۱۳۸۸ شهریور ۲۹, یکشنبه

پایان ماه رمضان بر روزه داران و روزه خواران مبارک باد

پایان ماه رمضان بر روزه داران و روزه خواران مبارک باشد.
اسماعیل وفا یغمائی
و بعد از تبریک باید خدمت عموم روزه داران و روزه خواران عرض کنم که در مملکت ما به یمن فقر تقریبا در میان شصت هفتاد در صد مردم احتیاجی به روزه نیست و اکثرا روزه مجبوری در جریانست و چیزی گیر کسی نمی اید تا بخورند، بقول شاعر
در خانه ما زخوردنی چیزی نیست
ای روزه میا ور نه ترا خواهم خورد
بنابر این از آنجا که تاثیرات حدیث واقعی و دست ساز تقریبا یکسان است و هر دوتایشان گاه بی خاصیت و گاه مزاحم و در پاره ای از اوقات حتی بعضی از احادیث جعلی حتی انسانی تر و قابل تحمل تر است ! می شود حدیثی بر وزن حدیث مبارکه« کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا و کل شهر محرم» از قول زنده یاد ابوهریره که شیعیان می گویند کلی حدیث جعلی درست کرده، حدیثی انشاد نمود که «مع الیقین فی الایران کل یوم رمضان و کل شهر رمضان و کل عام رمضان فبای آلاء ربکما تکذبان یا ایا المومنین و المومنات والمومنان» . این وضع ملت است ولی الحمدلله رب العالمین علمای اسلام به یمن الطاف الهی و حکومتی تماما چاق و چله وشکمپا و سر حالند و و تمام هیکلشان تبدیل به شکم مبارکشان شده و ملالی ندارند جز جنبش سبز که حال همه اشان را گرفته است چنانکه روایت می کنند شماری کثیر از محدثان که:
اخیرا سه تا از کله گنده های جناح ولی فقیه رفته بودند داخل جمعیت تا ببینند که چه خبر است . سبزها آنها را شناختند و بگو مگوئی پیش آمد و در همین احوالات بسیجیها هم تیر اندازی هوائی کردند و سه تا نفوذی کله گنده که گویا هر سه هم از علمای کله گنده دور بر ولی فقیه و از مقامات مسئول مملکتی بودند در رفتند و ترسان و لرزان به کوچه ای پناه بردند. یکی از آنها از دو نفر دیگر پرسید:
- برادران خون چه رنگی است!
دو نفر پرسیدند
-چطور مگه؟
اولی در حالیکه نگاهش به زمین بود و جریانی را که از پاجه های شلوار بر اسفالت کوچه سیلان و جریان داشت می نگریست گفت:
- برادران اگر خون زرد کمرنگ است هر سه تا به دست سبزها شهید شده ایم. در هر حال اوضاع این چنین است و روزگار گاماس گاماس دارد میرود به طرف راهرو و کاتالیزوریک عید واقعی با همت مردم سر سبز ایران تا به لطف پروردگار زندگی و خرد و نه این خدای بد اخلاق عبوسی که خودش هم روی دست خودش مانده!!، در آن عید روزه خوار و روزه دار کنار هم برادر وار و خواهر وار و رفیقانه، آن یکی استکان چائی اش را به لیوان شراب این یکی بکوبد و این یکی بگوید تقبل الله و آن یکی بگوید: بریز تو خندق بلا و دوباره این یکی خیار شورش را به دهان آن یکی بگذارد و بگوید گواری وجود و آن یکی لقمه ای نان و پنیر در دهان این یکی بگذارد و بگوید! بخور تا گوشت تنت بشه عزیز! وآن یکی این یکی را برای زیارت دعوت کند و این یکی آن یکی را به یک فیلم دبش! البته قبل از آن هم در طول ماه رمضان در یک مملکتی که جمهوری واقعی آمده و دین و مذهب از ادعاهای حکومتی دست برداشته است و همه در پناه قوانین زمینی در سایه خدا! زندگی می کنند روزه دار روزه اش را بگیرد و روزه خوار روزه اش را بخورد !.
این را می گویم که بگویم که :
فقیر علیرغم اینکه دیگر باعث زحمت هیچ پیغمبر و امام و دین و مذهبی نیستم یعنی انها را از دست خودم آزاد کرده ام تا به دیگران برسند! و تنها هنوز با خدای تمام هستی که هم در بیرون با من است و هم در درون ، بقول دکارت یا کانت ر بیرون با جهان شگفتش و در درون با نوای وجدان ، رفاقتی دارم و خود از جانب او به پیامبری و امامت فقط و فقط شخص خودم بعنوان یکی از شش میلیارد پیامبر غیر اولوالعزم و فسقلی از زمره رسولان فساقله و آل فسقل (ص) منسوب شده ام، اعتقادم این است که:
مردم عادی و خلق الله ی الله پرست نه تنها الله بلکه اگر بعنوان مقوله ای شخصی و وجدانی ، چوب و سنگ را هم می پرستند چون نیتشان خیر است راه به مقصد برده اند و در پناه خدای تمام هستی اند باید به عواطف و مقدساتشان احترام گذاشت،فقیر هم اگر روزی پایم به ایران برسد بر سر مزار خیلی ها حتما فاتحه معمول را خواهم خواند و برای تماشای رازی که در کاشیکاریهای مساجد دوران کودکی ام در یزد موج می زد خواهم رفت اما جدای از این و در یک مبارزه فرهنگی باید به مقدسات نامقدس تمام آن پدر سوخته های دجال وحقه بازی که می خواهند از اسلام یا هر چیز دیگر ابزار و اسباب قدرت را فراهم کنند و همین مردم مظلوم زحمتکش بیگناه مقدس را زیر اخیه دین یا ایدئولوژی مذهبی، یا هر زهر مار دیگری بکشند، باید تاخت! باید افشایشان کرد! باید سستی و پوچی اعتقادات خرافی و صد من یک غازی را که از صدر تا ذیلش از استفراغات خشکیده فکری دوباره گواریده شده مشتی ملای پدر سوخته شیاد است و رنگ تجدد و تمدن به آن زده اند به مردم نشان داد! باید در نبرد قدرتمند روشنگرانه و در حیطه روشنگری تعارفات ارتجاعی و انقلابی را کنار گذاشت! باید پدرشان را در آورد تا دیگر از این شامورتی بازیها و رمالگریهائی که قرنهاست خون ایران را به ویروس آلوده است و امکان آن را فراهم آورده تا زعمای مربوطه با عرض معذرت به بهانه و محمل خدا و رسول و امام و قران و حدیث و سنت، هر گهی را که می خواهند بخورند دست بردارند و بگذارند مردم با دین مذهبشان از مسلمان و نامسلمان و کلیمی و زرتشتی و بهائی و بابی و اهل حق و شیطان پرست و غیره هر چه می خواهند بکنند و هر طور می خواهند عبادت کنند یا نکنند اما در پناه قوانین مدنیی باشند که خودشان تصویب کرده اند و نمایندگان رسمی و قانونی شان مدافعان آنند. براستی هزار و چهار صد و اندی و مخصوصا این سی سال اخیرش در ایران کافی است و جمع کنید بساطهای رنگین و آلوده قدرت و دجالیتها را.
القصه فقیر سرا پا تقصیر فانی مذنب بعنوان شاعری روزه خوار از زمره شاعران در غربت این میهن عزیز که یک میلیون و ششصد و چهل و هشتهزار و چند کیلومتر تمامیت ارضی پولادبافته اش کتاب گسترده و آسمانی ماست و منهای قوم پلید اجنبی ملاهای حکومتی و نوکرانشان ،اقوام حقیقی مختلفش از کرد و لر و ترک و بلوچ و ترکمان و گیلک و طبری و عرب و عجم و غیره و آخر از همه( بقول بعضیها) فارس ها ی بیچاره مظلوم شوونیست اش!!!، سوره های خلل ناپذیر این کتاب مقدس( البته ملاها و نوکرانشان از آیات شیطانی جعلی اند که زور تپان شده اند) و درختان و جمادات و حیوانات و و کوه و سنگش واژه های این کتاب مقدسند در پایان ماه رمضان روی ماه تمام روزه داران و روزه خواران را می بوسم و امیدوارم هر یک در پناه پروردگاری که پروردگار جان و خرد و حیات است و نه آن بت جعلی حرام زاده ی شلاق و شکنجه وتجاوز و دست و پا بریدن و سنگسار و قید و بند و دوزخ و تهدید و اجبار، روز و روزگارشان خوش باشد. اگر هم سر حال بودید و خواستید عیشتان کامل باشد دو غزل از زمره رمضانیات فقیر را هم که یکی در ایم نوجوانی و یکی بیست سی سال بعد سروده شده بخوانید تا خداوند اجرتان را زیاد فرموده و از گناهانتان با شفاعت خود فقیر دوبله در گذرد.
اسماعیل وفا یغمائی
بیستم ماه سپتامبر المبارک فرنگی میلادی


چشم زیبای تو دیدم روزه چشمم شکست
غزلی از گذشته ها
چون شبی سنگین به روی سینه ام آوار بود
خرمن زلف تو و دستان من در کار بود
چون شکمپایان زاهد بر سر خوان سحر
از اذان هر موذن گوش من بیزار بود
خوانی از جان و تنت افکنده بودی بهر من
کاند ر آن از باغ جنت میوه ها بسیار بود
لیک من را بهر حفظ الصحه زین خوان کرم
کار با ظرفی ز نوش و نار دست افشار بود
چون موذن نغمه الله و اکبر در کشید
گفتمت زین پیشتر من را به این اقرار بود
در کویری اینچنین باچون توپردیسی زگل
کبریای حضرت حق را که در انکار بود؟
صبح شد از هم جدا گشتیم اما هر زمان
چشم من اندر پی ات در کوچه و بازار بود
چشم من در هر فرو پیچیده در چادر همی
درپی دیدار آن چشمان پر اسرار بود
عاقبت اندر خم ساباط خلوت وقت ظهر
زیرآن درگاه :آنجا کاولین دیدار بود
چشم زیبای تو دیدم روزه چشمم شکست
کاش از لعلت وفا را امشبی افطار بود
14 آبان ماه سال1349 شمسی. خور

غزل رمضان
با الهام ازشاطر عباس صبوحی
ميهن من چو سراسر همه ى روز شب است
نيمروز ار كه خورد روزه كسى، كى عجب است
نيست چيزى به سرا تا كه خورم، روزه ميا!*
كه ترا گربخورم ، نزد خدا مستحب است!
روزه داريم نه از نان كه ز «آزادى» و «عشق» ــ
دور مانديم و زاين، گرسِنه جان در تعب است
پاره شد رشته ى تسبيح شريعت اى شيخ!
كه سر رشته به دستان فقيهى جلب است
گشت پامال تجاوز همه ى هستى خلق
همچنان حضرت آخوند زشهوت عزب است
نيست عيبى كه مر اين خلق خدائى دارد
يادلى در شبى از شوق به شور و شغب است
نيست عيبى كه در ايران شده اين دين، فابريك!
يا كه اين، تحفه ى تاريخى قومى عرب است
مشكل ازفوج فقيهان سراپا شكمى است
كه يكى از «جبل آمل» دگرى از «حلب» است
گله اى تشنه، كه مى نوشد و مى بلعد و باز
همچنان دست و دهانش طلب اندر طلب است
ساقيا شادى آينده بده باده ى سرخ
گر چه صد قافله ى خون جگر در عقب است
كه رسد باز« وفا» را رمضانى كه در آن
رطب تازه ى افطارش از آن لعل لب است
12 اكتبر 2005










۱۳۸۸ شهریور ۱۷, سه‌شنبه

مراد علی و مرید علی. اسماعیل وفا

مراد علی و مرید علی
تاملی در پدیده مراد علیگری ومرید علیگری در سیاست
اسماعیل وفا یغمایی

می بخشید اگر در طول این نوشته کوتاه مجبورید کلمات مراد علی و مرید علی را بارها بخوانید. هر چه تلاش کردم دیدم نمیشود حذفشان کرد و تعدادشان را تقلیل داد. با این اشاره نوشته را شروع می کنم .
صدها سال قبل،خیلی قبل از اینکه کلمات فرمانده وسرباز،رهبر و عضو، قائد و احتمالا مقئود!!، رئیس و مرئوس و امثال اینها پیدا شود یا رایج گردد سر و کله شخصیتهای تاریخی و سیاسی عقیدتی «مراد علی» و «مرید علی» پیدا شد و رشد کرد و تبدیل به یک سنت، یا بهتر است بگویم یک ظرف پولادین اجتماعی- تاریخی شد.این پدیده در ایرانزمین گرامی ما، بخصوص از زمانی که طلایه میمون و مبارک سپاهیان آزادی بخش اسلام بقول هدایت کاروان اسلام پیدا شد و بقول فروغ فرخزاد، ملک کیان شد: سرزمین شیخ ابودلقک تنبک تبار تنبوری، پولادش بارها آبدیده و آبدیده تر شده است و در هر گوشه و کناری که سرک بکشیم خودش را نشان می دهد. بقول شاعری که نامش را نمیدانم
هرکجا مینگرم جلوه کند نقش نگار
کاش یک بوسه دهد زین همه رخسار امشب
خوبست فقیر از خودم شروع کنم. در دوران نوجوانی،سالهای چهل و شش وهفت، در زمره همکلاسها و همسن و سالهای من کسی بنام آقا مهدی وجود داشت که مراد علی من و همسن و سالهای من بود و حدود ده پانزده تا مرید علی داشت. آقا مهدی ما جوان بالا بلند چست کاغ یعنی نیرومند لاغر اندام و چالاکی با عضلاتی خشک ولی پولادسان بود که در هنرهای مختلف از جمله شناوری و فوتبال و کشتی و کوهنوردی و امثالهم کم نظیر بود . او با چهره ای شبیه به کلینت ایستوود و همان قد و قامت و ریش و پشم او در فیلمهای وسترن، متصف به صفات اخلاقی خوبی مثل پاکدامنی و دست و دلبازی و حمایت از ضعفا و سرکوب لات و لوتهای مزاحم مردم، در شهر ما محبوب خیلیها بود. آقا مهدی فارغ از صحنه بیرون، در خلوت خودش انسان درویش مسلک و اهل خدا و عبادتی بود که تومنی هفت صنار با شخصیت بیرونی پر شر و شورش فرق داشت. ما در آغاز رفیق و سپس بدون اینکه خودمان هم بدانیم مرید او شدیم. قبولش داشتیم، روی حرف او حرفی نمیزدیم، پیشنهاداتش را بدون بروبرگرد می پذیرفتیم و اعتمادمان در رابطه با او چنان قوی بود که هر چه او می گفت نه تنها می پذیرفتیم بلکه انرا وحی منزل می دانستیم از پذیرفتن آن کیف می کردیم ومی گفتیم: اهه! آقا مهدی گفته! مگه میشه درست نباشه! ما حتی چنان حلقه ارادت او را در گوش داشتیم که وقتی از دستمان عصبانی میشد و به ما بد و بیراه می گفت بیشتر کیف می کردیم که آنقدر مورد مرحمت اوئیم که ما را لایق بد و بیراه گفتن می داند خلاصه از بد و بیراه آقا مهدی دجار نشئات روحانی غریبی میشدیم.
رفیق ما که اگر زنده است زندگانیش با عزت و سلامت همراه باد، تا وقتی مراد علی ما بود مشکلی برای ما ایجاد نکرد و مقداری از خصوصیات خوب خود را هم به اطرافیانش منتقل کرد.
این نوع مراد علی ها و مرید علیها و انواع دیگرش مثلا در خانقاه و محافل و مجالس انس مشکلی ایجاد نمی کنند. دنیا دنیای انتخاب است!کسی دوست دارد مرید باشد و از آقای خودش مرحمتی ببیند و آرامش دنیوی و رستگاری اخروی اش را به باور خودش بیمه کند اشکالی ندارد، اما وقتی مراد علی و مرید علی از حیطه دنیای رفاقت شخصی و خانقاه و مسجد و میکده عبور می کنند و سیاسی میشوند و در دنیای سیاست و مبارزه و انقلاب و حکومت جائی را اشغال می کنند یا می خواهند اشغال کنند از آنجا که دیگر کارشان مربوط به خودشان یا مراد و مریدشان نیست برای خودشان که نه! ولی برای دیگران دردسرهای کم و زیاد و در صورت قدرت داشتن خطرات فراوانی ایجاد می کنند.
خواننده گرامی البته توجه دقیق دارد که فقیر دارم مختصری در باره یک معضل اجتماعی- روانشناسانه- مذهبی به طور عام صحبت می کنم. توضیح بیشتر اینکه منظور بحثکی در مورد پدیده«مراد علیگری»و«مرید علیگری» سیاسی است و مراد علی و مرید علی خاصی عجالتا مورد نظر من نیست بلکه خواننده خود می تواند پس از خواندن نوشته، رفته و شخصیت مورد منظور خود را یافته یا این پدیده را در خود نظاره نموده مورد دقت نظر و تامل و تدبر وافی و کافی و شافی قرار دهد ، در هر حال:
مراد علی یا مراد علیهای سیاسی معمولا با تکیه بر سنن رگ و ریشه دار اجتماعی و مذهبی وبا اتکا بر امواج تلاطمهای سیاسی سر و کله اشان پیدا می شود. آنها می توانند یک پدیده ریز یا درشت تاریخی باشند. آنها می توانند انسانهای خوبی باشند و بدون آنکه خودشان بخواهند ،گاهی با فشار و ضرب و زور مرید علیها اجبارا به مرحله مراد علیت هل داده شوند. در جامعه ما به تحقیق بر فقیر روشن شده است که حتی وقتی مراد علی هم وجود نداشته باشد همیشه به اندازه کافی وحتی بیشتر از کافی، به دلیل عقب ماندگی سیاسی ناشی از حکومتهای سرکوبگر، و جهل و تنبلی ذهنی و خرافات، مرید علی وجود داشته است، و وجود مقادیر معتنابهی مرید علی، لاجرم وجود و ظهور مراد علی را نه تنها مستحب بلکه واجب عینی می سازد. و از قدیم هم علما فرموده اند که از خدا بعید است که بندگان سرگردانش را بدون قیم و ولی رها کند. مراد علی های سیاسی به یمن کثرت مرید علی ها و فشار و خواهش و زور و ضرب و مصلحت، می توانند از جایگاه یک مراد علی ساده! هی بالا و بالاتر و بالاترتر بروند بطوریکه گاهی سر از عرش در آورند و مشاهده کنند که به به!واقعا به به! حضور خلوت انس است و کسی جز ایشان و خود خداوند و جود ندارد ومرید علیها هم حتی با کثرت میلیونی شان انقدر آن پائین پائین هستند که اساسا نه قابل مشاهده اند و نه ارزش مشاهده شدن دارند یک مشت شپشند که آن پائینها دارند میلولند تا مراد علی در باره شان چه تصمیمی اتخاذ کند. اینجا دیگر باید شاهد یک جهش یا موتاسیون عجیب و غریب در پدیده مراد علیگری بشویم که شرح آن و توضیح مختصاتش را باید جداگانه و با در نظر گرفتن اصول دیالکتیک مورد بررسی قرار داد.
مرید علیهای سیاسی هم،البته میتوانند در ابتدا آدمهای خوبی باشند و به دلیل اعتماد به دنبال مراد علی راه افتاده باشند ولی تردید نکنیم مرید علیها اکثرا اگر دچار ناتوانی ذهنی نباشند بدون شک دچار تنبلی ذهنی هستند. واقعا حال میدهد که آدم سر بر آستان مراد علی خویشتن بگذارد و افسار و مهار را بسپارد دست او و خیالش راحت باشد که کارها به طریق احسن دارد جلو میرود و اشکالی در کار نیست و حتما همانطور خواهد شد که باید بشودومدت زمانی که براین روال بگذرد و سر و ریشی از مرید علی سفید بشود دیگر هر چه پیش آید خوش آید! و بقول شادروان محمد علی فردین در یکی از فیلمهایش
توی ماشینیم ولی شاد و غزلخون میرویم
دسته جمعی مون به سوی شهر تهرون میرویم
آخ برم راننده را شور و حال بنده را
گاز و فرمونو برم اون کلاچ و دنده را
در این حالت اگر ماشین مربوطه به بیراهه برود و یا توسط راننده به دره ای هم پرت شود و تمام سرنشینانش به درجه رفیع شهادت برسند اساسا مهم نیست .خطا عین ٍصواب است و ثواب، مهم این است که دنیا و آخرت آدم حفظ بشود. بقیه چیزها باد هواست و اهمیتی ندارد بقول شاعر
جان چه باشد که فدای قدم دوست کنم
این متاعی است که هر بی سر و پائی دارد
در این نقطه فراتر از لوحه معروف کورش و نیز قوانین مصوبه مربوط به حقوق بشر که اس و اساسش مربوط به احترام به مال و جان و ناموس و اعتقاد و آزادی انسانهاست مرید علی وارد خطه ای دیگر در عالم سیر و سلوک می شود و چنان غرب جذبات و سکرات و مه و دود و دم میشود که دهشاهی برای این حرفها ارزش قائل نیست و همانطور که امام راحل فرمود اقتصاد مال خر است او هم می فرماید این بحثها مال خرها و آدمهای بی عمل و الکی خوش است و بجای این چیزها دائم بدین بیت شیخنا سعدی مترنم است که
ما غلامان خیل سلطانیم
و.. گر دلارام میزند شمشیر
سر ببازیم و رخ نگردانیم
و غافل از اینکه، پدر من! چرا برای ارضای خود به خانقاه و محافل درویشان نپیوستی ؟ چرا به زورخانه نرفتی؟اینجا خانقاه و گود زورخانه نیست که در سکرات خویش غرقی! اینجا دارد از پیکره حیات و تاریخ ملتی خون میریزد! اینجا چند ده میلیون آدم دارند رنج می کشند، اینجا سر نوشت ملتی دارد پس و پیش میشود و سرنوشت ملت نیاز به سکرات و جذبات شخصی من و شما ندارد بلکه نگریستن به واقعیات و حقایق اجتماعی ، و هماوردی اذهان و اندیشه ها و خرد جمعی و اعتقاد به پروسه آزمایش و خطا و تصحیح ،و نقد و بررسی، وشعور ودانش و تحمل تفاوتها را می طلبد، و کشاکش و چالش و نگاه درست سیاسی و اجتماعی و تاریخی!، ولی این حرفها کجا و مرید علی کجا! او در عوالم خودش غرق است و چنان زهوار در رفتگیهای فکری ناتوانیهای مرید علیگری را ،با شراکت و متصل شدن به نیروی مراد علی خود ،ترمیم بخشیده و در این پیوستگی فرش به عرش سرخوش است که گوشش به هیچ چیز بدهکار نیست، که می داند در صورت پرت شدن و قطع شدن از نیروی مراد علی، چنان تهی خواهد ماند که می شود او را از هر آت و اشغالی پر کرد. وضعیت مرید علی ، بلانسبت و دور از جان معنویت گرایان، در این حالت به وضعیت کاریکاتوریزه شده انسان خدا پرست شبیه است. انسان خدا پرستی که مثلا نماز می خواند و یا زمزمه نیایشی سر می کند، با مدد ایمان و اعتقاد خویش و قبول بندگی در یک بده بستان ظریف در پناه نیروی خدای خود قرار می گیرد و به نوعی در نیروی لایزال او شریک میشود. دراینجا این اعتقاد شخصی است و نیز طرف معامله وجود بینهایتی است ، عظیم ترین کلام و مفهوم فلسفی ای است که ذهن انسان پیرامون آن پر و بال زده و موجت خنگی آدم نمیشود اما در نوع مراد علی و مرید علی، ضعفها و ناتوانیهای مراد علی که گاه فضاحت بار تر از ضعفهای مرید علی است، گاه چنان افتضاحی ایجاد میکند که مرید علی مادر مرده را به اعماق لجنزاری در پی لجنزاری هدایت می کند. مرید علیها معمولا راه را در این حال و هوا و در سکر و مستی مفعولیت کامل ذهنی و مقبولیت ناشی از آن سپری می کنند. در این زمینه ذکر خاطره ای بی مناسبت نیست.
سالها قبل رفیقی عزیز در پی شفای سرگردانی معنوی فقیر، بمن پیشنهاد کرد مراد او را ببینم واز آستان آن بزرگوار همت بطلبم که مطمئنا دردم درمان خواهد شد. به او گفتم تو می دانی که فقیر در حدود بیست سالگی بعد از پرسه زدنهای فراوان فکری با پیوستن به یکی از جریانهای پیشرو مذهبی سیاسی ایران سالهای پنجاه، یعنی مجاهدین، ایده مذهبی را با عمل، همزمان پذیرفتم و پس از حدود بیست سال به کناری گذاشتم . آیا مراد تو می تواند مشکل مرا حل کند؟ گفت حتما حل می کند.پرسیدم چطور حل می کند با بحث و فحص؟ گفت نه! تو وقت ملاقات میگیری ، و وضو گرفته و با لباس طیب و طاهربه سرای اقا میروی به دو زانوی ادب مینشینی بعد آقا می آید و تو باید مترصد آن باشی که سرخود را فراز کند و به گوشه چشمی در تو بنگرد. با همان نگاه اول مشکلات تو حل خواهد شد. گفتم حالا آمد و با نگاه حل نشد زیرا من تجربه اش را دارم و خیلیها فقیر را نگاه نگاه کردند که مشکلاتمان حل شود ولی حل نشد که نشد ! بنابراین چه باید کرد؟ به راحتی گفت حل میشود و اگر حل نشد معلوم میشود شایسته هدایت نیستی و هنوز در ضلالتی و خسر الدنیا والاخره. من از آن دوست تشکر کردم ودر دل ذکر یا زرشک گرفته و گفتم به دلیل اینکه می ترسم تردیدم در ضلالت خودم تبدیل به یقین شود از زیارت آن بزرگوار عذر می خواهم اما همانجا به طور مبهم احساس کردم که مفعولیت ذهنی مرید علی گونه یعنی چه! و البته در آن وادی، این مفعولیت چندان خطرناک نیست که آقای خانقاه از انسان خانقاه چیزی جز صلح و آرامش و در حلقه درویشان بودن را نمی طلبد، اما در رابطه با مریدعلیهای سیاسی اگر روزگاری دستشان به جائی بند شود و بازی روزگار چنانکه به نفع خمینی و خامنه ای چرخید بچرخد می توانند در قوام بخشیدن به سلطه ظلم و تباهی، مفعولیت را تبدیل به فاعلیت نموده و تا جائی بتازند که عقل مات و مبهوت بماند همانگونه که اینروزها از جنایات و فجایع مرید علیهای خامنه ای که اکثرشان صاحب ریش و پشم و از مداحان اهل بیت هستند، در قتل و تجاوز و رذالت مبهوتیم.
مرید علی ها می توانند بخیال خودشان کمونیست، اگزیستانسیالیست، آنارشیست و یا دارای ایسم های دیگری باشند اما در مملکتی که قرنهاست ملایان به طور عمیق و دقیق و کامل به ملتی باورانده اند( اگر کس دیگری جز ملایان باورانده اند لطفا مرا خبر دهید) مراد نهائی بشریت در حوالی جمکران پرسه می زند و در چاه سامرا نهان شده و می اید تا بشریت را کلهم اجمعین نجات دهد و این باور را تبدیل به مقوله ای کاملا سیاسی کرده اند، باید بیشترین مرید علیهای سیاسی را در میان مذهبیون و خاصه شیعیان اثنی عشری جستجو نمود. آن باور عظیم مکتبی که تمام شیعیان مرتجع و انقلابی در تایید آن می کوشند و هر دو دسته اشان در انتظار ظهور ان مراد اعلی هستند خیلی راحت با ترکشهای عقیدتی خود می تواند اذهان را برای پذیرش مراد علیهای دیگر در میان مرید علیها آماده نماید. مرید علیها اگر ده تا دکترا و مدرک از دانشگاه کمبریج و اکسفورد هم داشته باشند در ته ذهن بسیارخرافی وبیسواد و عقب مانده اند.
عقب ماندگی و خرافی بودن مرید علیها از آنها موجوداتی بسیار دگم به وجود می آورد که می تواند ما را به این اشتباه دچار کند که اینان انسانهائی پولادین و سر سخت و صاحب اراده اند! نه اینطور نیست اینها دگم اند و بس و دگماتیزم در اکثر اوقات زرهی دو لایه از پولاد و تقدس می پوشد که هیچ سلاحی در آن کارگر نمیشود. آدم دگم، اعتقادش ریشه در خود دگمهای کور و ناشناسش دارد و نه در شعور و منطق و واقعیت بیرونی، به همین دلیل کسی حریفش نمیشود.
مرید علیهای واقعی و کاملا از آب گذشته با دگمها و خرافه ها و در دگمها و خرافه هایشان زنده اند و روزی که دگمهایشان در هم بشکند کار خود انها هم تمام است و به پایان میرسند یا خودکشی می فرمایند یا دچار دیوانگی می شوند بنابراین تلاش برای عوض کردن مرید علیهای حقیقی آب در هاون کوبیدن و باد در غربال بیختن است.
این وضع مرید علی هاست اما مراد علی ها وقتی پایشان از خانقاه و میکده و دیر مغان بی خطر، به کرسی قدرت سیاسی ختم شود همانگونه که علیرغم تمام تواضع ریاکارانه و پر فریبشان دوالپا وار( موجودی افسانه ای و انسانما با پاهای دراز چرمین که چون بر شانه کسی سوار شود پاهایش را به دور گردن او میپیچد و دیگر نمیتوان از دستش نجات پیدا کرد) بر گردن مرید علیها پیچیده بودند و نمی گذاشتند مرید علی بدبخت لحظه ای آسوده بماند اینبار پاهای چون دوال خود را به گرد گردن یک ملت و یک میهن خواهند پیچید و پاسخگوی هیچ کاستی و ضعف و بلاهت ودروغ و جنایت و شارلاتانیزم سیاسی و عقیدتی نخواهند بود تا آنکه پس از سالیان و فجایع و قربانیان بسیار، ملتی بر خیزد و او را چون خلطی چرکین بر زمین اندازد و از شر وجود او برهد، چیزی که در ایران کنونی در رابطه با فقیه اعظم در حال شکل گرفتن است. مراد علیها و مرید علیها دو پدیده مقعر و محدب ، چیزی مثل یانگ و یینگ چینیها و ژاپنیها یا مشیانه و مشیانک ایرانی هاهستند که علیرغم تفاوهای کیفی همدیگر را تکمیل می کنند مثلا این یکی مفعول مطلق و آن دیگر فاعل مطلق ولی هیچکدام بدون دیگری قادر به ادامه حیات نیستند به همین دلیل مراد علی حتی اگر روزی هزار بار در ذم خرافه و جهل و ارتجاع سخن سر کند از آنجا که نیاز به مرید علیهائی انباشته از همین آفات دارد در ژرفای اندیشه خود جز مدافع و جستجو گر جهل و خرافه و ارتجاع و عقب ماندگی نیست.در باره مراد علی و مرید علی باز هم نکات بسیار باقی است که به همین اندازه اکتفا می کنم و سخن اخر اینکه پدیده مراد علیگری و مرید علیگری سیاسی، خوشبختانه در پایه های خود ،به دلیل کشاکشهای سیاسی و اجتماعی و بخصوص رشد اندیشه نسل جوان در ایران کنونی ضرباتی حسابی خورده ولی هنوز خطر کاملا رفع نشده هنوز مراد علیها و مرید علیهای سیاسی هستند. همین دور و اطراف و نیز دورترها پس هوشیار باشیم و پناه ببریم به پروردگار من شر الوسواس الخناس الذی یوسوس فی صدور الناس من الجنه والناس.

یاداشتی برای یک دوست. اسماعیل وفا

حسن حبیبی گرامی.
سلام و درود. سپاس از نقد و بررسی ات و اینکه فرصت بسیار برای نقد نوشته من گذاشتی. من عجالتا حرف دوستان و ناقدان را میشنوم و سعی می کنم بدانم نظر آنها چیست و بعدها اگر لازم بود واگر احساس کنم گرهی از کار باز می کند پاسخ خواهم داد.نکته ای که می خواهم در اینجا بگویم این است که من به جنگ زیر آبی و حمایت زیر آبی معتقد نیستم.احتمالا در سن کم کمک نزدیک به شصت سالگی خودم را از درون و برون حس می کنم .یعنی همانطور که می فهمم ریش و سبیل سپید شده است در درون هم می بینم که سبزم یا سرخم یا سیاه. سبز بودن چیز بدی نیست میلیونها نفر در ایران عجالتا سبزند! و لباس سبز می پوشند و دست بند سبز به دست می کنند و کشته میشوند و مورد تجاوز قرار می گیرنداگر من واقعا سبز بودم و سبز بودن را در خود احساس می کردم نه تنها ابائی از سبز بودن نداشتم بلکه با افتخار حاصل فکر و اعتقاد خود رااعلام می کردم که سبزم و می نوشتم «ایران/ موسوی و موسوی ایران» یعنی شعار سابق را تبدیل می کردم به این، ولی من به عنوان یک ایرانی و یک شاعر و نویسنده که دارد بخش آخر عمرش را در تبعید می گذراند دارم از یک موقعیت و شرایط و از یک موضوع سخن می گویم و اینکه در شرایط حاضر چه باید کرد و کجائیم؟استراتژی چیست؟ راه حل انقلابی کدامست؟ چه افقی پیش روی راه حل انقلابی است؟چرا در اینجا ایستاده ایم؟ ایا واقعا باید در این نقطه ای که هستیم می بودیم؟ آیا کاروان تمام راهها را در پرتو نور کافی و درست پیموده است؟ ایا و آیا و ایا؟؟؟ آیا این سئوال اینقدر آزار دهنده و تابو است؟ و آیا در دنیائی که روسای جمهوری واقعی بر مسندقدرت، با رای واقعی ملتشان شب و روز مورد نقد قرار می گیرند و به نقدها معقولانه پاسخ می گویند و اتفاقی نمی افتد ! فقیر حق ندارم نقد خود و مواضع انتقادی خود را و شکیات خود را پس از سی سال بیان کنم و بازهم باید صبر کنم تا انشاالله اوضاع آرام بشود. در ضمن در رابطه با آقای مسعود رجوی که عمرش دراز باد و از خطرات مصون، باید تفاوت نگاه انتقادی و دشمنخوئی را فهمید. اگر انتقاد نابجاست و طرح سئوالات بعد از سی سال بیجا و اظهار نظر بیهوده و خطا لطفا اعلام شود و اگر نیست چرا این همه بر آشفتگی. رفیق عزیز من با حفظ تمام مواضع انتقادی خود و اینکه آری و هزار بار آری من حق دارم انتقاد کنم و من حق دارم جواب انتقاد خود را بدرستی بشنوم، خیلی روشن می گویم اگر من سر ستیز داشتم با مقالاتی نظیر کجا ایستاده ایم شروع نمیکردم ولی دشمن برای من حداقل هنوز!!! رژیم آخوندهاست و بجز ملایان من نه با مجاهدین سر ستیز دارم و نه با فدائی و توده ای و دموکرات و نه حتی با شاهجویان آواره و امیدوارم با این اشاره از صف سبز به صف رضاشاه دوم نقل مکان نکنم!! در هر حال من هر که باشم یا هر چه، سبز یا سرخ یا رنگ باخته یا شاعری که حتی سرخ را هم تاب نیاوردهچه برسد به سبز، هنوز می توانم شعر قدیمی خود را در باره خود زمزمه کنم که:لیک قلب من ز شور و نور آکنده ست/ و مرا ژرفای جان چون نیمروز روشن و زیبای کوهستان/ وه چه آرام است/( شعر پرهیب قیام خلق سروده هفت تیر هزار و سیصد و شصت وسه)در هر حال! موج خروشان واقعیات اجتماعی فراتر از سرخ و سبز خیلی چیزها را روشن خواهد کرد.من صمیمانه امیدوارم که ایران با راه حلی مردمی و انقلابی و البته دموکراتیک و مردمی راه به آینده ببرد. سر بلند و پایدار و در ستیزت با ملایان پیروز باشی.اسماعیل وفا یغمایی

۱۳۸۸ شهریور ۱۱, چهارشنبه

کودتای پاسداران و ایرانی تحت حاکمیت نظامیان


کودتای پاسداران و ایرانی تحت حاکمیت نظامیان؟!
اسماعیل وفا یغمائی
زمزمه کودتای احتمالی سپاه پاسداران اندک اندک درمیان مردم در حال اوج گرفتن است. این زمزمه ها بخصوص در داخل ایران که بوی وقایع قویتر در مشامها می نشیند پر بیراه نیست. واقعیت این است چه سبز باشیم یا سرخ یا ... پس از سی سال، زمین دارد در زیر پای جمهوری جنایت و سرکوب میلرزد.ملاها و اعوان و انصارشان در طی سی سال همان حماقتی را که اکثر دیکتاتورها مرتکب شدند مرتکب شده اند یعنی مردم را راندند و راندند تا به آخر خط رساندند.حضرات احتمالا در جریان سرکوب و کشتار، مردم را با گروهها و سازمانهای سیاسی مثل مجاهدین و فدائیان و دموکراتها و... اشتباه گرفتند.
می شود چند ده هزار نفر را کشت چنانکه کشتند! و چند صد هزار نفر را زندان کرد و چند برابر این را به مهاجرت اجباری کشاند چنانکه به زندان کشاندند و روانه تبعید کردند ولی با تمام شناخت هوشیارانه اخوندیشان نهایتا در شناخت خود اشتباه کردند .
مردم نه گروهند و نه سازمان و نه چند صدهزارنفر!. مردم یک توده عظیم بی شکل است که در هیئت یک ملت در درون مرزهای جغرافیائی و تاریخی خود شکل می یابد .مردم تمام ملت است و شکل واقعی مردم شکل همان گربه یعنی نقشه ایران اس که هادی خرسندی در شعر فراموش نشدنی اش آنرا به سادگی توصیف تموده است.بچه ها این گربهه ایران ماست!
این گربه عظیم با آرامش و نرمش یک گربه روزگار می گذراند ولی وقتی سنبه پر زور شود و بیداد از حد بگذرد این گربه تبدیل به شیری بسیار خطرناک خواهد شد که گاه حتی با راهبرانی چون موسوی و کروبی نیزهیچ زنجیر پولادینی طاقت بزنجیر کشیدنش را ندارد ، یعنی ملتی که با هر فلاکتی و هر رنجی با فرمول وجود ناقص بهتر از عدم محض استدارد زندگی اش را می کند و تا می تواند تحمل می ورزد، به میدان می آید.
مردم معمولا زود بمیدان نمی آیند! به نظر فقیر مردم بر خلاف آرمانگرایان زیاد از انقلاب و شورش و تحولات اجتماعی خوششان نمی آید و می خواهند زندگی شان را بکنند،در طول تاریخ نیزانقلاب نه قاعده زندگی مردم بلکه از زمره استثنائات است ولی مردم وقتی مجبور شوند بمیدان بیایند دیگر به سادگی بر نمی گردند و این بار و معمولا، دیکتاتور و اهل بیتش است که باید زحمت را کم کند.
وضع ایران کنونی این چنین است. آش انقدر شور و تلخ و زهر آگین شد و زمان آنقدر طولانی گشت که بجای اینکه مثلا مردم منتظر بشوند تا آلترناتیوانقلابی و بالابلند با شعارهای کهکشانی و نوری خود پایش را بمیدان بگذارد و بهشت برین را به ارمغان آورد، برخاستند وبناچاررفتند و پشت سر کسانی صف کشیدند که بارها با مقام معظم ولایت آش خورده بودند و علاقه مخلصانه نشان داده بودند و لباس مبارکشان سابقابوی عطر محاسن و ریش و سبیل مقام رهبری را میداد ولی نباید دلخور بود و باید به این فکر کرد و شکر گزار بود که اگر مثلا هاشمی دارد دست بر ریش نداشته میکشد و شکم مبارک را صابون میزند ولی خلق الله پا بمیدان گذاشته است و مردم مردمند.
مردم حکایت همان دریای مولانایند که با پوز سگ نجس نمی شوند واگر چه این انتقاد به مولانای بزرگ وارد است که چرا پوز سگ بیچاره را نجس میداند اما اگر سگ مورد نظر ما هاشمی باشد حتما حرف مولانا درست است!.
القصه! و متاسفانه فارغ از وجود آلترناتیو انقلابی، دریا دارد موج میزند و بد جوری هم موج میزند چون موج زدنش واقعی است و همین جاست که فقیر سابق بر این عرض کردم ببینیم در کجا ایستاده ایم!.
در کشاکش با امواج این دریا آخوندهای حاکم هر چه توانستند کردند . هم کشتند و هم تجاوز کردند و همچنان دارند می کشند و تجاوز می کنند. باشد تا روزی ماجراهای هولناک جنایات این روزها از پرده درافتد و معلوم شود رذالت و جنایت ملا تا کجاست. این جنایات تا حالا نه تنها ملت را در جدال سست نکرده بلکه خشماگین تر کرده است. این را بهتر از من و شما ولی فقیه و سران حکومت می فهمند. باور کنیم بسیاری از آنهامنجمله فقیه اعظم شبها خواب ندارند و نفسهای سرد سقوط را پس از سی سال جنایت بر گرده و گردن خود حس می کنند. باور کنیم شماری از آنهائی که بیشتر دارند هارت و پورت می کنند از آن آخوندهای نعره زن دجال خون آشام گرفته تا فرماندهان ریشوی شکم گنده ششلول بند شبها گاه از ترس شلوارشان را خیس می کنند و صبح آنرا به گردن بیماری سلس البول می اندازند اما این سلس البول نیست که مشکل ایجاد کرده است بلکهآنان از ترس مردم خودشان را خیس کرده اند.
آنها، جلادان حاکم از تمام سیاسیون و گروهها و رهبران گروهها بهتر خودشان را می خوانند و می دانند و می شناسند. آنها خوب خوب دهلیزهای جنایات و خیانات سی ساله شان را می شناسند. آنها خوب می دانند با ملت چه کرده اند و این دریای خروشان چرا اینگونه با هزار خنجر بر پشت زندهتر و بیدارتر از همیشه بمیدان آمده است، و اینان نه دیگر خاندان و ایل و تبار مبارزان و مجاهدان بلکه دودمان مردم کوچه و بازار و حتی جانبازان و بسیجیان سابق ونه کمونیستها و ملی گرایان بلکه مسلمانان بجان آمده از اسلام حکومتی اند که می خروشند بنابراین انصاف بدهیم و حق بدهیم که خودشان را خیس بفرمایند.
الان دو ماهی گذشته است و ماههای آینده در پیش روست. چندی دیگر راهپیمائی قدس در پیش روست و این هم نباشد راهپیمائی یگری در مقابل است. با چنین ملتی و چنین مملکتی که همه چیزش ضربه خورده و بیمار و متلاش و فلج است چه افقی می تواند در پیش رو باشد. با مردمی که در این دو ماهه اگاهی و درد سی ساله اش را با مغزهای متلاشی فرزندان و واژنها و مقعدهای پاره شده و خونالود بسیاری از دختران و پسرانش را در تجاوزات وحشیانه جمعی، به عیان در بستر واقعیت آزمود چه می توان کرد؟. با ملتی که جانباز سابق و پاسدار معلولش و ملای چهل و هشت ساله صاحب ریش و پشمش هم موردتجاوز و کشتار زعمای ولایت فقیه قرار گرفته و علمای صاحب عنوانش هم فتوای نامشروع بودن حکومت خامنه ای و احمدی نژاد را صادر میکنند چه باید کرد و چه می شود کرد؟. در همین جا باز هم تکرار می کنم توجه کنیم که در کجا ایستاده ایم؟.
آخوندها نمی توانند درد این ملت را دوا کنند پس بازهم سرکوبش می کنند ونیز آن دستگاه تجاوز و جنایتی که به کار افتاده دیگر قابل کنترل نیست. کرمهای درنده و هیولاهائی شنیعی که از زیر عبای ملاهای حاکم و از لای پشم و پیل جانور ولایت فقیه در آمده اند در آمده و به جان ملت افتاده اند که جز با له شدن در زیر پای ملت ایران مساله اشان حل نخواهند شد.در این محشر کبرای واقعی است که می شود شبح کودتای سپاه و علت زمزمه های بحق مردم را دید. کودتائی که شاید تنها راه خونین ولی موقت حل مساله به دست نیروئی باشد که سالهاست نبض عظیم قدرت اقتصادی و بسیاری چیزهای دیگر را در ایران در دست دارد
سپاه پاسداران در دوم اردیبهشت سال 58 با فرمان خمینی و ریاست جواد منصوری تشکیل شد و نقشی کلیدی و بسیار مهم در مسائل مختلف بازی کرد. سپاه از زاویه نظامی با پنج نیروی خود:نیروی زمینی ،نیروی هوایی ،نیروی دریایی ،نیروی مقاومت بسیج ،نیروی قدس، تا پایان جنگ نقش بسیار مهمی در سرکوب نیروهای سیاسی و نیز جنگ ایران و عراق بازی کرد.
این نیرو نیروئی کاملاسازمان یافته است که هرم آن از ارتشبد تا سرباز و از دریابد تا ناوی را در سازماندهی خود جا داده است. ساختار فرماندهی و سازمانی سپاه به گونه ایست که آنرا به یک نیروی پر تحرک ونیرومند تبدیل نموده است و نهایتا به او امکان داده است که بگونه حکومتی در درون حکومت وجود داشته باشد.
پس از پایان جنگ سپاه پاسداران از فعالیت نظامی به فعالیت اقتصادی و سیاسی روی آورد و با در دست گرفتن پروژه های عظیم میلیاردی از سد سازی گرفته تا ساختن مترو و کشف و استخراج حوضه های نفتی و ساختن اتوبان و فرودگاه و راه آهن و نیز نفوذ عظیم در دولت و پستهای سیاسی قدرت بسیار عظیمی به دست آورد. این قدرتمندی سیاسی و اقتصادی بمعنای از کف دادن قدرت نظامی سپاه نبود . سپاه پاسداران زمام قدرت نیروهای مختلف از «نیروی ولی امر» تا نیروی سرکوبگر «پاد وحشت نویو» را با جلیقه های خاکستری به عهده دارد.
برای اندکی شناخت خوبست مثلا بدانیم سپاه ولی‌امر یک نیروی نظامی ویژه زیر مجموعه نیروی مقاومت بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است که با هدف حفظ و حراست جان علی خامنه‌ای تأسیس گردیده و تنها با این هدف به فعالیت می‌پردازد.مقر اصلی سپاه حفاظت ولی امر واقع در مجموعه حفاظتی شهید مطهری واقع در میدان پاستور بود. از تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۳ تمام تجهیزات آمادی و پشتیبانی و همچنین نیروهای این سپاه به خیابان نجات اللهی منتقل گردید. استعداد نیرویی این سپاه در حال حاضر ۱۲۰۰۰ نفر بوده و تا آینده‌ای نه چندان دور به ۲۱۰۰۰ نفرافزایش خواهد یافت. هم اکنون تمامی منطقه اطراف بیت رهبری تحت کنترل این سپاه، نیروهای نظامی و انتظامی و همچنین وزارت اطلاعات که تعدادشان به ۳۴۰۰۰ نفر می‌رسد.
پس از رویداد ۱۸ تیر و تظاهرات دانشجویی علیه سید علی خامنه‌ای و حرکت تظاهر کنندگان از خیابان کارگر و بلوار کشاورز به سمت خیابان فلسطین و بیت رهبری، توان سپاه ولی امر به شدت تقویت گردید. پایگاههای دیگر این سپاه در شهرستانهای اطراف مثل کرج، ورامین و بویین زهرا دارای حداقل ۳۰۰۰ نیروی بسیجی و سپاهی بوده و بعد از طی مراحل و آموزشهای مختلف به این سپاه می‌پیوندند. از این مقرها گاهاً جهت پوشش‌های اضطراری استفاده می‌گردد. پایگاه شهیدان مداح واقع در میدان پاستور می‌باشد که بیشتر کارهای اداری حفاظتی وامور امنیتی در مکان صورت می‌گیرد. فرماندهی این سپاه را سردار نجات بعهده دارد.برخی دیگر از نیروهای سپاه عبارتند از سپاه بدر سپاه ولی‌امر سپاه حفاظت انصارالمهدی.نیروی ویژه پاد وحشت (نوپو) واحد موشکی سپاه پاسداران واحدهای ويژه صابرين .سپاه حفاظت هواپیمایی .سپاه سيدالشهداء استان تهران .سپاه محمد رسول‌الله تهران بزرگ .قرارگاه ثارالله سپاه پاسداران .قرارگاه سازندگی خاتم‌الانبیا .موسسه مالی و اعتباری مهر. برای شناخت قدرت بیشتر سپاه پیشنهاد می کنم نوشته های زیر را از نظر بگذرانید
1.
گذر از الیگارشی روحانیت به الیگارشی روحانیت و سپاه(اخبار روز، ۲۲ مرداد ۱۳۸۵)
2.
موقعیت سپاه پاسداران و روحانیت در ساخت قدرت - ۲(اخبار روز، ۲۲ مرداد ۱۳۸۵)
3. ↑
گذراز الیگارشی روحانیت به الیگارشی روحانیت و سپاه خش سوم: فعالیت اقتصادی سپاه(اخبار روز، ۲۲ مرداد ۱۳۸۵)
4.
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/story/2006/06/060608_jb_revolutionary-gurads-gas.shtml سپاه و نفت؛ افزایش حضور نظامیان در اقتصاد و سیاست] وبگاه بی بی سی فارسی
5.
سپاه پاسداران و حضور در عرصه اقتصادی ایران وبگاه بی بی سی فارسی
6.
هدف تحریم آمریکا؛ قرارگاه سازندگی خاتم الانبیا سپاه وبگاه بی بی سی فارسی
7.
آشنایی با ۳ موسسه مالی اعتباری و بانک سینا
8.
محمدباقر ذوالقدر جانشین وزیر و معاون امنیتی انتظامی وزارت کشور شد فارس نیوز 84/09/02
9.
۸۵ درصد مسئولان فدراسیون فوتبال دو شغله‌اند. روزنامه خراسان، شماره ۱۷۲۹۷، انتشار ۴ تیر ۱۳۸۸. بازدید در تاریخ ۵ تیر ۱۳۸۸.
با این حساب می توان تا اندازه ای به روشنی دید که در زلزله بسیار نیرومند سیاسی و اجتماعی مهار ناپذیر کنونی نه تنها پوسته نخست و قشر زیر پوسته، بلکه «آن دولت در دولت نهانی» که اهرمهای قدرت نظامی و اقتصادی و سیاسی را در دست دارد در خطر جدی است. فرو ریختن نظام این الیگارشی سازمانیافته و نیرومند را با میلیاردها میلیارد ثروت و قدرت سرگیجه آور اقتصادی و نیز نظامی و سیاسی نهانی، در معرض خطر زوال قرار می دهد زیرا آن زلزله ای که دارد نظام ر می لرزاند در مرز حامنه ای احمدی نژاد توقف نخواهد کرد. پس می توان اندیشید که چشم انداز کودتا چندان دور از ذهن نیست. اما آیا کودتا به مهار این جنبش حتی با کشتار موفق خواهدشد یا با پنجه در افکندن سپاه با ملت، حتی با موفقیت اولیه سر نوشت سپاه پاسداران با تمام قدرتش و کودتایش به سرنوشت سیاره ای شبیه خواهد شد که خود را در معرض نزدیک شدن به حفره های سیاه کهکشانی قرار خواهد داد. میدانیم قدرت حفره های سیاه یا گودالهای تاریک آن چنان است که می تواند تمامت منظومه شمسی را در چشم بهمزدنی فرو کشد و نابود کند. من فکر می کنم اگر براستی ملتی به نقطه شورش و انقلاب نزدیک شده باشد قدرتش همان قدرت حفره های سیاه است. در این مورد حرفها و منجمله نگاهی به وضعیت اپوزیسیون خارج از کشور و نیز داخل کشورباقی است که باید در فرصتهائی دیگر به آن پرداخت و در همین جاست که بار دیگر فارغ از هر خیالپردازی میپرسم در کجا ایستاده ایم؟
دوم سپتامبر دو هزار و نه میلادی