كه در روزگار ما تشكل اصلي اش مجاهدين هستند مي شويم.. مسئله بر سر كلمه اي خاص و حذف و اضافه كردن آن نيست ، مسئله اصلي تعهد عنصر مبارز و انقلابي نسبت به جامعه خود و شناخت دقيق ساخت و بافت سرزميني مثل ايران و پيچيدگي هاي آن است .
با ياد اوري اين چند نمونه،«چند نكته و چند سانتيمتر از واقعيت» به پايان مي رسد ، هر چند كه به قول بيدل دهلوي:
اي بسا معني كه از نامحرمي هاي زبان
با همه شوخي اسير پرده هاي راز ماند
اميدوارم روزگار مجال دهد تا در فرصت هاي ديگر نكته هائي ديگر و ساتيمترهائي ديگر از واقعيت باز گفته شود و در معرض داوري شما قرار گيرد.
در آغاز اين ياداشت ها جند سطر از شاملوي بزرگ مددكار گشت و مطلع را به زيبائي خود آراست در پايان دريغم آمد كه چند سطري از شعر « بخشش هاي ساده» از پل الوار شاعر بزرگ جهاني ، سراينده شعر جاودانه و فراموش نا شدني آزادي و از مبارزان برجسته نهضت ضد فاشيسم در فرانسه را ، حسن ختام اين يادداشت ها قرار ندهم.پل الوار در دوران اشغال فرانسه به عنوان تروريست و خرابكار تحت تعقيب فاشيست ها بود و او همان بزرگي است كه شاملو در باره او مي گويد :
با شعر او من جهاني ديگر از شعر را شناختم واز دنياي كهن شعر خارج شدم.
…هيچ سنگي ـجواهري ـ
گرانبها تر از اشتياق خونخواهي بيگناهان نيست
هيچ آسماني
براق تر از صبحي نيست كه در آن خائنان مغلوب مي شوند
صلح و آرامشي بر زمين پيدا نخواهد شد
تا زماني كه جلادان عفو مي شوند،….
آنها كه پليدي را فراموش كرده اند
آنها كه قلب ندارند
براي ما بخشش جلادان را موعظه مي كنند
براي بي قلبان جلادان ضروري اند….
هيج سنگي ـ جواهري
گرانبهاتر از اشتياق خونخواهي بيگناهان نيست.
اوت 2003 ميلادي
مرداد و شهريور 1383خورشيدي
اسماعيل وفا يغمائي

کتاب چند نکته و چند سانتیمتر از واقعیت.قسمت سوم

قسمت سوم
انواع انبيا
ادوار نبوت در نبوت شناسي شيعه با «آدم» شروع مي شود. با بررسي اسنادبر جاي مانده از اقوال امامان شيعه ـ از جمله در« اصول كافي» جلد اول، باب حجه ـ انبيا بر چهار دسته تقسيم ميشوند.
انبيائي كه بر نفس خود نبوت دارند.
انبيائي كه بر نفس خود رسالت دارند. مشاهداتي خاص خود دارند وآواي پيام آوران را در رويا مشاهده مي كنند.
انبيائي كه در بيداري قدرت مشاهده يا شنيدن صداي پيام آوران را دارند وبه عنوان« انبياي مرسل» سوي جمعي اندك يا بسيار به رسالت فرستاده مي شوند .
در ميان انبياي مرسل شش و يا بنا بر برخي اقوال هفت پيامبر بزرگ ـ آدم، نوح، ابراهيم، موسي، داوود. عيسي، محمد ـ وظيفه رسالت ياابلاغ قانون جديد و نسخ قوانين قبلي را به عهده دارند.
انواع نبوت
نبوت در معنا و مفهوم محتوائي خود به « نبوت مقيده» و « نبوت مطلقه» تقسيم ميشود.
پيامبراني كه از آغاز يكي پس از ديگري برانگيخته شدند هريك در چهار چوب نبوت مقيده بخشي از حقيقت نبوت مطلقه را نمايندگي مي كردند.به اعتقاد مسلمانان با ظهور پيامبر اسلام در حقيقت سيماي نبوت مطلقه آشكار گرديد. نبوت مطلقه به اعتقاد شيعه خاص آخرين پيامبر است و با ظهور او در حقيقت كار نبوت به پايان آمده است.
دررابطه با نبوت و در باوري كه مورد قبول تمام معتقدان به اسلام است ،رسول در «آخرين و برترين مقام تكامل انسان» قرار دارد، «نقطه اصلي وجود»، «پيشواي همه طالبان»، «از خود فاني و در حق باقي» و در مرحله واقعي «عبد» قرار دارد. سخن و پيام رسول «مطلق و عام» است و رسول «گوياي حكم مطلق» است و فرض تقيه در سخن او راه ندارد. رسول چون به مرحله «عبد كامل» رسيده، پيشاپيش همگان قرار مي گيرد و بر ديگران «ولي» مي گردد.
در همين جا قابل تاكيد است كه معنا و مفهوم عبد به عنوان برده و زر خريد تا چه حد از معنا و مفهوم عبد به معناي نزديك شدن به نقطه مركزي وجود ، فاصله دارد، عبد. تنها و تنها در رابطه با خدا معنا و مفهوم دارد و پيامبر اسلام به معناي نخستين عبد در جايگاه برترين انسان قرار مي گيرد.
جايگاه و مرتبت رسول امري حقيقي و نه اعتباريست . نبوت و ولايت او را آرا و اقبال مردمان تعيين نمي كند. در فرهنگ اسلامي گفته مي شود همانگونه كه جايگاه طلوع آفتاب از اعتبار و خواست انسانها تاثير نمي پذيرد و حتي اگر تمام جهانيان تصميم بگيرند كه مكان طلوع آفتاب را تغيير دهتند بازهم آفتاب همواره و بر اساس قانوني ديگر و اراده قانونگزاري ديگر از مشرق طلوع مي كند نبوت نيز از خواست و اعتبار ديگران به دور است و حاصل كارگاه كون و مكان و گرداننده اين كارگاه است
در باره نبوت مطلقه و جايگاه پيامبر اسلام در ميان ديگر پيامبران، اسناد و احاديث شگفتي در ميان مسلمانان به طور عام و در ميان شيعيان به طور خاص و در ميان نحله هاي مختلف عارفان با راز و رمزهاي فراوان وجود دارد كه از دايره بحث ما بيرون است براي اطلاع از آنها مي توان به كتابهاي پايه اي شيعه و اسناد مربوطه مراجعه كرد.
ختم نبوت و آغاز راه مستقل شيعه
در گام يا افق نخست ازتاريخ مقدس، اسلام ـ ولاجرم تشيع با ديگر اديان ابراهيمي در بنا و بنيان همسفر است. به بياني ديگرتابلوي آفرينش در يهوديت. مسيحيت و اسلام با تفاوتهائي كم يا بيش درخطوط كلي رنگ آميزي همسان است و اين تعجب آور نيست. زيرا اسلام از نقطه نظر تاريخي ادامه دين هاي پيش از خود است وقرآن نيز به روشني بر اين نكته مهر تاييد مي گذارد. اسلام نه تنها در كليت تاريخي خود ادامه اديان ابراهيمي قبل ار خود است بلكه شمار قابل توجهي از مطالب و مضامين و قوانين اديان قبل از خود را تاييد مي كند.
در بررسي تابلوي آفرينش و پيشينه آن، ما از يهوديت ـ به عنوان كهن ترين ديني كه اسناد آن اگر چه به عقيده مسلمانان در برخي موارد تحريف شده ،موجود است ـ نمي توانيم فراتر برويم . در مرزي كهن تر از يهوديت ما بناچاراز مسير اديان ابراهيمي و توحيدي خارج شده و به جغرافيا و تاريخ كهن ترين تمدنهاي بشري و ميتولوژي دولتهاي بابل. اكد و سومر و دورانهاي چند خدائي پا مي گذاريم .
درحيطه تمدن و فرهنگ پديد آمده در ناحيه بين النهرين و در كهن ترين اسنادي كه به دست آمده است به برخي از وقايع و حوادث اشاره شده در اديان ابراهيمي، با تفاوت نامها اشاره شده است ، از جمله در لوحه توفان ـ توفان نوح ـ اشاره شده كه:
خدايان كهن « انليل » و« نين هورساك» تصميم به نابودي زمين گرفتند و« اينانا»خدا بانوي مهربان و زيبا كه از نابود شدن مردمان غمگين بود به « زيو سدرا» دستور داد كشتي عظيمي بسازد و نسل انسان و حيوان و گياه را حفظ كند بعد از آماده شدن كشتي بارانها سرازير شدند و جهان در آب غرقه شد و…
«ويل دورانت» تاريخ نگار برجسته در اثر ارزشمند خود « تاريخ تمدن» جلد اول صفحه 155 اشاره مي كند كه:
در خرابه هاي سومر لوحه اي به دست آمده با اين مضمون « بره جانشين و فديه ي آدمي ست ، و وي بره اي را به جاي جان خود بخشيد…» شباهت محتوي اين لوحه با داستان ابراهيم و اسماعيل و نيز شهادت مسيح شگفت آور است. در همين ماخذ و همين صفحه ويل دورانت اشاره مي كند كه در لوحه ديگري از باقيمانده ميراث سومريان به توفاني عظيم كه جهان را در خود فرو كشيده اشاره شده:
بر اثر افشاي راز جاوداني توفان جهان را فرا گرفت و جولائي بنام «تاگتوك» توانست نجات يابد…
رد پاي توفان بزرگ را نه تنها در متون سومري ها بلكه در اسناد و افسانه هاي كهن آئين هاي ايراني نيز مي بينيم از جمله در افسانه اي زرتشتي‌ـ بنا به روايت «جان وارن» در «زرتشت چه مي گويد» ـ آمده است كه:
… اهورا مزدا دانست كه توفاني بنام «مهر گوشا» جهان را در خود غرق خواهد كرد . پس به جمشيد دستور داد كه باغي بنام «ورا» و در كنار آن طويله اي براي چارپايان بسازد و مردم و انواع موجودات در اين طويله و باغ كه ديوارهايش هزار گام ارتفاع داشت بسر ببرند تا پس از توفان زندگي ادامه يابد

نمونه هاي ديگري نيز وجود دارد از جمله در حكايت تولد سارگن يكي از شاهان دورانهاي كهن در بين النهرين شباهت عجيبي با داستان زاده شدن موسي مي يابيم.
ميتوان در يك نگاه مادي به اين نتيجه رسيد از آنجا كه محل نشو و نماي يهوديت و ريشه هاي تاريخي آن در حول و حوش محل نشو و نماي كهن ترين تمدنهاي بشري بوده است بنياد گذاران ناشناس آن ،از فرهنگ و تمدن و ميتولوژي سومري ها و اقوام قبل، براي پي افكندن آئين خود كمال استفاده را كرده و بعدها اين فرهنگ و تمدن به مسيحيت و اسلام به ميراث رسيده است، و ميتوان مانند يك فرد با اعتقاد مذهبي، و با اتكا به تاريخ مقدس گفت كه اين وقايع در آن جغرافياي كهن و در توالي ادوار نبوت در « ديار تاريخي پيامبران» يعني سومر و اكد و بابل كهن و عراق كنوني اتفاق افتاده و اين سومريان بوده اند كه به عنوان ساكنان اين سرزمين و نخستين مخترعان خط و كتابت آنها را بر بالهاي فرهنگ اساطيري خود حفظ كرده اند و به آيندگان منتقل كرده اند. در هر حال و با هر نگاه تابلوي نخست و فصل اول كتاب آفرينش در يهوديت ، مسيحيت و اسلام مشابهت‌هاي فراواني دارد و اختلاف آن قدر نيست كه به اين مشابهت خدشه اي جدي وارد آورد.
تفاوت روايت هاي يهوديت ، مسيحيت و اسلام در تابلوي آفرينش
در ماجراي آفرينش در تورات ،يهوه خدائي نيرومند ،سختگير و خارج از انسان و ناظر بر انسانهاست و اگر تورات را خوانده باشيم ديده ايم كه بارها و بارها با اقتدار و با زباني گزنده و نيرومند زبان به شماتت آفريدگان خود ميگشايد و آنها را سرزنش و گاه و بيگاه مجازات مي كند. در روايت هاي يهوديت و مسيحيت ، آدم با انجام گناه اوليه ـ خوردن ميوه ممنوعه ـ سيماي يك گناهكار ازلي را به خود مي گيرد، دچار هبوط و سقوط مي شود و در شكل غلاظ و شداد خود ذات گناهكار انسان را گواهي ميكند.
پيام يهوه در سفر پيدايش گوياي بسياري نكات است:
«پس زمين به خاطر تو ملعون شد و تمام عمرت از آن با رنج خواهي خورد»
در مسيحيت در يك تحول شگفت اين خداي نيرومند، ناظر و جدا از مخلوق پس از قرنهاي متمادي از رنج و عذاب آفريدگان خود ازرده خاطر مي شود براي جبران گناه آدم جامه ي انساني مي پوشد و به ميان انسانها مي آيدو بر صليب قرباني ميشود تابا نثار خون خود گناه نخستين را از دامان انسان بشويد.
مسيح شباني ست كه جان خود را فداي گوسفندانش مي كند (يوحنا)
و اينك من هر روزه تا انقضاي عالم همراه شما ميباشم ( متي)
، با اين همه و در عمق وجدان مذهبي انسان مسيحي و تفكر حاكم بر كليسا، وزن و سنگيني گناه نخستين فراموش شدني نيست. اين گناه آنقدر سنگين است كه به خاطر شستن آن بايد خون خدا بر زمين ريخته شود و انسان تا ابد وام دار بر زمين ريخته شدن خون خدا باشد . و با نوشيدن و خوردن «نان و شراب» در مراسم مذهبي، حافظه خود را در باره اين وام سنگين و گناه اوليه تقويت كند.
در اسلام ،قرآن با وجود به رسميت شناختن استعداد طغيان در انسان ،بر گناه آدم چون گناهي جاودانه تاكيد نمي كند. در نخستين گزارش از آفرينش آدم در سوره بقره ـ 29 تا 38 ـ خدادر همان آغاز كار و در همان صبح ازل گناه آدم را مي بخشايد.
آنگاه آدم از پروردگارش سخناني فرا گرفت و خداوند از گناه وي در گذشت كه او توبه پذير و مهربان است (بقره)
در تابلوي آفرينشي كه قرآن تصوير ميكند . خدا در همان آغاز كار نه تنها از گناه آدم در مي گذرد.بلكه خلعت جانشيني و خليفگي خود را بر شانه او مي افكند و او را اشرف مخلوقات مي كند و سپس گنج علم خود ، «عقل مقدس و عقل بالفعل» را به او مي سپارد و او را روانه مي كند.در ادبيات و فرهنگ اسلامي به ويژه دنياي شعر عارفانه و متون عرفاني ،آن همه شور وحال و رابطه عاشقانه انسان و خدا و در بسياري از متون ساقي و پير مغان خواندن او،آن همه غزلهاي رقصان مولانا و بي پروائي هاي حافظ و رندي هاي سعدي و… بدون درك اين سر فصل و اينكه انسان چشم و چراغ آفرينش و مطمح نظر جان جهان است قابل فهم نيست. به اين بيت ها از حافظ توجه كنيد:

پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
ناخلف باشم اگر من به جوي نفروشم

دارم از لطف ازل جنت فردوس طمع
گر چه درباني ميخانه فراوان كردم

يارب اين قافله را لطف ازل بدرقه باد
كه از او خصم به دام امد و معشوقه به كام
در اينجا حافظ در برابر يهوه و خداي مسيحيت سخن نمي گويد. او در برابر كسي زبان به اين غزل شورنده و شاد و شوخ و رقصان گشوده كه لطف او را دائم مي داند.در آغار خلقت لطف او را تجربه كرده و هبوط خود را نه هبوطي از سر گناه و فلاكت بلكه هبوطي بر اساس خواست و اراده او و به قول عارفان « سفر روح» مي داند.
من زمسجد به خرابات نه خود افتادم
اينم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد
بحث وقحص ها و تفسير و تاويلها از مقوله گناه و عصيان آغازين آدم به عنوان نخستين انسان، كه نخستين پيامبر هم بود ، فارغ از دنياي ملايان و بحث هاي آخوندي، در فرهنگ و ادبيات اسلامي به طور عام فراوانست و از جذابيت ويژه و عمق قابل تاملي برخوردار است. بزرگاني چون برجستگان حكمت ذوقي خراسان سنائي، عطار . مولوي، كساني چون محي الدين عربي، افلاكي . شمس تبريزي، تاج الدين حسين ابن حسن تبريزي، عبدالرحمن ابن احمد جامي و بسياري ديگر سخنها دارند و باريك انديشي ها كرده اند.علاقمندان مي توانند به آثار اين بزرگان مراجعه كرده و يا فشرده اي از آن را در«عرفان و رندي در شعر حافظ»اثر ارزشمند داريوش آشوري بخشهاي اول و دوم مطالعه كنند.
در هر حال پس از فصل نخست تاريخ مقدس ـ كه در آن اديان ابراهيمي و توحيدي همنوائي دارند ـ، در فصل دوم يعني ادوار نبوت، تشيع با ساير شاخه هاي روئيده از اسلام ـ تسنن ـ راهي مشترك را مي سپارد، اما پس از اين فصل، در فصل امامت و ولايت ، تشيع راهي خاص خود و مستقل را در پيش مي گيرد كه او را از ساير شاخه هاي اسلامي متمايز مي كند.

تابلوي سوم (تابلوي امامت) : دور امامت و ولايت
…امام ماه تابان، چراغ فروزان، نور درخشان ،و ستاره ايست راهنما در شدت تاريكيهاو رهگذر شهرها وكويرها و گرداب درياها، امام آب گواراي زمان تشنگي ، رهبر به سوي هدايت و نجات بخش از هلاكت است…
بخشي از سخنان امام هشتم شيعيان در مسجد مرو ،به نقل از اصول كافي جلد اول، كتاب الحجه.
بدون شناختن دورامامت و ولايت و معنا و مفهوم آن، تشيع از حيطه شناخت ما دور خواهد بود.در همين جا بايد تاكيد كنم بدون شناخت دور ولايت ما از مهمترين مقوله اي كه در درون وجدان مردم شيعه ايران قرنها كار كردهاي گوناگوني داشته بي خبر مي مانيم و نيز نمي توانيم درونه و روح شيعي حاكم بر مجاهدين را به عنوان نيروئي شورشگر عليه حكومت مذهبي آخوندها بشناسيم و فارغ از جدالهاي ذوقي يا سياسي ، مقوله رهبري عقيدتي و اهميت آن را در درون سازماني جون سازمان مجاهدين و براي مجاهدين باز شناسيم.
در ميان شاخه هاي مختلف روييده از اسلام چهار مكتب بزرگ اهل سنت ـ حنفي ، حنبلي ، مالكي ، شافعي ـ بر مقوله خلافت و انتخاب جانشينان پيامبر مهر تاييد زده اند، ولي تفكر شيعي پيرامون مقوله ولايت راهي ديگر در پيش گرفت، ومقوله امامت يا ولايت را نيز چون نبوت نه امري اعتباري بلگه امري حقيقي و از جانب خدا دانست.
اسناد مورد اعتقاد و استناد شيعه در مورد امامت و ولايت . در ميان شاخه اصلي و گسترده آن شيعه دوازده امامي ـ اثني عشري ـ و نيز دو شاخه ديگر. شيعه اسماعيلي وفاطمي فراوان و قابل توجه است. در ميان شيعيان به نحوي شگفت مقوله امامت و ولايت با نبوت در هم آميخته وقابل تفكيك نيست.
مقوله امامت در تشيع، تنها مقوله اي عاطفي و اينكه علي ابن ابيطالب نزديكترين يار و ياور و داماد پيامبر اسلام و…بوده است و لاجرم پس از پيامبر خلافت حق او بوده و پس از او حق فرزندان او . نيست و ابعاد گوناگون دارد.
ساده انديشي در اين باره و در جولانگاه باورهاي مذهبي كوچه و بازار به دنبال حقيقت گشتن، مارا به سر منزلي رهنمون خواهد شد كه نگاه شيعي به مقوله امامت و خلافت را پس از پيامبر، نگاهي غير دمكراتيك و سلطنت طلبانه و مبتني بر اصالت خون برآورد كرده و در كلاف ماجرائي عظيم و هزار ساله گم و گيج شده و از شناخت لايه هائي قابل توجه از تاريخ ايران ناتوان بمانيم.
در اين نگاه در بهترين حالت آن ،مي توان چنانكه در برخي تحليل و تفسيرهاي شبه ناسيوناليستي از تاريخ ايران در خارج كشور شايع است امامت و ولايت شيعي را تحت تاثير فرهنگ سلطنت سرنگون شده ساساني به دست اعراب مسلمان، مخالفت با اعراب و تئوري اصالت خون تجزيه و تحليل كرد و آن را هديه اي از طرف ايرانيان سركوب شده به شيعيان مخالف حكومتهاي اموي و عباسي، و علم كردن امامت در مقابل خلافت بر آورد كرد. واقعيت اين نيست و اگر هم بخواهيم در اين وادي جلو برويم به سر منزل امامت و ولايت شيعي و تنفسگاه ايدئولوژيك امامان شيعه ـ حقيقت تشييع در پهنه تاريخ مقدس ـ و نيز خانه علي و شهادتگاه حسين ابن علي راه نخواهيم برد، بلكه در بغذاد شاهد بر تخت نشستن عضدالدوله ديلمي شاهنشاه شيعه مذهب ايراني و ساقط شدن خليفه عباسي، و نيز قوام گرفتن حكومت آميخته با مذهب صفوي و بر تخت نشستن شاه اسماعيل و رواج تشيع به ضرب ساطور و تبر قزلباشان و كشتارهاي هزاران نفري سني مذهبان ـ در حيطه واقعيت تشيع و تاريخ عيني و مادي ـ خواهيم شد.
در دنياي واقعيات تاريخي و فرهنگي و بر اساس متون پايه اي شيعي دنياي ولايت و امامت با اين تحليل و تفسيرها فاصله اي بسيار دارد.
در تفكر شيعي و از زاويه فلسفي ، دور ولايت از دور نبوت جدائي ناپذير و صفت ولايت در درون نبوت پنهان و رسول بر مومنان ولايت دارد و واسطه خالق و مخلوق است به قول شيخ محمود شبستري در گلشن راز:
نبوت در كمال خويش صافي ست
ولايت اندر او پيدا نه مخفي ست
فشرده تحقيقات هانري كربن درـ تاريخ فلسفه اسلامي ـ در اين باره قابل تامل است .
به اعتقاد متفكران شيعه ولايت ، نبوت ورسالت ـ به ترتيب و از داخل به خارج ـ سه دايره متداخل متحد المركزند. ولايت در حقيقت درون و قلب نبوت و رسالت است ، هر رسولي نبي و ولي هم هست ، هر نبي ولي هم هست ولي هر ولي فقط ولي ست ولي از آنجا كه ولايت قلب نبوت و رسالت، و باطن و معناي آن است در مقامي بالاتر از نبوت و رسالت قرار مي گيرد. به بيان ديگررسالت به معناي قشر است، نبوت به معناي مغز و ولايت به معناي عصاره اين مغز، با اين همه شيعيان دوازده امامي مقام ولي را بالاتر از نبي نميدانند ، آنان اعتقاد دارند در ميان سه خصوصيتي كه در رسول جمع است خصوصيت ولايت او بالاتر است و همين خصوصيت است كه به ولي منتقل شده است.
شيعه دوازده امامي نبي مرسل را بالاتر از ولي ميداند زيرا هر سه صفت در او جمع است و در همين جاست كه به عقيده شيخ حيدر آملي راه شيعيان دوازده امامي از شيعيان اسماعيلي جدا مي شود. اسماعيليان چون صفت ولايت را برتر از نبوت و رسالت مي دانند در نهايت به رجحان دادن ولي بر نبي وباطن به ظاهرراه بردند ولي شيعيان دوازده امامي با ايجاد تعادل ميان ظاهر و باطن راهي ديگر را در پيش گرفتند.
در شيعه پايان دور نبوت به معناي آغاز دور ولايت و بدون ولايت ، نبوت معنا و مفهومي نخواهد داشت. اين مقوله را بنا بر روايت شيعيان در آخرين سفر و سخنراني پيامبر در«حجه الوداع» ماجراي «غدير خم» و در ميان جمعيت انبوهي كه سخنان پيامبر را شنيدندمهر تاييد ميزند. از نبوت و جايگاه نبي و نبوت مطلقه پيش از اين سخن گفته شد. در ساده ترين شكل و فارغ از صدها حديثي كه پايه هاي امامت را از همان زمان حيات پيامبر در اذهان استوار كرده بود ، به باور شيعيان يعني پيروان امامت در مقابل خلافت ،سر پيچي از پيام و خواست پيامبر سر پيچي از خواست و اراده الهي بود. در تاريخ مقدس و در باورهاي راز آلود شيعيان و عرفان شيعي پيامبر و دوازده امام پس از او از نوري واحد سرشته شده اند، ادامه نور الهي در وجود نبي و ادامه نور نبي را در ولي مي توان دنبال كرد ، اما از عرصه تاريخ مقدس خارج شويم وبه عرصه تاريخ عيني و مادي باز گرديم.
شيعه البته امام و ولي را «معصوم» و خلاصه شده در «علي ـ به عنوان ركن اصلي امامت ـ و يازده تن از اخلاف» او دانسته و بدون پرده پوشي تمام آنها را از «نوري واحد و الهي» سرشته مي داند و تمام عواطف خود رانثار آنان مي كند، اما فارغ از دنياي پر راز و رمز يك فرد با اعتقاد شيعه ، با نگاه كسي كه در عرصه عيني تاريخ در كنكاش است نكات جالبي در تشييع نظر ما را جلب خواهد كرد.
اصول توحيد و نبوت و معاد در ميان مسلمانان اختلافي بر نمي انگيزد، آنچه اختلاف بر انگيز است مقوله «عدل» است كه در تشيع دقيقا در جوار«امامت» قرار دارد، در حقيقت با آن آميخته است و به عنوان اصلي از اصول شيعه قابل چشم پوشي و پنهان كردن نيست.
در كشاكش شديد ي كه پس از درگذشت پيامبرو ماجراي شوراي « سقيفه» و انتخاب ابوبكر آغاز شد ، يكدستي مسلماناني كه با وجود پيامبر اختلافات خود را بارز نمي كردند در هم شكست . هر گروه و هر فرد با حجت و دليل خاص خود پا به ميدان گذاشت و در اين ميان تشيع با مقولات عدل و امامت و اعلام پيوند ناگسستني اين دو مقوله با قرآن پا به عرصه تاريخ نهاد و زاده شد. در همين جاست كه بايد دوباره تاكيد كنم كه ايران زادگاه حقيقت تشيع نيست و جائي ست كه واقعيت تشيع در آن به دلائل تاريخي حاكم بر ايران و وضعيت مهاجران شيعه شكل گرفت و تن و توش پيدا كرد.
قرنهاست كه آخوندها بر فراز منبرها از پايمال شدن حق بني هاشم و غصب امامت داد سخن مي دهند ولي هرگز به اين نپرداخته اند كه چرا پس از بر سر كار آمدن بني عباس كه از تبار خوني هاشم بودند مبارزات شيعه شدت گرفت و بنا بر روايتهاي شيعي هشت تن از امامان شيعه در زندانها و پادگانهاي بني عباس جان باختند و يا تحت فشار قرار داشتند. تفكر شيعي با پا فشاري بر امامت و امام عادل و تكيه بر عدل از حيطه ياوه هاي آخوندي خارج شده و وزني تاريخي به خود مي گيرد.
امامت در زمينه تاريخ عيني شيعه هم نوعي «نگاه فلسفي»به ماجراي حيات و مرگ وهم گونه اي از «نگاه سياسي» به اجتماع و حكومت در رابطه با دوازه امام معصوم شيعه است.
بنا و بنيان شيعه با سر پيچي از خلافت و نفي حكومتي كه كاملا زميني ست ولي ادعاي آسماني بودن دارد شروع مي شود. اندك زماني پس از شروع خلافت و به ويژه در دوران بني عباس عصا و رداي پيامبرـ سمبل الوهيت و آسماني بودن ـ آذين دست و دوش خلفا شد و خلافت كه در عبور از روزگار چهار خليفه نخست، به خلافت اموي پيوند خورده بود پس از سقوط امويان در دوراني طولاني درسلسله عباسي ادامه يافت و سرانجام به ميراث به خلفاي عثماني رسيد و به استحكام امپراطوري عثماني ياري فراوان رسانيد.
شيعه نيز تمام رازها و نيروهاي مورد باور خود در تاريخ مقدس را به ميدان آورد و امامان خود به ويژه نخستين امام را به عنوان سرچشمه امر امامت در افقي از الوهيت قرار داد. در دوران شكل گيري شيعه، آسماني بودن خلافت مساله اي بود كه دستگاه خلافت آنرا تبليغ مي كرد. شيعه نيز به طور قوي و عميق بر «حقيقي بودن» و «غير اعتباري بودن» امامت تاكيد كرد و آن را از مجراي خاصي گذرانيد كه ورود به حيطه آن جز براي« دوازده تن مشخص» ممنوع و محال گرديد. ويژگي هاي امامان در متون شيعي در بسياري اوقات بسيار شگفتي آور است، برخي از ويژگي هاي ـ كمتر شگفتي آور ـ امام و امامت بر اساس متون و اسنادقابل دسترس و مورد اعتقاد شيعه و در نظرگاه شيعه دوازده امامي اين هاست:
نور خدا، ركن زمين،حقيقت ملكوتي، آستانه و گذرگاه به سوي خدا، دارندگان حكمت لدني . راهنمايان معاني مكتوم ، اصل حقايق مكتوم ، محل ملاقات و رفت و آمد فرشتگان، كشتي نوح،ضور تجلي و ظهور خدا، آيت و والي خدا، امامت امري آسماني ست، امام در شكل بشري عادي ولي در نهان انساني فرا عادي ست ،امام در ارتباط با خدا ، قيم و مفسر حقيقي قرآن ،محدثون،فقها و غلماي حقيقي، نورهاي قلوب مومنان، گواه خدا ، تنها راهنماي واقعي ، ولي امر و خليفه خدا،اطاعت از امام واجب است، راسخ در علم ،وارث قرآن ،كانون علم و وارث دانش حقيقي و وارث تمام دانشهاي پيامبران، حامل تمام كتابهاي آسماني ، داناي اسامي پنهان و اعظم خدا، شارح حقيقي قرآن و قرآن مجسم است، خلافت در اولاد او موروثي ست، ولي نه در تمام آنها بلكه در دوازده تن مشخص كه آخرين آنهابا غيبت و ظهور خود جامعيت جهان و عدالت را پس از تفرقه و ظلم نويد خواهد داد.
با اين اندك كه نمونه اي از بسيار است و در تمام كتابهاي شيعه قابل دسترس و مورد اعتماد تمام معتقدان به تشيع است ، متوجه مي شويم كه آخوند كه سهل است ،هيچ انسان ديگري هرچند جامع تمام كمالات علمي و اخلاقي و انساني و مبارزاتي روزگار خود باشداذن دخول و اجازه ورود به اين كادر را ندارد، و با ورود به اين حصار و حريم الهي كه مختص دوازده امام معصوم و مورد نظر خدا ست به لعنت خدا دچار خواهد شد و مهر كذاب و غاصب بر پيشاني اش خواهد خورد.برجسته ترين و پاكيزه ترين شيعيان تنها و تنها مي توانند ادعاي پيروي از دوازده امام معصوم شيعه را داشته باشند و هرگز نمي توانند وارد اين حريم بشوند يا ادعا كنند كه به عنوان نايب تام و تمام امامان تمام مسئوليتهاي مربوط به دوازده امام معصوم به آنان سپرده شده است و به اين بهانه اراده معتقدان به تشيع را زاد و توشه قدرت طلبي خود بكنند .
يك بار ديگر به برخي از مختصات امام و امامت كه در بالا اشاره شده است مراجعه كنيد و يا براي تحقيق بيشتر كتابهاي پايه اي شيعه را ورق بزنيد و به باب هاي حجت و امامت نظر كنيد تا در افتادن به ورطه هاي لعنت و هلاكت و نيز مضحكه و فلاكت را در صورت ورود به حريم امامت ، از نظر شيعه بيشتر ادراك و احساس كنيد. راستي كدام انسان معمولي خاكي ميتواند ادعا كند كه مثلا، نور خدا، دارنده علم لدني ، وارث تمام دانشهاي پيامبران، حامل تمام كتابهاي آسماني و… است . اين تيترها و مختصات در رابطه با امامان براي معتقدانشان شك و شبهه اي بر نمي انگيزد ، اين مختصات دوازده امام شيعه را در افقي فلسفي و عاطفي و مذهبي و فرا مادي قرار داده و جايگاهي پر عظمت و غير قابل تكرار در آنسوي قيل و قال دنياي مادي و سياست و تجارت ،به آنان بخشيده است، اما همين مختصات ميتواند ديگراني بجز حلقه معصومين شيعه را در افق مضحكه قرار دهد. شايد يكي از فلاكتهاي خميني و امثال او اين بود و هست كه متوجه خطرات هولناك پا گذاشتن به اين دايره نبودند و نيستند ،و لاجرم با سوداي نيابت معصومين پا به دايره ممنوع گذاشتند و از طلبه اي و ملائي عادي به جنايتكاري خونريز و ناپيدا كرانه استحاله شدند، جاي اريك فروم و امثال او سبز باد كه زنده نيستند تا در پي كشف خطرات هولناك « قدرت» به سرنوشت ملاياني امثال خميني كه به حيطه اقتداري مرموز پا گذاشته اند، بنگرند.
سخن آخر در اين زمينه اينكه بايد بار ديگر تاكيد كنم كه، در حيطه تاريخ مقدس و در نگاه فلسفي شيعي ، افق توحيد و مفهوم خدا،ادوار نبوت و مقوله امامت و ولايت به نحو بسيار پيچيده اي در هم آميخته و از هم تفكيك ناپذيرند، اگر اندكي از بحث هاي آخوندي عبور كنيم و به عمق برويم اين حقيقت را به خوبي در متون اصلي و فلسفه شيعه دوازده امامي ملاحظه خواهيم كرد. در يك تصوير و بر يك ستون و پايه واحد فلسفي ما نظاره گر سه سكو هستيم، سكوي نخست جايگاه مفهوم خدا و توحيد است، بر دومين سكو شاهد ادوار نبوت مي شويم و بر سكوي سوم مي توان مفهوم امامت و ولايت را پي گرفت، اين مجموعه قابل تفكيك نيست و با نفي و يا تغيير در هريك از اين سكوها ،تمامي ستون و تمامي مقوله، از ازل توحيد ،تا ابد رستاخيز و معاد ، نفي و ناپديد خواهد شد. اين سه سكو در حيطه الوهيت و تقدسي مطلق قرار دارند ـ و به دليل همين تقدس مطلق و جاي داشتن در حيطه فرا بشري و الوهيت، عليرغم تمام افت و خيزها و فراز و نشيبهاي تاريخي و مفاسد ايجاد شده توسط مذهب رسمي و دولتي ريشه هايشان در عواطف نيرومند و سالم بر جا مانده است ـ در كنار اين سه سكوي مقدس، سكوي چهارمي كه مكان جلوس ولي فقيه ، آيت الله، ولي امر مسلمين و… باشد وجود ندارد. شايد در همين جا بتوان تفسير و تاويل رواياتي از اين دست كه « آن كس ـ مسلماني ـ كه بميرد و امام زمانش را نشناخته باشد چون مردگان دوران جاهليت از دنيا رفته است» و نيز «خداوند پيامبران و امامان را از نور واحد خود خلق كرد» را در يافت .
اينها و بسياري ديگر از محتوي و درونه تشيع، در دايره جنگ و جدال يك مناقشه بر سر ارث و ميراث و اصالت خون نمي گنجد. دعوا بر سر باغ فدك و قطعه زميني كه از آل علي به غارت رفت وحكاياتي كه ملايان بر سر منبر مستمعين را با آن مي گريانند نيست، اگر تشيع را به عنوان يك دستگاه فكري در نظر بگيريم ، مقوله امامت ديدگاه تاريخي و فلسفي او را باز گو مي كند.

تابلوي چهارم، (تابلوي غيبت): دوران غيبت و انتظار
اگر فقط يك روز به پايان جهان مانده باشد خداوند ان روز را چندان طولاني خواهد كرد تا مردي از تبار من كه نامش نام من و كنيه اش كنيه من است ظهور كند، او زمين را ازهماهنگي و عدل پر خواهد كرد پس از انكه از طلم و خشونت پر شده باشد.
«حديث نبوي، به نقل از صحيح ترمذي جلد دوم و صحيح ابي داوود جلد دوم ، از كتابهاي حديث مورد استناد و قبول اهل سنت»
در ميان شاخه هاي منشعب از اسلام ـ به معناي كلي ـ شيعه تنها شاخه اي ست كه به امامت اعتقاد دارد و در ميان شاخه هاي منشعب از شيعه ،شيعه دوازده امامي تنها شاخه اي است كه مقوله امامت رادر دوازده امام مشخص خلاصه ميكند. در ساير شاخه ها مثلا شيعه اسماعيلي، مقوله امامت تا الي غير النهايه مي تواند ادامه پيدا كند.
توجه به اين نكات در درك مقوله امامت در شيعه دوازده امامي ياري رسان است.
تشيع دوازده امامي اعتقاد ندارد كه امامت و خلافت بايد در خاندان پيامبر و علي موروثي باشد. تشيع دوازده امامي اعتقاد دارد و اعلام ميكند كه خداوند نه برامامت و خلافت تمام فرزندان علي و فاطمه بلكه به امامت دوازده تن مشخص از آنان كه هر دوازده تن از معصومين هستند و به صفت عدالت آراسته اند نظر دارد. به همين دليل شيعه دوازده امامي تبعيت از محمد حنفيه فرزند علي ابت ابيطالب را نمي پذيرد،و فاطميان و اسماعيليان را به رسميت نمي شناسد .
شيعه در اين نقطه از سلطنت موروثي فاصله ميگيرد و نوعي «تقدس آسماني» و «غير قابل دسترسي براي ديگران» را در فلسفه امامت به رسميت مي شناسد و با صدها حديث از پيامبر و امامان و بزرگان شيعه، و با تاويل هاو تفسيرهاي خود از شماري از آيات قرآن ـ نظير آيه پانزده سوره مائده و سي و شش سوره توبه ـ به آن استحكام مي بخشد و دايره امامت را بر ورود كسي جز دوازده امام خود مسدود مي كند.
شيعه در اين نقطه اعلام ميكند امامت و خلافت يك امر عادي و كار انسانهاي عادي نيست و امامت و معصوميت لازم و ملزوم يگديگرند. اين فلسفه به طور ايستا و در دوران خلفاي غباسي مشروعيت حكومت آنان را زير علامت سئوال مي برد ،و به طور پويا نوعي روحيه اعتراض و شورش را در برابر انواع داعيه داران حكومت و از جمله در برابر دستگاه ولايت فقيه تقويت مي كند. در جاي خود توضيح خواهم داد كه دستگاه امامت شيعي در محتوي نافي دستگاه ولايت فقيه است و فقيهان در حقيقت با نوعي دزدي فلسفي تكيه بر كرسي امامت و معصوميت رده اند.
امامان شيعه ازقرن اول تا سوم هجري ـ هفتم تا نهم ميلادي ـ حضور داشته و زيسته اند. دوازدهمين امام شيعيان همزمان با درگذشت پدرش در سال 260 هجري،874 ميلادي دوراني را كه در ميان شيعيان به «غيبت صغري» معروف است آغاز كرد. اين غيبت به مدت 69 سال و تا سال 329 هجري ادامه داشت. طي اين مدت او از طريق چهار تن از ياران خود،عثمان ابن سعيد،محمد ابن عثمان،حسين ابن روح،علي ابن محمد سمري ـ و يا به قول سيد ابن طاووس در كتاب ربيعه الشيعه هشت نفر و به قول شيخ طوسي سيزده نفر بوده است ـ با پيروان خود ارتباط داشت. اوسرانجام در سال 329هجري با نامه اي اعلام كرد كه دوران غيبت صغري به پايان رسيده و از اين پس دوران غيبت كبري اغاز مي شود.نكته جالب توجه اينكه كليني يكي از ستونهاي حديث در شيعه و مولف مجموعه حديث اصول كافي نير در همين سال در ميگذرد.
غيبت كبري توسط چهارمين نايب امام زمان علي ابن محمد سيمري و در بستر مرگ او اعلام شد. علي ابن محمد سيمري در آخرين ايام عمر خود اعلام كرد دوران غيبت صغري پايان يافته و همرمان با آن دوران نيابت خاصه تمام شده است و نامه اي را نشان داد و اعلام كرد اين نامه توسط دوازدهمين امام نوشته شده است . متن نامه كه توسط مجلسي در« مهدي موعود» صفحه 688 نقل شده اين چنين است:
بسم الله الرحمن الرحيم، اي علي ابن محمد سيمري ، خداوند پاداش برادرانت را در مصيبت مرگ تو بزرگ گرداند، ريرا تو تا شش روز ديگر خواهي مرد، پس به كارهاي خود رسيدگي كن و به هيچ كس به عنوان جانشين خود وصيت مكن زيرا كه غيبت كبريواقع شده است.من آشكار نمي شوم مگر پس از اجازه پروردگار عالم و اين بعد از گذشت سالها و قساوت دلها و پر شدن زمين از ستم خواهد بود بزودي در ميان شيعيان كساني پيدا مي شوند و ادعا ميكنند مرا ديده اند. آگاه باش كه هر كس پيش از خروج سفياني و صيحه آسماني ادعا كند مرا ديده است دروغگوست و افتر ا مي بندد و لا حول ولا قوه الا بالله الغلي العظيم
بنا بر اعتقاد شيعيان با دوازدهمين امام شيعه دور ولايت به دوران انتظار پيوند مي خورد.در دوران انتظار شيعه معتقد به دو چيز توجه دارد حفظ «اميد» و ايجاد «شايستگي» در خود، دهها حديث كه در منابع شيعيان و نيز بزرگان اهل سنت از پيامبر اسلام روايت شده است و بر ظهور كسي از سلاله پيامبر در پايان جهان تاكيد كرده است به اين اميد استواري بخشيده و موجب شده است ، دواردهمين امام شيعيان در وجدان شيعه حضوري باطني و دائمي داشته باشد. در مورد ايجاد شايستگي بسياري از متفكران و عارفان شيعه مذهب بر آن تاكيد كرده اند، ار اين همه به كلامي از سعد الدين حمويه صوفي شيعي ايراني ـ قرن هفتم هجري اكتفا مي شود كه گفته است:
« تا مردم شايسته درك اسرار توحيد نگردند امام غايب ظهور نخواهد كرد».

تضاد امامت شيعه ومقوله غيبت با ولايت فقيه
حال اندك اندك به مرز تضاد آزار دهنده اي مي رسيم كه به ويژه در دوران خميني و حاكميت آخوندها و تجربه دردناك و عيني بيست و پنج ساله مردم ايران، ذهن را مي آزارد.
سئوال اين است كه آيا همانطور كه سيستم خلافت هاي اموي و عباسي و عثماني . در ريشه هاي تاريخي و اصلي ـ عليرغم بسياري تفاوت ها ـ معلول و ادامه سيستم خلافت اوليه است . سيستم ولايت فقيه نيز معلول امامت شيعي ست؟
اين سئوال بحران زا وقتي اهميت خود را نشان ميدهد كه به خوبي درك كنيم كه، در ضمير نهان و وجدان باطن و مذهبي شيعي ،زدودن نقش ولايت محال است. ولايت در حقيقت ادامه اي از نبوت است و فرد شيعه مذهب نمي تواند بدون ولي بسر ببردوتمام دستگاه مذهبي اش بدون ولي برهم آوار و بي معنا ميشود ، اين يك واقعيت است . واقعيت ديگراما و جود ولي فقيهي است كه تكيه بر جاي ولايت رده است و با اسلامي ظاهري، تشريعي و ارتجاعي تيشه بر ريشه ي هست و نيست تمام مردم و نيزشيعيان نهاده و روزگارشان را سياه ساخته است . اشكال كار در كجاست ؟ آيا بايد در فرجام كار و براي نجات از اين فاجعه به بنيانهاي اعتقادي ميليونها انسان شيعه مذهب حمله برد يا بايد ولي فقيه را از مسند به زير كشيد؟ آيا بايد حقيقت تاريخي را در برابر پاره اي از واقعيت سر بريد يا اينكه انصاف داد و اين دو را ار هم تفكيك كرد. من فكر ميكنم با نگاهي منصفانه و در نظر گرفتن مختصات دستگاه امامت شيعه دوازده امامي و دستگاه ولايت فقيه ،پرده به كناري خواهد رفت و ما اين دو دستگاه را در برابر هم خواهيم ديد و به يك دروغ و دزدي فلسفي پي خواهيم برد.

آغاز ماجرا و نگاهي به گذشته
نه در دوران پيامبر و نه در سه قرني كه امامان شيعه در دسترس پيروانشان بودند از «ولي فقيه» نشاني نمي يابيم. «ولي» به معني حقيقي كلمه ، يعني كسي كه در« دايره ي الهي ولايت» قرار دارد و وجودش «وجودي الهي» و «در ارتباط با خداست» و «فقيه» يعني كسي كه در دين خدا توان غور و تعمق كافي را با عنايت و علم الهي دارد خود امامان شيعه بودند و هرگز كسي به خود اجازه نمي داد در اين دايره پا بگذارد. اگر كتابهاي حديث شيعه را ورق بزنيم خواهيم ديد در بسياري احاديث تاكيد شده است كه «ولي» و «فقيه» و «عالم» حقيقي امامان معصوم هستند. در رابطه با واژه هاي «عالم» و «علما» در سقفي كه فرهنگ شيعه زده است مراد به طور خاص امامان شيعه هستند و علم آ نان «علمي اكتسابي» نيست بلكه دسترسي به« گنجينه علم آسماني» دارند و هيچ مجهولي براي آنها در دنيا وجود ندارد، آنان مصداق روشن « اوتوالعلم» در قرآن هستند و كساني هستند كه «علم و حكمت و كتاب» از طرف خدا به آنها داده شده است و اساسا از دنياي علم اكتسابي كه آخوندها در مدارس علميه مي آموزند و در زمره علما قرار مي گيرند به دورند. در دوران امامان شيعه ورود در اين دايره به معني تلاش براي غصب جايگاهي بود كه تنها جايگاه امامان معصوم بود و ورود آن باعث غضب الهي مي شد و هيچكس به خود چنين اجازه اي را نمي داد كه به اين دايره پا بگذارد.
خارج از جايگاه امامان شيعه ودر پيرامون آنان كساني از ياران و نزديكان و معتقدانشان بودند كه اخبار و روايات را جمع آوري مي كردند و براي اصلاح و تائيد يا رد از نظر امامان مي گذرانيدند. اين اخبار و روايات كه« اصل» ناميده مي شد به صورت كتابهائي در آمد كه بعدها تعداد آن ها ـ به روايت دكتر اسدالله مبشري در مقدمه تاريخ فلسفه اسلامي ـ به چهار صد جلد رسيد. با شدت گرفتن فشار خلفا بر امامان شيعه و پيروانشان اين اصل ها نيز به طور مخفي نگهداري مي شدند و بعدها شمار قابل توجهي از اين كتابها يا در حملات ماموران دستگاه خلافت به غارت رفت و نا بود شد و يا در زير زمين ها و مراكز دور دست در لاي ديوار و زير خاك پنهان گرديد. از جمله كساني كه تا زمان هارون شماري از اين اصل ها را در زير خاك پنهان كرده بود ار محمد ابن ابي عمير نام برده اند . در قرنهاي بعد توسط شيعيان و بزرگان شيعه تلاش زيادي براي به دست آوردن اصل ها كه توسط راويان سينه به سينه نگهداري شده بود انجام گرفت .با تمام اين مشكلات وجود امامان شيعه ايجاد قشري را كه بعدها بنيان روحانيت رسمي شيعه را پي ريزي كردند منتفي مي كرد و اين وضعيت تا قرن جهارم هجري و شروع غيبت كبري ادامه داشت.
شروع غيبت كبري را بايد به نحوي پايان يك «دوران عيني» از تاريخ شيعه و ورود دوباره آن به «تاريخ مقدس» بر آورد كرد. امامي كه در سن چهار يا پنج سالگي دوران غيبت صغري را آغار كرده بود و بنا بر اعتقاد شيعه در چاهي در سامرا ازنظرها پنهان شده بود ، تقريبا در سن هفتاد و دو سالگي با نوشتن نامه اي براي شيعيان براي هميشه و تا سر فصلي نا معلوم از نظرها دور شد.
در كتابها و اسناد شيعه نكات جالبي در باره اين غيبت وجود دارد، دوازدهمين امام بر روي همين كره خاك وجود عيني دارد، هر سال در مراسم حج حاصر مي سود. گاه و بيگاه خود را به نيكان و پاكان مي نمايد، در كنار او سي تن از يارانش حضور دارند و… اما فارغ ار اين ها امام غايب تا روز رستاخيز و ظهور در قلب شيعيان خود حضور دارد ، ظهور او واقعه اي نيست كه ناكهاني به وقوع بپيوندد بلكه امري ست كه روز به روز در باطن و ضمير شيعيان روي مي دهد.
شروع غيبت كبري و آغاز يك مشكل
با شروع دوران غيبت كبري و دور از دسترس بودن امام معصوم ، اندك اندك يك مشكل و شايد بشود گفت يك بحران در ميان شيعيان دوازده امامي خود را نشان داد. اينك دور امامت نيز پايان يافته است و دايره بسته شده است و بر اساس اعتقاد شيعه هيچ كس را توان ورود به اين دايره نيست . ولي شيعيان وجود دارند و زندگي ادامه دارد و تضادها و مشكلات خود را نشان مي دهند، براي حل مشكلات مذهبي به كجا بايد مراجعه كرد.
آغاز پا گرفتن مرجعيت ومرزخطيرو غير قابل عبور آن با ولايت
مرجعيت شيعه پس از غيبت كبري اندك اندك پا گرفت و خود را نشان داد. مرجع شيعه در آغاز نه ولي بود، نه فقيه بود و نه ولي فقيه، و نه سوداي ولايت مطلقه فقيه را در سر مي پروراند. مراجع اوليه، مسلمانان آگاه، خوشنام و مسلط به دانش مذهبي روزگار خود بودند كه به حل و فصل مسائل و مشكلات مذهبي مردم مي پرداختند.مراجع شيعه انسانهاي عادي و زميني و با اميال و كشش هاي انسان زميني بوده و در دايره معصوميت قرار نداشتند و ادعاي ارتباط با خدا را نداشتند. «ولي» اما در قاموس و فرهنگ شيعه همان« امامان معصوم» و «وجودهاي الهي و فوق العاده اي» بودند كه خطاب« اولي الامر» از طرف خدا به پيامبر و آنان بود و به همين دليل بر نفس مومنان بيش از خود مومنان حاكم بودند و تنها آنان بودند كه به دليل «معصوم بودن» و« الهي بودن» حق حكومت و خلافت داشتند.
در اينجا با يكي از ظرائف خطير و بسيارقابل تامل دنياي شيعه روبرو هستيم و مي بينيم تفكر شيعه چه دره عظيمي ميان امامت و ولايت و خلافت ، يعني جائي كه حيطه خدا و دست پروردگان معصوم خاص الخاص اوست . با مرجعيت كه جايگاه كساني ست كه مشكلات روزمره زندگي مذهبي مردم را حل و فصل مي كنند ايجاد كرده است.
به واقع چه از نقطه نظر يك شيعه معتقد و چه از نقطه نظر يك كنكاشگر بي غرض بايد در اين نقطه درنگ كرد و خوب آن را فهميد و به حرام لقمه گي و خيانت فلسفي آخوندهائي كه از آنسوي اين دره با هزار تمهيد جست زنان خود را به جايگاه پيامبر و امامان معصوم رسانده و بر قامت مرجعيت ساده و بي پيرايه اوليه شيعه لباس دروغين امامت و ولايت پوشانده اند پي برد. به نكته ديگري نيز در همين رابطه اشاره ميكنم و بعد از آن مطلب را در همين زمينه دنبال مي كنم.

تنها ولي و امام معصوم مي تواند حكومت كند
در تشيع اغتقاد بر اين است كه حكومت و خلافت از آن معصوم و امام عادل است. در تفسير سوره نسا آيه 62 درباره اولي الامر، در يكي از كتابهاي معتبر شيعه تفسير مجمع البيان از قول دوتن از علماي شيعه ـ منظور امامان پنجم و ششم –آورده شده كه منظور از اولي الامر امامان معصوم هستندو جايز نيست كه خداوند اطاعت از كسي راجايز شمارد مگر معصوم بودن او ثابت شده باشد. در شيعه پيامبران سمبل ارتباط زمين و آسمان و انسان و خدا هستند، پس از پيامبران اين ارتباط در وجود امامان معصوم ادامه يافت ـ زمين خالي از حجت نماند ، زيرا به اعتقاد شيعه زمين اگر خالي از حجت شود پايان جهان فرا خواهد رسيد ـ غيبت امام دوازدهم و وجود عيني او به اعتقاد شيعيان سمبل ادامه اين ارتباط و نيز اعلام اين شعار است كه تاظهور مهدي موعود هر حكومتي كه بنام اسلام حكومت خود را بنا كند حكومت الهي نيست و غاصب جايگاه امام و ولي بر حق است . به همين علت است كه ادعاي حكومت اسلامي ـ به معناي خاص ـ در هر دوره اي به معني ادعاي بر پائي حكومت مهدي موعود، تكيه زدن بر مسند ولي امر معصوم و« نفي و انكار غيبت» است.
اين نگاه فلسفي و تاريخي از همان آغاز غيبت مشروعيت خلافت بغداد را زير ضرب قرار داد.خلفا از نظر شيعيان جز غاصبان جايگاه امامان معصوم نبودند.در اخرين پيام دوازدهمين امام شيعه نيز صريحا اشاره شده كه دوره غيبت صغري تمام شد و ديگر كسي با من ارتباط رسمي ندارد وهر كس ادعا كند با من ارتباط رسمي دارد دروغگو و حيله گر است. دوران پس از غيبت كبري دوران نيابت عام شروع شد اعتقاد شيعه در دوره نيابت عام شامل نكات بسياري نكات قابل تامل است، از جمله :
ـ در دوران نيابت عام هيچكسي نمي تواند بنام خدا بر بندگان خدا حكومت كند.
ـ در دوران نيابت عام هر نوع حكومتي اگر به دست مردم نباشد با نام حكومت خدا ، محكوم است.
ـ در دوران حكومت عام اگر حكومتي با نام حكومت اسلامي بر سر كار باشد و عدالت در آن مستقر باشد . پس بايد باور داشت كه دست خداوند و رهبري امام زمان مستقيم در كار است و لاجرم بايد منتظر حوادث بعد از ظهور مهدي شد.
ـ در دوران نيابت عام ، غيبت مهدي موعود به معناي تداوم نفي حكومت هاست.
ـ در دوران نيابت عام دست خدا با فرد خاصي نيست، دست خدا با عموم مردم است و بس.
ـ در دوران نيابت عام اولي الامر به معنائي كه آخوندها مي گويند ، يعني ولي فقيه جائي ندارد زيرا اولي الامر حقيقي زنده است و وجود دارد
ـ در دوران نيابت عام تنها ميتوان ادعا كرد كه درجهت خواست اولي الامر حقيقي زنده و معصوم عاري از گناه و هوي و هوسهاي انساني، حركت مي كنيم و به جلو ميرويم، تنها ميتوان ادعاي پيروي از او و محبت به او را داشت و بس.
ـ در دوران نيابت عام…
اگر در لابلاي متون شيعي در اين باره كنكاش كنيم به ظرائف بسيار زيادي چشم خواهيم گشود. در سقف اصلي مشاهده خواهيم كرد كه در رابطه با امام زمان نگاه «فلسفي و ايماني» شيعيان بالاتر از هر نگاه ديگر ـ از جمله نگاه سياسي صرف ـ قرار دارد و شكوه و عظمت امام زمان كه در محبتي گرم و سيال در قلبهاي معتقدانش خود را نشان مي دهد بسيار فراتر از دنياي سياست روز و كشاكشهاي اندك يا بسيار آن است. براي شيعه در نخستين گام ، وجود امام زمان به معناي ادامه ارتباط با خدا و تنها نبودن در پهنه پر كشاكش حيات و اميد به صبحي است كه سر انجام در دور دست سياهترين شبها طلوع خواهد كرد. براي شيعه امامت و نيروي الهي و معنوي آن هميشه برتر از دنياي خلافت وقدرت به معني سياسي آن بوده است. از دوازده امام شيعه جز امام اول و براي مدتي كوتاه امام دوم كسي بر مسند خلافت تكيه نزد ولي براي شيعيان ، آنان فراتر از هر مرز و ارتفاع سياسي و اجتماعي وجودهائي فوق العاده ، الهي ، بي زوال و فراتر از هر ارزش بوده و هنوز هم براي شيعيان معتقد اين چنين اند. و هيچ چيزي نه شكست و نه پيروزي آنان تاثيري در عواطف پيروانشان ندارد.

خيز آخوندها براي تصاحب جايگاه اولي الامر
روزگاري طولاني ميبايد سپري مي شد و حوادث بسيار مي بايد اتفاق مي افتاد تا در استحاله مراجع و مجتهدان اوليه زمينه براي نشستن ملايان بر مسند و جايگاه امام معصوم طي شود. اگر در آغاز به دنبال ماجرا بگرديم با كمال تعجب رد پا ي آن را نه در ميان شيعيان بلكه در ميان خلفاي عباسي باز خواهيم يافت ـ در روزگار ما تئوري ولايت فقيه خميني قويا به تئوري خلفاي عباسي شباهت دارد ،خلفاي عباسي خود را خليفه و جانشين پيامبر مي دانستند و فقهاي وابسته به آنان ، اطاعت از خليفه را بنام اولي الامر تبليغ مي كردند. در اين رابطه در شيعه ما با چهار دوران روبرو هستيم،

دوران اول
دوران اول دوران امامان شيعه و شاگردان و پيروانشان مي باشد، در اين دوران امام، فقيه. عالم و…مصداق حقيقي خود را داشت وامامان شيعه با شاگردان بر جسته خود مانند هشام ابن حكم شاگرد برجسته امام ششم، ابو جعفر قمي،از اصحاب امام يازدهم، نواب چهارگانه امام دوازدهم ، كليني و امثال آنها به عنوان مراجع شيعه مورد مراجعه قرار مي گرفتند . اين دوران از قرن اول هجري تا زمان غيبت كبري 329 هجري ادامه داشت.

دوران دوم
اين دوران را ميتوان از شروع غيبت امام دوازدهم شيعه تا سال 672 هجري ـ اواخر قرن هفتم ـ به تماشا نشست.طي اين دوران مجموعه هاي اخبار و روايات و اسناد شيعه بويژه در مورد امامت تنظيم شد . برخي از نام آوراني كه طي دوران دوم از مراجع برجسته شيعه بودند عبارتند از:
ابن بابويه قمي ملقب به شيخ صدوق و مولف بيش از سيصد كتاب و رساله،ـ در گذشت 381 هجري 991 ميلادي ـ ، شيخ مفيد درگذشت 413 هجري 1022 ميلادي ـمحمد ابن حسن طوسي در گذشت460 هجري 1067 ميلادي ، قطب الدين سعيد راوندي درگذشت573 هجري 1177 ميلادي، سيد شريف رضي گرد اورنده نهج البلاغه ، در گذشت406 هجري 1015 ميلادي، سيد مرتضي علم الهدي در گذشت 436 هجري 1044 ميلادي،فضل طبرسي درگذشت 548 ميلادي 1153 ميلادي .يحيي ابن بطريق درگذشت 600 هجري 1204 ميلادي ، ابن شهر آشوب در گذشت588 هجري 1192 ميلادي ،علي ابن طاووس درگذشت 664 هجري 1266 ميلادي و… ، در پايان اين دوران با تلاش خواجه نصير الدين طوسي و بر اساس انديشه هاي ابو اسحاق نو بختي فلسفه شيعه تدوين گرديد و قوم و استواري يافت.

دوران سوم
دوران سوم از اواخر قرن هفتم هجري زمان درگذشت خواجه نصير الدين طوسي درگذشت672 هجري 1273 ميلادي شروع شد و تا دوران حكومت صفويه به طول انجاميد.. دوران سوم دوراني است كه به دليل تلاقي مكتبهاي مختلف و وجود متمركز عالمان شريعت و عالمان طريقت ، شريعت و طريقت در زواياي بسيار در هم آميختند و اين مجموعه در نهايت در خدمت قدرت گرفتن شاهان شيعه مذهب و صوفي مسلك صفوي كه ادعاي به دوش كشيدن ميراث صوفيان را نيز داشتند قرار گرفت.برخي از نامداران دوران سوم عبارتند از علامه حلي ، بابا افضل كاشاني ـ شاعر ، عالم و صوفي ـ ، علا الدين سمناني ، شاعر و عالم و صوفي درگذشت 736 هجري1336 ميلادي، شيخ حيدر آملي از تئوريسين هاي در آميختن تشييع و تصوف ،شاه نعمت الله ولي درگذشت 834 هجري 1431 ميلادي ، صائن الدين تركه اصفهاني در گذشت 830 هجري 1427 ميلادي ، محمد ابن ابي جمهور احسائي درگذشت 901 هجري 1495 ميلادي محمد عبدالرزاق لا هيجي درگذشت 918 هجري 1506 ميلادي و…

دوران چهارم
دوران چهارم با تحول سياسي روي كار آمدن دولت صفوي شروع شدو تا روزگار ما يعني دوران بر سركار آمدن يك دولت تمام عيار مذهبي و با ولايت مطلقه فقيه ادامه يافت . اين دوران زماني به مدت پنج قرن را به خود اختصاص داده است و سخن گفتن از آن جز با بررسي گام به گام شرايط حاكم بر دوران صفوي ، قدرت گرفتن آخوندها ، مهاجرت شمار زيادي از ملايان ازلبنان به ايران ،گسترده شدن سيستم روحانيت رسمي ، تامل بر زندگي آخوندهاي برجسته و قدرتمند و آثار و تاليفات آنان در طول دورانهاي صفويه ، افشاريه ، زنديه ، قاجاريه و پهلوي ، امكان پذير نيست. اين بررسي در ظرفيت اين ياداشت ها نيست ـ در ياداشتهاي مربوط به تاريخ ايران پس از اسلام به اين مقوله پرداخته ام ـ ، همين قدر اشاره كنم كه اگر دوران ظهور خميني و پا گرفتن يك حكومت مذهبي را به زعامت خميني دوران پنجم به حساب بياوريم . بايد تاكيد كنم كه زير ساخت اين دوران در دوران چهارم فراهم شد و چرخش كامل از مقوله مكتب و مذهب ـ به عنوان مقوله اي فلسفي ، ايماني ، و فرهنگي، به سوي قدرت و حكومت بر مردم توسط آخوندها در اين دوران مد نظر قرار گرفت. براي روشني انداختن بر واقعيت رفت و برگشتي سريع را انجام ميدهيم .

تاييد، و همكاري با پادشاهان گام نخست براي به دست گرفتن قدرت
ماجرا نخست با تاييد پادشاهان و لزوم وجود و اطاعت از سلاطين، براي حفظ حدود و ثغوروعرض و ناموس مسلمين و جهاد با كفار و … توسط آخوندها شروع شد. در ابتدا اين تائيد، با نرمش، وبا تاكيد بر عدالت سلطان آغاز شد.
قابل ذكر است كه پيش از آخوندهاي شيعه بزرگان و علماي مذاهب چهار گانه اهل سنت بر لزوم همكاري با سلاطين و مشروعيت حكومت انان مهر تائيد زده بودند.
اين تائيد دو دليل اصلي داشت، دليل نخست اينكه در راس نيروي مسلط و حكومت وقت خلفاي سني مذهب قرار داشتند و علما و فقهاي رسمي، دفاع از خليفه وقت را دفاع از مدافع شاخه اصلي در مقابل اپوزيسيون شورشي شيعه مي دانستند.
نكته دوم اينكه مذاهب چهار گانه اهل سنت ، بيشتر رويكردي تشريعي و تقنيني و قضائي دارند و بر خلاف شيعه رشته باطن و ظاهر ، يا تن و جان يا شريعت و حقيقت شريعت از هم گسسته است. و علت اين گسستگي هم اين است كه نه امامان ـ كه باطن ، جان و حقيقت شريعت اند ـ بلكه امامان اربعه چهار مذهب وارثان پيامبر محسوب شدند، بنا بر اين نظارت و دخالت حكومت وقت طبيعي و عادي محسوب شد. شيعه از آغاز بر اين طرز تفكر اعتراض كرد و بر شوريد. كساني چون شيخ حيدر آملي با صراحت تمام علماي چهار گانه را از دايره وراثت انبيا خارج دانست و با استدلالاتي قدرتمند اثبات كرد ميراث بران انبيا و به طور خاص پيامبر اسلام تنها امامان شيعه هستند زيرا تنها علم آنان است كه به ميراث بدانان داده شده و اكتسابي نيست و سخنان و احاديثي چون « دانشمندان وارثان پيامبرانند». «علما امت من برتر از پيامبران بني اسرائيلند» و« مداد علما برتر از خون شهداست»تنها باامامان شيعه تطابق دارد.
با تمام اينها در امتداد تشيع تاريخي و عيني ما اندك اندك شاهد ورود علما و فقهاي شيعه به مدار تائيد شاهان و سهيم شدن در قدرت مي شويم.
از زمره نامداراني كه از لزوم بيعت با سلطان حق و عادل ياد كرده است بنا بر نقل حميد عنايت ـ در انديشه سياسي در اسلام معاصرصفحات 33 و 34 ـ شيخ طوسي عالم بزرگ شيعه و صاحب كتابهاي «تهذيب» و« استبصار» دو كتاب از زمره مراجع اصلي شيعه است.اين حكايت تا دوران صفويه به دليل اينكه شيعه در حاكميت نبود و خود را همواره به صورت اپوزيسيون شورشي نشان ميداد چندان اوجي نداشت. ظهور صفويه كه در حقيقت ظهور يك خاندان روحاني در پهنه قدرت سياسي و حكومتي بودبه ماجرا شتابي ديگر داد . در ظهور صفويه ايدئولوژي دقيقا به معناي ابزار قدرت سياسي و نظامي به كار گرفته شد، به قدرت عريان و خشن و خونريزي كه هيچ چيزي را جز خود به رسميت نمي شناخت رنگ شريعت و مذهب زده شدو آخوندها خود را در كنار شاهان شيعه مذهب تثبيت كرده و به توجيه حكومت آنان پرداختند.
محقق سبزواري آخوند نامدار شيعه در دوران صفوي در اين باره ـ در روضه الانوار عباسي ـ مي گويد:
«…حاليه در اين عصر كه صاحب العصر و الزمان غايب است لذا ناگزير و الزاميست كه مردم تحت حكومت سلطاني به سر برند…»
در طول چندين قرن ، در حقيقت تئوري دو حكومت هم عرض ، حكومتي معنوي كه زمام آن در دست فقها باشد و حكومتي مادي و دولتي و دنيوي كه مهارش در دست شاهان باشد پايه ريزي شد ، در عالم واقعيت البته اين دو حكومت منافع مشترك كاملا دنيوي داشته و با هم در ارتباط دائمي بوده و در خيلي از اوقات بخصوص در دوران صفويه كارها را با همياري به پيش مي بردند.بررسي وضعيت حاكم بر روحانيت و در هم آميختگي روحانيت شيعه با سلطنت شيعه ما را با نكات بسيار جالبي در اين زمينه آشنا مي كند.
همزمان با اين حوادث و تاييدات و آميختگي ها ، ملايان با تلاش تمام زمينه را براي پذيرش اينكه مراد از اولي الامر در غيبت «امام زمان» علما و مراجع شيعه هستند و در نبود «نبي» علما هستند كه نسبت به جانهاي مومنين اولي تر از خود آنها هستند را جا انداختند. در حقيقت مراجع استحاله شده اوليه كه ساليان دراز رفيق گرمابه و گلستان شاهان و سلاطين و شريك در حكومت بودند. با بحث و فحص هاي بسيار و با تاليف كتابها و رساله هاي فراوان دروازه باز نشدني حريم فوق مقدس مربوط به نبي و ولي را گشودند و وارد قلمروي شدند كه پيشتر، ورود به اين حريم با لغنت و غضب الهي همراه بود. ميشود تابلو را نظاره كرد. تابلوئي شگفت! آخوندها در حريم معصوميت و ولايت و رسالت! ، مجتهداني كه در حوزه ها درس خوانده اند در كنار صاحبان گنجينه علم الهي و اوتو العلم! و…
اين حريم كه باز شد و اين تابو كه شكسته شد كارها سرعت گرفت و در تاريخ شاهد آن شديم كه ولايت آخوندها و فقهاي حوزه هاي علميه هم تبديل به ولايت تكويني گرديد ، يعني ولايتي كه درست مثل ولايت پيامبر و امامان معصوم شيعه نه از سوي مردم بلكه از سوي خدا اعتبار يافته است . لقب نايب الامام زاييده چنين ماجرائي ست، ولايت امام غايب تكويني ست و لاجرم نايب الامام هم كه نيابت امام غايب را باوجود زنده بودن او به خود اهدا كرده ـ يعني وجود او را نفي كرده ـ تكويني است . كسي نميتواند نسبت به نايب الامام اعتراض كند، از حكم او سر باز زند،كسي نميتواند او را استيضاح كند، فرمان او مطلقا لازم الاجرا ست زيرا او با چند واسطه خداي واقعي و مجسم بر روي زمين و در ميان مردمانست . اگر به خوبي حس كنيم كه انواع و اقسام نايب الامام ها دقيقا وارد حريم امامت و نبوت شده و در حقيقت بر سكوهاي دوم و سوم بساط خود را پهن كرده اند ، به روشني در خواهيم يافت كه اقتدار جبار ترين شاهان در مقابل كسي كه خود را آيت خدا بر روي زمين و ولي مومنين و مومنات و نايب امام مي شناسد في الواقع قابل تامل نيست. شايد در همين جا بتوان چشم بر هولناكي و خونريزي ، و ظرفيت كشتار و سركوب در رژيمهاي مذهبي ارتجاعي چشم گشود. ولي فقيه و نايب الامام در نقطه قدرت و مسئوليت خالق و افريدگار قرار دارد ، پس چه باك از كشتار و نابودي مشتي آفريده و مخلوق عاصي كه سر از اطاعت جانشين نيروي محوري هستي يعني خدا سر تافته است. هولناكي فلسفي و سياسي و نظامي حكومتهاي مذهبي و رژيم ولايت فقيه و نيز لزوم جدائي دين از دولت را در همين نقطه و در همين افق بايد نظاره كرد،حث در اين باره زيادست اما از آن مي گذرم و پرانتز بزرگي را كه ار تضاد امامت شيعه با مقوله ولايت فقيه باز كردم مي بندم و به ادامه ماجرا يعني تابلوي پنجم مي پردازم.


تابلوي پنجم ( تابلوي ظهور) ،دوران ظهور و جامعيت جهان
او امامي است كه در سال 260 غايب شود و سپس چون شعله اي در شب تاريك فروزان گردد
«تفسير امام ششم شيعيان از سوره 76 قرآن، به روايت كليني. اصول كافي جلد دوم صفحه »141
سر انجام در سر فصلي كه بنا بر اعتقاد شيعيان امام دوازدهم در آخرين نامه خود منوط به امر خدا دانسته دوران ظهور فرا مي رسد .
ظهور دوازدهمين امام شيعه با ظهور هيچ پيامبر اولوالعزمي ـ حتي ـ قابل مقايسه نيست.تابلوي دستاورد شيعه در اين زمينه با پايان جهان و رستاخيز و معاد پيوند خورده و بسيار عظيم و تكان دهنده است نظم سياره ما به هم ميخورد. ماه و خورشيد حركتي مخالف عادت پيشه مي كنند. ستارگان فرو مي ريزند، كوهها به حركت و اقيانوسها به جوش در مي آيند، كشتگان و مقتولين ستم از گورها بر مي خيزند و قرياد دادخواهي بر مي آورند، زمين از خون ظالمان سرخ مي شود. جهان پايان مي يابد و آغاز مي شود، تمام قدرت هاي منفي موجود در جهان با ظهور دوازدهمين امام شيعه از پاي در مي آيند قدرت تمام جهان در وجود دواردهمين امام شيعه جاري ست و عدالت پيام اصلي اوست و…
در اين زمينه در ميان شيعيان اسناد و مداركي كه ظهور محتوم را نويد مي دهد بسيار فراوانست و احاديث فراواني از زبان پيامبر تا يازدهمين امام شيعه در اين باره ثبت شده است .ظهور دوازدهمين امام به تفرقه ها پايان داده و جامعيت جهان بشري را نويد مي دهد. در نظريه ظهورستوني مستحكم براي آسودگي خيال معتقدان به دوام و برقراري عالم و مصون ماندن كليت ان از گزند حوادث وجود دارد زيرا فناي عالم اگر چه از نظر علمي و فلسفي مي تواند اتفاق بيفتد و از دير باز دانشمندان و فيلسوفان به آن اشاره كرده اند اما با وجود شرط ظهور دوازدهمين امام شيعيان اتفاق نخواهد افتاد و از روال طبيعي و مادي و قابل وقوع به دلايل طبيعي و مادي، خارج مي شود و سيمائي فلسفي و مذهبي به خود مي گيرد.

مقبوليت نظريه ظهور در فرهنگ و تاريخ كهن ايران و هند
نكته ديگر مقبوليت نظريه ظهور و اقبال ان نزد ايرانيان است ، مفهوم ظهورو معاد در كليت خود چه قبل و چه بعد از اسلام نزد ايرانيان و نيز اجداد مشترك هند و آريائي آنان تغيير چنداني نگرده است .
در ايران قبل از اسلام نظريه ظهور ميترا به نحو شگفت آوري با نظريه ظهور دوازدهمين امام شيعيان مطابقت دارد، در ميان برادران تاريخي ايرانيان ، يعني هنديان خدائي به نام «كالكي» كه آخرين شكل تجلي «ويشنو» يعني خداي نگهدارنده، خداي برتر و خالق فنا نا پذير است نقش امام زمان هندوان را به عهده دارد . بنا بر اعتقاد هندوان ، سر انجام در « اوتار كالي يوگا» يعني « تولد آخر الزمان» كالكي براي پايان دادن به فساد و تباهي و فساد و مجازات مجرمان ظهور خواهد كرد.
فرهنگ مذهبي هند در اين زمينه بسيار غني و خيال انگيز است،ويشنوي زيبا در تجلي دهم خود ـ تجليات دهگانه ويشنو عبارتند ازماهي ،لاك پشت، گراز، انسانشير، كوتوله، رام تبر به دست، رامچندر خداي هندي، كريشنا، بودا و كالگي ـ سوار بر اسبي سپيد است،و در حاليكه شمشيري چون صاعقه در دستش مي درخشد براي برقراري عدل و انصاف ظهور خواهد كرد،در آن زمان فرمانروايان و شاهان همه دزد و ياغي شده اند و خنجر ظلم و ستم قلبهاي مومنان را مجروح كرده است، آن گاه پروردگار جهان در قالب كالگي از موبدي به نام ويشنو ياشاش متولد خواهد شد و پس از آن كه كالگي ظهور كرد قياميت فرا خواهد رسيد ،در ادامه آيين هاي ايراني، در دين زرتشت با ظهور سوشيانت و اصحابش رستاخيز بزرگ فرا مي رسيد و در ايران ببعد از اسلام با ظهور قائم و اصحاب او فرا خواهد رسيد.

تابلوي ششم( تابلوي معاد) ،رستاخير و معاد آخرين برگ تاريخ مقدس
وقتي كه آسمان بشكافد،
وقتي كه ستارگان پراكنده شوند.
وقتي كه درياها به هم بپيوندند .
وقتي گورها زير و رو شود و هركس داند چه كرده و چه نكرده است
قرآن سوره انفطار
آخرين فصل و اخرين برگ تاريخ مقدس به تابلوي معاد، رستاخيز و پايان جهان اختصاص دارد. در اين سر فصل ماجراي تاريخ عيني و آنچه كه اعتبار تاريخي دارد نيز به پايان ميرسد. در تابلوي معاد ، رستاخيز، قيامت و… تماميت تاريخ عيني و اعتبار ان بسيار كوچك و ناچيز مي نمايد، انگار تمامي تاريخ عيني از اغاز بر دامان ناپيداي تاريخي ناپيدا، تاريخ مقدس در حال سريان و جريان بوده است. نكته جالب و حقيقي اينكه قرنهاست كه فلسفه و دانش با كشفيات و شناسائي هاي خود از جهان عيني و مادي به پايان رسيدن و نابودي ان را صحه گذاشته اند. قانوني جاري كه عمر كوتاه چند روزه پروانه اي كوچك را رقم ميزند، و سيب افتاده از درخت را پس از چند روز مي پوساند و نابود مي كند، سرانجام سياره هاي كوچك و كهكشانهاي بزرگ را نيز مقهور كرده و نابود مي كند و از باقيمانده آن طرحي ديگر و ناشناس را رقم ميزند. در اين حقيقت شكي نيست. درنگاهي حقيقي داستان زندگي و مرگ جدا ازهم نيست. زندگي و مرگ در عالم وجود در هم و با هم آميخته و از يكديگر تفكيك ناپذيرند، براي يك لحظه زيستن بايد يك لحظه را از دست داد و مرد.
بجز اديان و مذاهب كه از دور دست ترين افقهاي تاريخ بر اين مسئله پا فشرده اند. نخستين فيلسوفان يونان با توجه به اصل حركت و تغيير كه زاده پروسه دائمي هست شدن و نيست شدن است ، نابودي نهائي و تغيير بزرگ را ندا داده اند، در روزگار ما يكي از عميق ترين اشارات در اين باره را به بيان نيرومند و عميق متفكر و مبارز بزرك انگلس در « ديالكتيك طبيعت » ميتوان باز خواند.
…و زمين سياره اي خاموش و يخ بسته
در عميق ترين تاريكي و درمداري از هميشه تنگ تر
به دور خورشيدي يخ بسته چون خود…
ايا لاشه خورشيد براي هميشه در فضا گردش خواهد كرد
… ايا نيروهائي در طبيعت موجودند كه بتوانند سيستم مرده را
به حالت اوليه آن
يعني به سحابي درخشنده و فروزان باز كردانند
و چشم او را به زندگي بگشايند

با همين ضرورت ترديد ناپذير كه اين ماده
بر روي زميني عاليترين مخلوق خود بشر را نابود ميكند
بايستي در جائي ديگر و در زماني ديگر آن را دوباره خلق نمايد
«ماترياليسم ديالكتيك صفحات 46 تا 50»
با اين همه در آخرين تابلوي تاريخ مقدس و نگاه تشيع داستان تنها نابودي مادي جهان نيست. مقوله قيامت و رستاخيز شامل دو فصل پياپي و تقريبا تفكيك ناپذيرند. بنا بر اعتقاد شيعيان زماني پس از پايان غيبت كبري و ماجراهاي پس از آن،پايان جهان فرا مي رسد، در رستاخيز و معادپيكره مادي جهان فرو مي ريزد و ازدرون ان روح و جان ناپيدا و زنده آن خود را مي نماياند.
برانگيخته شدن تمام مردگان و دادگاه عدل الهي وروانه شدن به ديار نيكان و يا قرارگاه شريران، بهشت و جهنم ، ادامه ماجراست.در اين رابطه تقريبا تصويرهاي پرداخته شده توسط اديان مختلف ، از كهن ترين اديان پديد امده در خاور ميانه و مصر وهند و… مشابهت هاي جدي دارند.
پس از پايان حسابرسي و ماجراي قيامت جهان در تماميت خود به پايان ميرسد و در مداري ديگر و با قوانيني ديگر زندگي اغاز مي كند. در اين زمينه حتي تخيل نيز نمي تواند راه به جائي ببرد و به قول مولانا: «آن چه اندر وهم نايد آن شوم»
معاد و رستاخيز در قرآن ريسمان استحكام دهنده ساير مقولات ، عامل حركت، تعهد و زير بناي اخلاقي است و كوبنده ترين و تكان دهنده ترين آيه هاي قرآن و احاديثي كه از پيغمبر اسلام و امامان شيعه نقل شده است به مقوله معاد و رستاخيز اختصاص دارد.
مقوله معاد و رستاخيز مثل تمام مقولات ديگر در ظروف فكري مختلف انعكاسات گوناگوني را از خود نشان مي دهد. شريعت سالم و معمول مردمان در آن عامل تعهد و مسئوليت هاي انساني را باز جسته است،مبارزان و مجاهدان شيعه با اعتقاد به معاد مرگ را مقهور جاودانگي مي كنند، ساده ترين مردمان در آن نويدي براي آينده باز مي جويند و در برابر نابودي در دامان معاد پناهي مي جويند، شريعت آلوده به آخوند از مقوله معاد دنيائي از كابوس و وحشت براي معتقدان فراهم آورده است كه بايد رد پاي آن را در روانشناسي دنبال كرد، كافي ست يكي از آثار ملايان طراز اول امثال عبدالحسين دستغيب در باره معاد را در كتاب « معاد »او بخوانيم تا به خدا و جهان هولناكي كه در آنسوي زندگي در امتداد اتاقهاي شكنجه و سوزاندن و سلاخي كردن ها در انتظار است چشم بگشائيم. عارفان و شاعران مسلمان حيات دنيوي را سفر از خلق به سوي حق مي دانند و رستاخيز را آغازسفر از حق به سوي حق، لذت زاده شدني دوباره در آفاقي نو و پيوستگي با خدا اعلام مي كنند كه نمونه اي از آن را در منطق الطير عطار مي توان باز جست. در جهان عارفان با سفر از سوي پوست و ظاهر به سوي مغز و باطن تفسيرها و تاويل ها راهي نو به سوي خدا گشوده است. در اين جهان آفريننده سوزاننده مخلوق نيست ، بهشت سفر براي رسيدن به قرب الهي و دوزخ هبوط و دور شدن از سر منزل مقصود آفرينش است. در دنياي غارفان با تكيه بر لطف ازل حكايت رستاخيز فاصله اي كهكشاني با دنياي آخوند دارد در اين جهان بايد به سفر رفت و وجودي ديگر از خدا را احساس كرد.
گويند به حشر گفتگو خواهد بود
ني كار كسي به كار او خواهد بود
از خير محض جز نكوئي نايد
خوش باش كه عاقبت نكو خواهد بود
و يا:
چو محشر در رسد در بارگاه مغفرت بيني
ز نوشانوش مستان منفعل بانگ نماز ما
با تمام اينها و با تمام آ نچه كه اعلام شده است، ماجراي پس از رستاخيز چون ماجراي پيش از صبح ازل و تجلي ظهور ناشناس و نا پيداست. در عرصه تاريخ عيني هم حكايت جز اين ئنيست ، پشت ديوار بيگ بنگ هنوز رازي آشكار نشده است و ماجراي نهائي نيز روشن نيست به قولي:
كس ز آغاز و ز انجام جهان بي خبرست
اول و آخر اين كهنه كتاب افتاده ست
با اين اشاره مختصر و گشت و گذار سريع در افقي از تشيع و شناختي اگر چه اندك از پايه ها و بخصوص تضاد ماهوي مقوله ولايت و امامت با ولايت فقيه و مرجعيت آخوندهائي از نوع خميني ، و نيز در آميختگي مقوله امامت و ولايت با ساير اركان تشيع ،فكر ميكنم ضرورت مقوله رهبري فكري و عقيدتي مستقل براي نيروئي مبارز و مسلمان مانند مجاهدين آن هم در كشاكش مبارزه اي بسيار سخت با رژيمي كه ادعاي مذهبي بودن و شيعه بودن دارد و رهبر آن خود را ولي فقيه و نايب الامام ميداند، تا اندازه اي براي ديگران هم در روشني قرار گرفته باشد.
در يك نگاه منصفانه و در آنسوي ماجراها و جنجال ها و سكت خواندن مجاهدين به دليل مذهبي بودن يا مقوله رهبري عقيدتي ، مجاهدين مقوله رهبري عقيدتي را اعلام نكردند تا بر عليه اعتقادات ديگران اعلام جنگ بكنند، يا ولي فقيه و آيه اللهي تازه خلق كنند يا در اين رابطه سود و سودائي بجويند. اين مقوله براي آنان به عنوان يك نيروي مذهبي مسلمان آزادي خواه ، يك ضرورت مذهبي ، فلسفي و سياسي بود، مجاهدين با اين اعلام مرزهاي عقيدتي خود را با دين و مذهب خميني و پيروان او پر رنگ تر كردند تا بتوانند بهتر و پر شور تر عليه ارتجاع مذهبي بجنگند. به بيان ديگر مجاهدين به عنوان مبارزاني مسلمان و شيعه نمي توانستند در عين جدال خونين با ملايان حاكم بر ايران در رابطه با مقولاتي مثل مرجغيت آخوندهاي حكومتي و تئوري ولايت فقيه، مرزهاي عقيدتي خاص خود را با اعلام رهبري عقيدتي خاص مجاهدين روشن نكرده و اعلام نكنند. با اين تاكيد به خط اصلي ياداشت بر مي گردم.

به راستي مجاهدين از نظر دستگاه عقيدتي به چه كسي وصل بودند؟
در سالهاي مبارزه با ديكتاتوري شاه و تا سال پنجاه و چهار مبارزات مجاهدين، بويژه پايداري و شهادت بنياد گذاران، شهادت احمد رضائي، پايداري مهدي رضائي در زير شكنجه و شهادت او، و…سيمائي از قديسان مسلمان را در وجود مجاهدين در اذهان بسياري از مردم و بويژه دانشجويان مذهبي نقش كرده بود. در اين سالها مجاهدين به عواطف و احساسات اقشار زيادي از مردم راه برده بودند. اما مجاهدين تنها در ميان اقشار مذهبي محبوب نبودند، در ميان مبارزان و روشنفكران غير مذهبي نيز به گرمي از مجاهدين سخن گفته مي شد، رابطه گرم و صميمانه هواداران مجاهدين و هواداران چريكهاي فدائي در دانشگاه ها نمونه اي بود كه من در دوران دانشجوئي شاهد بودم و شايد شماري از شعرهاي زيبا و پر احساس احمد شاملو كه مي توان از او به عنوان پر رنك ترين سيماي شعر معاصر ايران نام برد شاهد خوبي در اين زمينه باشد.
در آن سالها مبارزات مجاهدين‌چنان مورد بحث و احترام بود كه كسي چندان وارد حريم ايدئولوژي و تحليل و تفسير انديشه هاي مجاهدين نمي شد.
در كشورهائي مثل ايران و با فرهنگ ايران، در آن سالها مبارز و چريك از جان گذشته پيش از آن كه در حريم منطق و ادراك علمي و تحليلي قرار بگيرد ، در اذهان مردم در حريم تقدس و در حفاظت شديد احساسات عاطفي قرار مي گرفت . براي عموم مردم همين كه اين قديسان از جان گذشته مسلمان شيعه اندكافي بود و هر كس به دلخواه خود از لحاظ ايدئولوژيك آنها را به مرجعي وصل مي كرد ، زيرا تفكر تاريخي و سنتي شيعي وصل بودن آنان را به نقطه اي كه دوازدهمين امام شيعه به اعتقاد مسلمانان شيعه غيب شده است مي طلبيد ، اما فارغ از اين مسامحه و تعدد آرا، مجاهدين به عنوان مبارزان مسلمان شيعه به چه كسي وصل بودند؟.
نظرات بسيار متفاوت بود . دانشجويان راديكال مذهبي مي گفتند مجاهدين پيرو آيت‌الله طالقاني هستند. در ميان جمعي ازبازاريان و اقشارديگر كوچه و بازار، از آنجا كه خميني در سال 1342 و در جريان پانزده خرداد سيمائي برجسته و مبارز پيدا كرده بود مشهور بودكه مجاهدين پيروخميني هستند. بيادم هست كه در دوران دانشجوئي برخي از دوستان اعتقاد داشتند مجاهدين از مهندس بازرگان تبعيت مي كنند.تعداد اندكي از دانشجويان هم بودند كه اگر چه با معدودي از ياران خود راز دل مي گفتند اما اعتقاد داشتند كه مجاهدين نمي توانند از هيجكدام از اين افراد تبعيت ايدئولوژيك بكنند زيرا دنياي مجاهدين و افقي كه انها در برابر چشم دارند بسيار متفاوت با افقهاي اين شخصيت هاست . شهيدان مجاهد ، كرم محمودي نژاد، محمود غلامي و احمد پرور كه هر سه تن از دانشجويان مبارز و آگاه دانشگاه مشهد در دوران شاه بودند و هرسه در راه آزادي جان باختند، در دوران دانشگاه از زمره كساني بودند كه با شناخت عميقي كه از مجاهدين به دست آورده بودند. اعتقاد داشتند محمد حنيف نژاد از خودش شروع شده است و تنها مي تواند از انديشه خودش تبعيت كند و اين حرف در آن روزگار براي من چندان قابل فهم نبود.
به هر حال قضيه چندان حاد نبود، مجاهدين مقبول توده ها بودند و كسي چندان روي اين مساله بسيار مهم درنگ نمي كرد و هر كس آن ها را به فرد يا مرجع مورد علاقه اش ارتباط مي داد. مجاهدين در صحنه اجتماع با تركيبي از چهره هائي مثل طالقاني مهندس بازرگان، خميني، دكترشريعتي و شماري ديگر در هم آميخته بودند، ولي براستي آيا مجاهدين در بالاترين نقطه به اين شخصيت ها وصل بودند؟
پایان قسمت سوم
ادامه دارد.