غروب هفتم
سفر معرفت
كم از سفر درياها نيست
از جولانگاه موجها و كفها به توفان سفر كن
در آن جا معرفتي ديگر را ديدار خواهي كرد
و در غروب هفتمين روز پرنده ي كوچك و ببر مهربان بار ديگر در خاموشي من پديدار شدند ومن كه تائودا باشم از پرنده ي كوچك معرفت را پر سيدم و پرنده ي كوچك در نور آبي رنگ خويش محوو آشكار شد گوئي كه در درون من گوئي صداي من بود كه در درون من و مرا فرا گرفت و چنين گفت:
تائودا ! چه شگفت است حديث معرفت.آينه ي شكسته اي ست حديث معرفت كه هر كس پاره اي از آن را به دست دارد و جهان را در آن مي نگرد.
تائودا!دريغا كه معرفت ما پيش از زادن ما مهيا شده است و ما از دهانه ي رحم مادران خود بر جداول معرفت مردگان از ياد رفته ونورهاي خاموش شده و آتشهاي تاريك فرو مي افتيم.
تائودا!چه بسيار رسولان دروغيني كه پيام آور معرفت كاذب و مناديان آن معرفت اند كه دير گاهي ست جز پيكري سرد شده و عاري از حيات نيست.
تائودا! چه بسيارند عالماني كه دزدان معرفتند و چون معرفت تو غارت شود خود درب خانه خود را بر روي راهزنان خواهي گشود وخود بستري عطر اگين ‹را خواهي گسترد تا بر آن راهزنان با محبوب تو درآميزند.
تائودا هر وجود را ناموسي ست وقانوني ، و معرفت،ادراك و احساس ناموسها و قانون هاي انسان و اجتماع و اشياء و تنظيم قـرب و بعد تـو با آنان است.
تائودا!چشمان تو و آنچه مي بيني خويشاوندند. گوشهاي تو و آنچه مي شنوي خويشاوندند.دست تو با آن چه كه بر آن دست مي سائي خويشاوندند و از اين روست كه آسمان در چشمان تو مدورست و صداي ني لبك چوپانان دل انگيز و زبري و نرمي قابل ادراك است.
تائودا ! قانوني واحد بر بيننده و ديده شونده ، شنونده و شنيده شده و لمس كننده و لمس شده حكم مي راند، و معرفت، شناخت اين قانون است و شناخت ارتباط وجود تو با آن چه كه پيرامون تو، و ادراك رازهاي پيرامون توست
تائودا ! در معابد رسولاني را خواهي ديد كه بر آنند تا چشم تو را و گوش ترا با قانوني ديگر به ديدن و شنيدن وادارند و دست ترا با قانوني ديگر با اشيا آشنا سازند.
تائودا !از آنان به كوهها بگريز به درياها پناه ببر و اگر مي تواني به ستارهاي دور دست پرواز كن.
تائودا ! مغلوب نيروي بيكران ابلهان و فريفته ي آنان مشو.
تائودا !اگر فريفتهي آنان شوي احساسات تو ديگر گون خواهد شد و معرفتي كاذب راادراك خواهي كرد و مسافر سر گردان دهليزهاي تاريك و بي پايان خواهي شد.
تائودا ! با جادوي سياه اين معرفت شايد آسمان آبي را بنفش و خورشيد را به هيئت سپري با اضلاع فراوان مشاهده كني و مومنانه گواهي دهي كه گله هاي گاو در آسمان ستاره چرا مي كنند و عقابي در راستهي نساجان درحال بافتن پارچه است اما قانون جهان در بيرون از حصارهاي جمجمهيافسون شده ي تو جاريست و تو تنها توان همسفري با او را داري.
تائودا! در هزاران سال ديگر هيچ قانوني اختراع نخواهد شد بلكه قوانين كشف خواهند شد.
تائودا ! زمين ودريا و آسمان را لايه هائي متفاوت است. سفرمعرفت كم ازسفر درياها نيست. بكوش تا از جولانگاه موجها و كف ها به توفان سفر كني و به اعماق بروي در آنجا معرفتي ديگر را ديدار خواهي كرد و پس از آن نيز به ژرفاهاي ديگر سفر كن. ژرفاي سوم جائي ست كه جولانگاه حكيمان تنها و خاموش است. در اين ژرفا هر نگاه معرفت است ، هر تنفس معرفت است . هر شنيدن معرفت است و معرفت در درون تو حضور داردو تو خود نفس معرفتي اگر چه غريب خواهي بود و غريب خواهي ماند و غريب به سفر خواهي رفت.
تائودا !از غربت در معرفت مهراس . بر پيشاني مردابها حشرات و پرندگان ناتوان پرواز مي كنند و بسيارند و در بسياري خود شاد و غافلند، عقاب تنهاي دور پرواز اما تنها بر فراز قله ها دمساز خورشيد و بادهاي تند است . تائودا معرفت عقاب تنها معرفت شايسته است
سفر معرفت
كم از سفر درياها نيست
از جولانگاه موجها و كفها به توفان سفر كن
در آن جا معرفتي ديگر را ديدار خواهي كرد
و در غروب هفتمين روز پرنده ي كوچك و ببر مهربان بار ديگر در خاموشي من پديدار شدند ومن كه تائودا باشم از پرنده ي كوچك معرفت را پر سيدم و پرنده ي كوچك در نور آبي رنگ خويش محوو آشكار شد گوئي كه در درون من گوئي صداي من بود كه در درون من و مرا فرا گرفت و چنين گفت:
تائودا ! چه شگفت است حديث معرفت.آينه ي شكسته اي ست حديث معرفت كه هر كس پاره اي از آن را به دست دارد و جهان را در آن مي نگرد.
تائودا!دريغا كه معرفت ما پيش از زادن ما مهيا شده است و ما از دهانه ي رحم مادران خود بر جداول معرفت مردگان از ياد رفته ونورهاي خاموش شده و آتشهاي تاريك فرو مي افتيم.
تائودا!چه بسيار رسولان دروغيني كه پيام آور معرفت كاذب و مناديان آن معرفت اند كه دير گاهي ست جز پيكري سرد شده و عاري از حيات نيست.
تائودا! چه بسيارند عالماني كه دزدان معرفتند و چون معرفت تو غارت شود خود درب خانه خود را بر روي راهزنان خواهي گشود وخود بستري عطر اگين ‹را خواهي گسترد تا بر آن راهزنان با محبوب تو درآميزند.
تائودا هر وجود را ناموسي ست وقانوني ، و معرفت،ادراك و احساس ناموسها و قانون هاي انسان و اجتماع و اشياء و تنظيم قـرب و بعد تـو با آنان است.
تائودا!چشمان تو و آنچه مي بيني خويشاوندند. گوشهاي تو و آنچه مي شنوي خويشاوندند.دست تو با آن چه كه بر آن دست مي سائي خويشاوندند و از اين روست كه آسمان در چشمان تو مدورست و صداي ني لبك چوپانان دل انگيز و زبري و نرمي قابل ادراك است.
تائودا ! قانوني واحد بر بيننده و ديده شونده ، شنونده و شنيده شده و لمس كننده و لمس شده حكم مي راند، و معرفت، شناخت اين قانون است و شناخت ارتباط وجود تو با آن چه كه پيرامون تو، و ادراك رازهاي پيرامون توست
تائودا ! در معابد رسولاني را خواهي ديد كه بر آنند تا چشم تو را و گوش ترا با قانوني ديگر به ديدن و شنيدن وادارند و دست ترا با قانوني ديگر با اشيا آشنا سازند.
تائودا !از آنان به كوهها بگريز به درياها پناه ببر و اگر مي تواني به ستارهاي دور دست پرواز كن.
تائودا ! مغلوب نيروي بيكران ابلهان و فريفته ي آنان مشو.
تائودا !اگر فريفتهي آنان شوي احساسات تو ديگر گون خواهد شد و معرفتي كاذب راادراك خواهي كرد و مسافر سر گردان دهليزهاي تاريك و بي پايان خواهي شد.
تائودا ! با جادوي سياه اين معرفت شايد آسمان آبي را بنفش و خورشيد را به هيئت سپري با اضلاع فراوان مشاهده كني و مومنانه گواهي دهي كه گله هاي گاو در آسمان ستاره چرا مي كنند و عقابي در راستهي نساجان درحال بافتن پارچه است اما قانون جهان در بيرون از حصارهاي جمجمهيافسون شده ي تو جاريست و تو تنها توان همسفري با او را داري.
تائودا! در هزاران سال ديگر هيچ قانوني اختراع نخواهد شد بلكه قوانين كشف خواهند شد.
تائودا ! زمين ودريا و آسمان را لايه هائي متفاوت است. سفرمعرفت كم ازسفر درياها نيست. بكوش تا از جولانگاه موجها و كف ها به توفان سفر كني و به اعماق بروي در آنجا معرفتي ديگر را ديدار خواهي كرد و پس از آن نيز به ژرفاهاي ديگر سفر كن. ژرفاي سوم جائي ست كه جولانگاه حكيمان تنها و خاموش است. در اين ژرفا هر نگاه معرفت است ، هر تنفس معرفت است . هر شنيدن معرفت است و معرفت در درون تو حضور داردو تو خود نفس معرفتي اگر چه غريب خواهي بود و غريب خواهي ماند و غريب به سفر خواهي رفت.
تائودا !از غربت در معرفت مهراس . بر پيشاني مردابها حشرات و پرندگان ناتوان پرواز مي كنند و بسيارند و در بسياري خود شاد و غافلند، عقاب تنهاي دور پرواز اما تنها بر فراز قله ها دمساز خورشيد و بادهاي تند است . تائودا معرفت عقاب تنها معرفت شايسته است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر