۱۳۸۶ اسفند ۲, پنجشنبه

هستی شناسی مولانا/سعید

نگاهی به هستی شناسی مولاناجلال الدین محمد بلخی
سعید
صحبت در باره بیوگرافی شخصی مولانا کار چندان مشکلی نیست.بر خلاف حافظ شاعربزرگ دیگر،(تولد اواخر قرن هشتم و مرگ نیمه دوم قرن نهم هجری) حوادث زندگی مولانا به دقت و به درستی ثبت شده است و ما می توانیم بدانیم مولانا چه وقت متولد شده و دوران کودکی و نوجوانی و جوانی و سن کمال و سرانجام ایام پایان عمر خود را چگونه گذرانده است.پیرامون مولانا شمار زیادی از شاگردان وبزرگان همیشه وجود داشتند که لحظات بیرونی زندگی او را ثبت کنند،آنچه که از زوایای مختلف دوستداران مولانا و محققان را دچار مشکل جدی می کند سفر در دنیای درونی مولانا و شناخت بیوگرافی اندیشه و روح بزرگ مولاناست.به طور جدی حتی اگر در زمره دانشمندانی نظیر استاد عبدالحسین زرین کوب(تولد 1301 شمسی درگذشت 1378 شمسی هجری) و استاد بدیع الزمان فروزانفر(متولد 1276 شمسی و درگذشت در سال 1349 شمسی) دو پژوهشگر نامدار و مولوی شناس ایرانی باشیم، یا مثلا دانش کسانی چون هانری کربن دانشمند ایرانشناس و اسلام شناس و عرفان شناس فرانسوی(زاده ۱۹۰۳-درگذشته ۱۹۷۹میلادی) و یادکتر عبدالباقی گولپینارلی - مولوی شناس فقید ترک(تولد 1900 میلادی) را داشته باشیم بازهم سفر در دنیای درون مولانا بسیار مشکل است. مولانا یک نفر یا یک انسان نیست! او نشانه و سمبل یک اندیشه نیرومند و راز آلود است که قرنها پیش از او وجود داشته است و در وجود مولانا ظهور و بروز کرده است. برای من که یک ایرانی فارسی زبان هستم و طبعا اندیشه مولانا با فضای فرهنگی میهن من آمیخته است، باز هم تشریح و تصویر دنیای مولانا مشکل است پس به قول خود مولانا که می گوید:
آب دریا را اگر نتوان کشید
هم به قدر جرعه ای باید چشید
به جرعه ای از آب این دریای مواج و بسیار وسیع اکتفا می کنم وبه جای سرگردان شدن در درون این روح بزرگ شرقی با مدد گرفتن از شیوه ای علمی تلاش می کنم در فرصتی اندک کمی از مولانا بگویم. شیوه علمی به ما می گوید برای شناخت کسانی چون مولانا بجای تاریخنگاری و واقعه نویسی از زندگی آنها، باید برویم وهستی درونی و شخصیت درونی و نگاه آنها را ببینیم و درک کنیم. این کار نیز چندان آسان نیست و راستی چطور می شود هستی شناسی و نگاه وشخصیت مولانا را شناخت یا تا اندازه ای شناخت. روی یک انسان معمولی مثال می زنم. نگاه یک انسان معمولی به جامعه اطراف ، به سایر انسانها، به منافع شخصی و منافع دیگران و کنش و واکنشهایش در این زمینه ها شخصیت او را در دسترس ما قرار می دهد. مثال را روی یک شخصیت برجسته فرانسوی بزنم، ابه پیر،نگاه او به انسان و جهان پیرامونش چه بود؟و کنش و واکنشهایش چه بود؟ تلاش برای دیگران و کمک به محرومان، هستی آبه پیر نه در خود او بلکه در دیگران معنا می یافت واو خود برای خود وجود نداشت و به قول عارفان ایرانی، شاعر عارف قبل از مولوی، سنائی غزنوی( تولد در قرن پنجم و مرگ در قرن ششم هجری): پیش از مرگ در دیگران مرده بود: اصل شعر این است:
بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر می زندگی خواهی
که« ادریس» از چنین مردن بهشتی گشت پیش از ما( ادریس نام یکی از پیامبران است)
برای درک هستی شناسی مولانا به سه مقوله اصلی در حیطه اندیشه فلسفی کسانی چون مولوی باید توجه کرد و این سه مقوله عبارتند از،خدا، انسان و جهان. متاسفانه زندگی شتاب آلود امروز برای بیشتر انسانها فرصت چندانی باقی نمی گذارد ولی اگر انسانها فرصتی پیدا کنند که به تفکری فلسفی بپردازند بناچار ذهنشان متوجه این سه مقوله اصلی خواهد شد.من به معنای انسان کلی و نه انسانی با هویت مشخص اجتماعی، من به عنوان یک انسان کلی کیستم و چیستم و چرا هستم و به کجا میروم؟ من مخلوقم، و آیا خالقی خدا نام هست یا نه؟ جهان به مثابه جغرافیای عظیم و سر گیجه آور وجود، که انسان و خدا هر دو در این بی نهایت ظهور ازلی و یا ظهور بعدی پیدا می کنند چیست؟مولانا به دنبال این سئوالات می رود و برای اینکه بدانیم مولانا در جهان خود به دنبال این سئوالات رفته است باید نه تنها آثار مولانا را خوانده باشیم بلکه باید از سرگذشت عرفان ایرانی و ریشه های تاریخی آن آگاهی داشته باشیم زیرا مولانا یک قله بلند در امتداد سلسله کوهساری است که از قرنها قبل ادامه داشته است و در مولانا شکه شایسته خود را نشان می دهد و مولانا خود در شعرهایش به روشنی بر این مساله تاکید می کند و می گوید
عطار روح بود و سنائی دو چشم او
ما از پی سنائی و عطار آمدیم
او می گوید فرید الدین عطار نیشابوری شاعر بزرگ و عارف نامدار قبل از مولانا روحی بود که سنائی عارف بزرگ دیگر چشمان این روح بزرگ بود و من که مولانا باشم ادامه این دو هستم. قبل از این دو تن مولانا از میراث فکری عارفانی نامدار چون حلاج ونخستین عارفان بزرگ ایرانی، بایزید بسطامی و ابوالحسن خرقانی بهره ها می برد و این میراث در ادامه خود به فرهنگ قبل از اسلام و سرانجام در دورترها جائی که فرهنگ هند و ایران ریشه های مشترک دارند میرسد.فرهنگ نیرومند قبل از اسلام که طبعا ریشه در مذاهب روزگار خود دارد و در ایران با آئین زرتشت و فلسفه جدال نور و ظلمت آمیخته پس از اسلام اگر چه به شدت مورد تهاجم قرار گرفت اما به مدد تلاشهای عالمان ایرانی توانست اگر چه به طور نهانی ژنهای خود را در درون فرهنگ عارفانه اسلامی حفظ بنماید و به وسعت و عمق عرفان خاصی که در ایران پدید آمد کمک فراوان بکند و شناخت این میراٍٍث عظیم است که می تواند ما را با وسعت و عمق اندیشه مولانا آشنا بکند.
در پهنه بررسی هستی شناسی شاعران و عارفان کارکردهای فکری و اجتماعی آنان را معمولا اعتقادات مذهبی شان تعیین می کرده است. مولانا چنانکه پدرش یک مسلمان حنفی مذهب سنی بود و خود نیز مقام و مرجع یک فقیه بزرگ و یک امام نامدار را در قونیه داشت و فتوا می داد و اجرای فتوا و حکم او لازم الاجرا بود. اما مولانای عارف و شاعر که البته در تمام عمر ضرورتهای مذهبی خود را مثل نماز و روزه بجا می آورد مولانای فقیه نبود و جهان عارفانه او بسا بزرگتر از یک امام معمول بود که طبعا تنها اندیشه و مرام خود را حق می داند وراه و رسم دیگران را به درجات کم یا زیاد باطل می شناسد. در هستی شناسی مولانا در رابطه با خدا او یک نیروی عظیم جهانی و فرا مذهبی راقبول دارد و بارها و بارها این را در شعرهایش به روشنی اعلام می کند. در آغاز یکی از غزلهای تکان دهنده اش که فکر می کنم نخستین غزل دیوان معروفش باشد او خدا را یک خیزش و رستاخیز ناگهانی و یک محبت بی پایان می شناسد واو را نوری می داند که اندیشیدن را امکان پذیر می کند.
ای رستخیز ناگهان ای رحمت بی منتها
ای آتشی افروخته در بیشه اندیشه ها
مولانا اگر چه خود مذهبی است ولی هیچ مذهبی را بر هیچ مذهب دیگر برتر نمی داند و در بسیاری از شعرهایش این را می گوید.
چه تدبــــیرای مســــلمــــــانــــان کــــه مـــن خــــود را نمــــیدانــــم
نـــــه ترسا نه یهــــودیــــم نــــه گــبـــــرم نــــه مســـلــــمانـــم
نه از خـــاکـــم نه از بــــادم نه از آبـــم نــــه از آتــــش
نه از عرشم نه از فرشــــم نه از اینم نه از انم
نه شرقیم نه غربیم نه بری ام نه بحریم
نه ارکان طبیعیم نه از افلاک گردانم
مکانم لا مکان باشد نشانم بی نشان باشد
نــه تــــن باشد نه جان باشد که من از جـــان جانانم
دویــــی از خــــود بــــرون کـــردم یـــکی بینم دو عالــم را
یـــــکی گـــــویـــــــم یــــــکی جـــــــویـــم یـکی دانـــم یکی خـوانم
در همین چند خط شعر از یک غزل مولانا ما با «شعری به وسعت یک هستی« روبرو هستیم.او پس از اینکه خود را از دایره تمام مذاهب خارج می داند، در بیت دوم پروازی فرا ماده دارد چیزی که امروز در عرصه فیزیک با آن روبروئیم.در فیزیک روزگار ما ماده دیگر ماده ساده فیزیکدانان قرن هجدهم نیست و سرانجام با تجزیه ماده و رسیدن به مرزی که ماده تبدیل به انرزی می شود، ما بهت زده بر جا می مانیم.
در جهان فیزیک امروز فارغ از برداشتهای مذهبی ساده یا عامیانه و یا خرافات ، ما با جهانی زنده در تمامیت خود روبروئیم و هستند فیلسوفانی که جهان را در تمامیت خود تجسم مادی یک شعور زنده می دانند.
در بیت سوم مولانا با درک این که حتی نمی تواند خود را در مرزهای ماده نیز محدود کند نگاهش را به پیرامون خود می اندازد و به نوعی جهانی بودن یعنی نه شرقی و نه غربی بودن اعتراف می کند.حرف مولانا انسان را به یاد حرف بزرگ پابلو نرودا شاعر بزرگ شیلی می اندازد که می گفت من مرزها را به رسمیت نمی شناسم من زمینی هستم و نیز حرف نیمایوشیج شاعر بزرگ ایرانی که می گفت دنیا دهکده من است. باید تاکید کنم که که از نگاه مولانا یک انترناسیونالیسم معمول و تجربه شده و در بسیاری موارد تلخ نتیجه نمی شود. انترناسیونالیسم تجربه شده متکی بر ماتریالیسم تنها خود را در برابر تاریخ مسئول می شناسد وچنانکه نشان داد در برخورد با ناسیونالیسم در خیلی از اوقات برخوردی خشن و ویرانگر دارد.انترناسیونالیسم مولانا در تضاد با ناسیونالیسم نیست . در ورای اندیشه مولانا خدائی و جود دارد که مقصد اعلا و بالاست و اوست که سر انجام همه به او باز می گردند و در او ساکن می شوند و با او در می امیزند.کارخانه جهان با تمام عظمت و رنگارنگی هایش به نیروی او به گردئش در می آید .مولانا تمام اعتقادات و ناسیونها را برابر می داند و از این زاویه به جهانی بودن می رسد.قابل ذکر است که اشاره کنم در عرفان و نیز عرفان ایرانی در حیطه فلسفی سه سفر معنوی به رسمیت شناخته شده است.
اولین سفر، سفر از خود به سوی خلق( من النفس الی الخلق).یعنی از خود تهی شدن و با مردم در آمیختن و از همین روست که عارف ایرانی مردمگراست و در میان مردم می زید و مانند ساده ترین و فقیر ترین مردم زندگی می کند و در همین جاست که در بسیاری موارد با اسلام رسمی و حکومتی رو در رو قرار می گیرد وتفوق طلبی و هژمونی بزرگان مذهبی را نه بر خود و نه بر مردم نمی پذیرد.
دومین سفر، سفر از خلق به سوی حق( من الخلق الی الحق). یعنی پس از در آمیختن با مردم که به تعبیر قرآن خلیفه و نماینده خدا هستند و آدم نخستین انسان و نخستین پیامبر به عنوان خلیفه خدا به زمین آمد، عارف به طور شخصی سوی خدا حرکت می کند و از همین روست که عارفان خلوت و تنهائی و ریاضت را در این مرحله بر می گزینند. منطق الطیر اثر عارف بزرگ ایرانی عطار نیشابوری داستان سفر از سوی خلق به سوی خد و طی هفت مرحله است. در این نقطه نیز عارفان با اسلام رسمی و حکومتی در تعارضند.عارف خود مستقیما یا توسط مراد و رهبری که شخصا انتخاب نموده این مسیر را طی می کند و از پیروی فقیهان سر بر می تابد.ارتباط او ارتباطی مستقیم و بدون واسطه با خداست.
سومین سفر، سفر در درون خدا( سفر من الحق الی الحق) در این مورد عارفان سکوت کرده اند و عطار در پایان منطق الطیر می گوید چون کسی را ظرفیت فهم این نیست خاموش می مانم.
این اشاره ها را می کنم تا مفهوم جهانی بودن مولانا روشن شود. وطن اصلی مولانا خود خداست و در عرفان ایرانی بارها بر این تاکید شده که تا در او آرام نگیریم غریب هستیم ومهاجر و تبعیدی(ان الله وطن الغربا) و تازه به او هم که وصل شدیم از آنجا که جهان در تمامیت پیدا و پنهان خود زنده و در حرکت است لاجرم در خود خدا نیز سفرها در پیش روست و چشم اندای پر شکوه در پیش است که مولانا برای رسیدن به آن بیقرار است و به همین علت مرگ در نگاه مولانا معایش تنها جابجائی است و نه نابودی. او به روشنی و به نحوی حیرت انگیز در چند بیت از مثنوی این ر توضیح می دهد و نشان می دهد بودن سفری است بی پایان در جاودانگی:
از جمادی مردم و نامی شدم
وز نما مردم به حیوان سر زدم )
مردم از حیوانی و آدم
پس چه ترسم کی زمردن کم شدم؟ )
حمله دیگر بمیرم از
تا برآرم از ملائک بال و پر
وز ملک هم بایدم جستن ز
کل شیء هالک الا وجهه(
بار دیگر از ملک قربان شوم
آنچه در وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گویدم ک"انا الیه راجعون در ادامه این نگاه یعنی باور به یک خدای جهانی که با جهان خود در آمیخته است و به همین علت در عرفان ایرانی همه چیز حتی سنگ و خاک هم از خدا لبریزند، و نیزعدم برتری مذاهب بر یکدیگر و به رسمیت نشناختن رنگ و نژاد و مرز ما با انسان و اومانیزم سیار نیرومند مولانا روبرو می شویم.
همه می دانیم که اومانیزم اگر چه ریشه های کهن خود را دارد و مثلا دو هزار سال قبل از مسیح اوپانیشادها کتاب بزرگ هندیان تاکید می کند(ای انسان تو خود جهانی) ولی به عنوان یک مکتب و یک مرام ، مکتب و مرامی نو پاست و در حقیقت زائیده کشاکشهای دوران رنسانس است و تردیدی نیست که مهمترين ويژگي رنسانس ، ظهور انديشه هاي اومانيستي است . در جریان رنسانس است که خدامحوري قرون وسطايي جاي خويش را به انسان محوري و فهم کلیسائی و مذهبی از هستي نيز جايش را به ادراک عقلاني مي‍بخشد واومانيسم ماية تفوق “من انساني“human ego مي گردد كه با آن آدمي مقام تازه اي در هستي مي يابد..دراين جریان خود ماهيت انسان هم تغيير يافته تبدیل به “سوژه“ ميشود و مقارن باآن،ديگر موجودات،هم “ابژة“اين سوژه مي گردندداستان اومانیزم این است اما قرنها قبل از دوران رنسانس مولانا با ادراک عارفانه و فلسفی خود در زیر سقف خدای جهانی وقلمرو جهانی خود به انسانگرائی خاص خود می رسد. برای او انسان از هر رنگ و نژاد و با هر اعتقاد و مذهب و در هر سر زمین و در هر شرایط اجتماعی موجودی قابل احترام است. واقعا صحبت در این باره وقت زیادی را طلب می کند ولی به عنوان نمونه از کتاب بسیار جالب و تحقیقی دانشمند مولوی شناس وپژوهشگر در عرفان ایرانی عبدالحسین زرین کوب نمونه هائی می آورم.
استاد زرین کوب در کتاب پله پله تا ملاقات خدا می نویسد.او بارها در هنگام دار زدن محکومین به اعدام به محل اعدام می رفت و آنها را از مرگ نجات می داد(ص 306 از کوچه رندان). او با جماعت فرو دستان که آنها را اوباش می نامیدند ودر حقیقت کلوشارها و بی خانمانان دوران او بودند رفت و آمد داشت وبا آنها نشست و برخاست می کرد(همان ماخذ307).مولانا در مقابل پیروان سایر ادیان که سایر امامام و فقیهان با آنان رفتار خوبی نداشتند بسیار متواضع بود(همان 307). مولانا نامدارترین و با نفوذ ترین فقیه دوران خود بود ولی بارها اتفاق افتاده بود که در مقابل ساده ترین راهبان و کشیشان و مسیخیان در کوچه و بازار می ایستاد و در مقابل آنها تعظیم می کرد تا مردم بدانند که باید تعصب را کنار گذاشت(همان 308).برخورد او با کودکان نیز این چنین بود نامدار ترین عارف دوران که همیشه دهها و صدها نفر او را در کوچه و بازار همراهی می کردند بسیاری اوقات می ایستاد و با کودکان گفتکوی می کرد(همان 308). یکبار او نسبت به زنی که رئیس یک فاحشه خانه در قونیه بود چندان احترام کرد و او را رابعه زمان(رابعه زن صوفی نامدار و پرهیزگارترین زن دوران) خواند که همگان را به حیرت افکند(همان308) . مولانا به سراغ جذامیان و بیماران می رفت و یکبار به محلی که آنها حمام می کردند رفت و با اینکه همراهان او مولانا را از ورود به آن محل منع کردند او وارد شد و با چذامیان گفتگو کرد و از همتن آبی که آنها بر سر و روی خود می ریختند بر سر و روی خود ریخت(همان308).نمونه ها درزمینه های مختلف فراوان و حیرت انگیز است و من در این مختصر به همین اندازه اکتفا می کنم و بیشتر از این را به خود شما وا می گذارم و در پایان اشاره می کنم که در جهان پر کشاکش امروزی ما در هر کچا که باشیم به نگاه مولانا به جهان و خدا و انسان مولانا و نیز در مقابل انتگریسم و فاندامانتالیزم خشن مذهبی به نگاه مذهبی مولانا که قرائتی عارفانه از دین اسلام است بسیار نیازمندیم.مولانا جهان را لبریز از خدا می داند ، خدای مولانا نه دشمن انسان که معشوق وبه گفته استاد داریوش آشوری محقق ایرانی در کتاب «هستی شناسی حافظ»«عاشق» انسان است. اگر به حکایت بسیار زیبای موسی و شبان در مثنوی مراجعه کنیم می بینیم خدا آنچنان عاشق انسان است که وقتی این انسان توسط پیامبرش موسی مورد انتقاد قرار می گیرد ، خدا موسی را مورد عتاب شدید قرار می دهد که چرا بنده مرا آزار دادی به دنبال او برو و از او دلجوئی کن و عذر بخواه.
دید موسی یک شبانی را به راه
کو همی گفت ای خدا و ای اله
ای خدای من فدایت جان من
جمله فرزندان و خان ومان من
تو کجایی تا شوم من چاکرت
چارقت دوزم زنم شانه سرت
تو کجایی تا که خدمتها کنم
جامه ات را دوزم و بخیه زنم
دستکت بوسم بمالم پایکت
وقت خواب آید بروبم جایکت!
موسی از آن مرد میپرسد ای مرد با که اینگونه سخن میگویی؟! تو داری کفر می گوئی و خدا را به صورت انسانی میبینی که مو دارد و می خورد و می خوابد وای بر تو با که داری حرف می زنی وچوپان در پاسخ:
گفت با آنکس که مارا آفرید
این زمین و چرخ از او آمد پدید
موسی به او می گوید
گفت موسی:های خیره سر شدی
خود مسلمان ناشده کافر شدی
این چه ژاژست این چه کفراست و فشار
پنبه ای اندر دهان خود فشار
گند کفر تو جهان را گنده کرد
کفر تو دیبای دین را ژنده کرد
گرنبندی زین سخن تو حلق را
آتشی آید بسوزد خلق را
چوپان چون این حرفها را از موسی شنید.ناراحت از کار خود:
گفت ای موسی دهانم دوختی
وزپشیمانی تو جانم سوختی
جامه را بدرید و آهی کرد وتفت
سرنهاد اندر بیابان و برفت.
موسی پس از آن برای مناجات به کوه طور رفت.از خدای بزرگ به او ندا آمد که ای موسی این چه کاری بود که کردی هر چه زودتر بروچوپان را بیاب و از او معذرت بخواه!
وحی آمد سوی موسی از خدا
بنده مارا ز ما کردی جدا
تو برای وصل کردن آمدی
نی برای فصل کردن آمدی
من نکردم خلق تا سودی کنم
بلکه تا بر بندگان جودی کنم
ما برون را ننگریم و قال را
ما درون را بنگریم و حال را
چونکه موسی این عتاب از حق شنید
در بیابان در پی چوپان دوید
عاقبت دریافت او را و بدید
گفت مژده ده که دستوری رسید
هیچ آدابی و ترتیبی مجو
هرچه میخواهد دل تنگت بگو
این است خدای مولانا که حتی بخاطر یک چوپان صحرا نشین یکی از بزرگترین رسولان خود را که در اسلام از زمره پیامبران پنجگانه اعظم و به تعبیر اسلام«اولوالعظم»(آدم، نوح،موسی، عیسی, محمد) هستند مورد انتقاد قرار می دهد و انسان مولانا انسانی است جهانی که فاصله خود و خدای خود را در مسیر عشق طی می کند تا جدائی ها به سر رسد.اولین بیت مثنوی بر همین اشاره دارد
بشنو از نی چون حکایت می کند
وز جدایی ها شکایت می کند
.

۱۳۸۶ بهمن ۲۱, یکشنبه

آی آدمها/ اسماعیل وفا یغمائی











آی آدمها
در باره گروهی از جدا شدگان از ارتش آزادی ورها شدگان از کمپ تیف
و شرایط دردناک آنان در اربیل

اسماعیل وفا یغمایی

آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانيد
يک نفر در آب دارد می سپارد جان
يک نفر دارد که دست و پای دائم می زند
روی اين دريای تند و تيره و سنگين که می دانيد
يک نفر در آب دارد می کند بيهوده جان قربان
توضیح
چندی قبل در رابطه با جدا شدگان تیف شعر گونه ای نوشتم که عکس العملهای متفاوتی برانگیخت. وابستگان با وجدان حکومت ملایان با چند مقاله، آز جمله مقاله«شاعر بی وجدان» مرا نواختند ورفقا و دوستانی چند از خوانندگان مرا در جریان اوضاع قرار دادند. پس از آن تلاش کردم بیشتر از وضعیت آنهابا خبر شوم.تلاشها و یاریهای شماری از دوستان سرانجام مرا درجریان مستقیم وضعیت شماری ازرها شدگان از تیف قرار داد.خلاصه ای از دانسته هایم را که به وٍثوق آنها اطمینان دارم در اختیار خوانندگان قرار می دهم. اسماعیل وفا یغمایی.دهم فوریه دو هزار و هشت میلادی
**********
شاید حدود چهل سال قبل بود که آقای کیانی دبیر تاریخ - ادبیات ما، یکروز عصر در دبیرستان ایرانشهر یزد، از نیمایوشیج برای شاگردان کلاس چهارم ادبی صحبت کرد و شعر«آی آدمها»ی نیما را برای ما خواند و معنی کرد و گفت، تا گفته های او را در دفترچه هایمان یاداشت کنیم.
این شعر تاثیر زیادی بر همه و از جمله من گذاشت و تا جائی که یادم می آید بارها در طول زندگی ندای نیما را در صدای معصومانه آقای کیانی با آن سر طاس و براق و چشمهای مهربان و کت و شلوار مرتب و کهنه اش شنیده ام و حالا فارغ از هر چند و چون، و آداب و ترتیبی، دوباره و در رابطه با گروهی از اهالی تیف، که هم اکنون در شهر اربیل در کردستان عراق ساکن هستند دارم می شنوم وچاره ای ندارم جز این که در حد مقدورات و امکانات این صدا را انعکاس دهم.
سالها قبل و در طول سالیان دراز، من به عنوان شاعر، و نویسنده ای که در کنار مردم خود ایستاده، در حد توان و با تمام احساساتم و با تمام ایمان، صدی پدران و مادرا ن این افراد، و کسان مبارز و مجاهد نسبی و سببی اینان را، در سرودها و شعرهایم منعکس کرده ام و حالا فکر می کنم باید، آری، باید صدای اینها را که در شرایطی بسیار نامناسب و خطرناک و خرد کننده در حال رنج کشیدن هستند منعکس کنم وتوجه هموطنان گرامی و سازمانها و گروههای مبارز سیاسی را که امکانات بیشتری برای کمک به این افراد دارند جلب کنم. اما از انجا که درآشفته بازار شرایط سیاسی کنونی جلوی سوء استفاده کارگزاران جمهوری استبداد مذهبی گرفته شود و معلوم شود در کجا ایستاده و نگران چه چیزی هستم ترجیح می دهم ابتداچند لغت ساده و پیش پا افتاده را معنی کنم

توضیح ساده چند لغت!
با توجه به ماجراهای سالهای اخیر و کار برد فراوان لغاتی نظیر، جدا شده، بریده، مزدور وخائن به توضیح این لغات میپردازم.فارغ از کاربرد تشکیلاتی و در بسیاری موارد آمیخته به رنگهای ایدئولوزیک بار واقعی این کلمات اینهاست.
بریده
شخصی است که شرایط سیاسی و مبارزاتی دشوار را به دلایل مختلف تاب نمی آورد واز حزب یا تشکیلات سیاسی و... قطع می کند.بریده فقط بریده است و نه مزدور و نه خائن و نه هیچ چیزدیگرسازمانهای مبارز و از جمله سازمان مجاهدین چنانکه من شاهد بودم در دوران شاه ونیز در دوران خمینی تا سال 1372 که من در درون تشکیلات مجاهدین بودم برخورد انسانی با عنصر بریده از مبارزه بود و تلاش این بود که عنصر بریده به خیانت که معنی خیانت هم سرسپردگی و خدمت به رژیم شاه و آخوندها ونه چیز دیگر است کشیده نشود.
جدا شده
معنای «جدا شده» که متاسفانه در بسیاری موارد سازمانهای سیاسی از پذیرش این واژه سر باز می زنند این است که فرد یا افرادی به دلیل اختلاف در ایدئولوزی، ویا مشی سیاسی و یا نظامی و یا هر چیز دیگر که طبعا و بیشتر بار سیاسی و ایدئولوزیک دارد سازمان و تشکیلات خود را ترک می کنند.
عنصر جدا شده ، نه بریده است و نه مزدور و نه خائن، در طول تاریخ مبارزات سیاسی بوده اند جدا شدگانی که راه خود را جدا کرده و به مبارزات خود ادامه داده و یا حتی راهی متعالی تر را برگزیده اند . نمونه روشن اش بنیاد گذاران مجاهدین هستند که نهضت آزادی را ترک گفتند و جدا شدند و راهی دیگر را در پیش گرفتند و هرگز از سوی رفقای سابقشان مورد توهین قرار نگرفتند بل حمایتها شدند . تعارف را کنار بگذاریم خیل قابل توجهی از کسانی که جنبش مجاهدین و شورا را مورد حمایت سیاسی و اجتماعی و مالی قرار می دهند همین جداشدگان (وبه زبان عریان و تند و تیزتشکیلاتی متاسفانه بریدگان) هستند که سالها یا چند سالی را در درون جنبش و به مثابه رزمنده آن خدمت کرده اند و به دلایلی جدا شده اند. این را باید خوب خوب بفهمیم! و گرنه روزگار این حقیقت را در سرفصلی محتوم به ما خواهد فهماند.

مزدور، خائن، بریده مزدور و امثالهم
«مزدور، خائن، بریده مزدور» و ترم های مشابهی که متاسفانه سر و کله اشان در این سالها زیاد پیدا شده است شامل کسان و افرادی می شود که پس از ترک سازمان و یا گروه سیاسی خود به مثابه، بریده یا جدا شده، در ادامه راه به خدمت دیکتاتوری حاکم،( در دوران شاه دیکتاتوری شاه، و در دوران خمینی جمهوری اسلامی) در آمده اند.اینان دیگر نه بریده اند و نه جدا شده، اینان پیوستگان به دیکتاتوری هستند و نه جدا شده !زیرا عنصر بریده در نهایت کار و بدترین شکل نماینده نوعی پاسیفیسم و نومیدی و عنصر جدا شده نماینده نوعی اعتراض به کارکردهای سیاسی و نظامی و تشکیلاتی در یک سازمان سیاسی است، ولی عنصر خائن، دیگر به مثابه کسی که در خدمت دیکتاتوری و تحکیم قدرت جنایتبار آن در آمده است از پاسیویزم و اعتراض فاصله جدی دارد و مرز میان مردم و ضد مردم را در نوردیده است
با توجه به ابن تعاربف ساده که می دانم تا حالا مورد قبول بسیاری سازمانهای سیاسی موجود در تاریخ معاصر ایران نبوده است و با فرمول «هرکه با ما نیست و یا از ما می برد خیانت می کند»، یا« ایدئولوزی و رهبریت» را معیار خدمت و خیانت می دانند میتوان روشن تر آدمهائی را که روزگاری مبارزه می کرده اند نگریست و آنها را نامگذاری کرد. متاسفانه در هم آمیختن بناحق این معانی موجب شده است عناصری که مستقیما در خدمت آخوندها هستند یعنی«مزدوران و خائنان» خود را «جدا شده» دانسته وگروهانهای خود را در کشورهای مختلف سازماندهی کنند و در مقابل، جمعیت قابل توجهی که جدا شدگان فعال و حامی مقاومت هستند با چشم بریده نگریسته شوند و این نگاه جز به نفع آخوندهای پلید و حامیان آنها نیست. حال بروم سر اصل مطلب
.

جداشدگان و یا بریدگان در تیف
عنصر بریدن و جدا شدن در سازمانهای سیاسی چیز تازه ای نیست وهیچ سازمان سیاسی وجود ندارد که تمام اعضایش از اغاز تا پایان بر سر موضع بایستند. بعد از حمله آمریکا به عراق جریان بریدن و جدا شدن به دلایل مختلفی که صحبت در باره آن مجالی مستقل می طلبد، در ارتش آزادی بخش شدت گرفت و چنانکه می دانیم رقمی حدود چهار صد و چند نفر از مجاهدین و ارتش آزادی بخش جدا شدند یا بریدند.
جماعتی از اینان پس از مدتی روانه ایران شده و پس از مصاحبه ها وسخنرانی هائی در اینجا و انجا علیه مجاهدین، تحت تیمار و رسیدگی جمهوری اسلامی قرار گرفته و در سایتها و انجمنها و گروههای متشکل علیه مجاهدین به فعالیت پرداختند و یا به دنبال زندگی خود رفتند.گذران آنها در تیف(کمپ نگهداری جداشدگان از ارتش آزادی بخش و مجاهدین که تحت مسئولیت نیروهای آمریکائی است) و رفتار و عملکردهای آنان در برخی موارد، خود حکایتهائی است قابل تامل و بحث و چون و چرا که از آن می گذرم.
بخشی از این جمعیت علیرغم جدائی از مجاهدین حاضر نشدند یوغ اطاعت ملایان را بر گردن بیاندازند.و از سال دوهزارو چهار تا هم اکنون در تیف مانده اند
.
رها شدگان از تیف و سرنوشت آنان
یکی دو ماه قبل و پس از کشاکشها و انتظارها و بعد از آنکه راهی برای پذیرفتن اهالی مقاوم تیف در سایر کشورها پیدا نشد، مسئولین امریکائی تیف اعلام کردند کسانی که مایلند به دنبال سرنوشت خود بروند می توانند بروند.
قریب صد نفر با دریافت اجازه خروج و کاغذ مهر و امضا شده اجازه زندگی در عراق و پیدا کردن راه حلی برای زندگی خود به طور شخصی، از تیف خارج شدند. اینان که به مدت چهار سال در تیف به عنوان کارگر کار کرده و مقداری پول پس انداز کرده بودند پس از خروج از راههای مختلف، و پرداخت پول به بلدها و قاچاقچیان سعی کردند خود را به ترکیه و سایر کشورها برسانند ولی پس از حوادثی تلخ و دردناک و تحمل زندان و بازداشت و ماجراهای تلخ دیگر، اکثریت آنها به عراق پس رانده شدند. از این مجموعه حدود هفتاد نفر به اربیل پسرانده شده اند. تعدادی از این مجموعه به طرف مرزهای اردن رفته اند که تعدادی بازگردانده شده و تعدادی ناپدید شده اند و نفراتی معدود توانسته اند خود را به یونان برسانند. گروههای کوچکی از این افراد دو یا سه بار دو باره تلاش کره اند خودشان را به ترکیه برسانند ولی هر بار به دلیل کنترلهای شدید نتوانسته اند. شماری از سر استیصال دوباره به تیف مراعه نموده ولی مسئولین کمپ از پذیرفتن آنها سر باز زده اند در حال حاضر باز گشتگان در اربیل و در شرایطی دشوار زندگی می کنند
.
در اربیل
رها شدگان از تیف ساکن در اربیل هم اکنون در گروههای چهار پنج نفره در شرایطی بسیار دشوار در اربیل زندگی می کنند.شرایط دشوار انان فی الواقع قابل توضیح و برای ما قابل درک نیست.
اینان کسانی هستند که بعد از سالها مبارزه ، بیش از ده پانزده سال، و جدا شدن از سازمان و جنبش سیاسی خود بین دو تا چهار سال و چند ماه در شرایطی بسیار دشوار (از زوایه روحی و جسمی) و اگر چه بر اساس اطلاع مسئولین امریکائی رفتار بدی با آنها نداشته اند ، در تیف سپری کرده و در بسیاری موارد به شدت صدمه دیده هستند که خود بحثی دیگر را می طلبد.
هم اکنون در اربیل و در منطقه کرد نشین زندگی برای آنها از لحاظ مختلف بسیار مشکل است. آنها نمی توانند کاری بیابند و برای گذران زندگی خود پولی به دست بیاورند.تمام پولی گه آنها دارند کفاف سه ماه زندگی شان را می کند و در این سه ماه هم باید با نان خالی و آب و شیر شکم خود را در کمال صرفه جوئی سیر کنند. آنها گروهی که من از وضعیت آنها با خبرم در کمال سختی و در هراس از روزهای آینده روزها را سپری می کنند.
افراد مستقر در اربیل بارها به «صلیب سرخ» و «یو ان» مراجعه نموده اند ولی آنها گفته اند که برای آنها نمی توانند کاری بکنند.تلاشهای برخی وکلا نیز در آلمان بجائب نرسیده و مهر تروریستی که بر پیشانی این افراد نقش شده راه چاره را بسته است.
اندک پول آنها صرف اجاره خانه می شود که به شدت گران است و برای یک خانه کوچک که شش نفر از انها در آن زندگی می کنند باید ششصد دلار در ماه بپردازند. بر اثر تضادهای سیاسی منطقه و ماجراهائی که در بیست سال گذشته میان ایران و عراق ومنطقه کرد نشین رخ داده است و در رابطه با سمپاشیهای آخوندهای پلید حاکم ،جو در رابطه با افراد ایرانی چندان جالب نیست واین مشکلات را بیشتر می کند و بیشتر آنها را در معرض خطر قرار می دهد ودر این میان البته تلاشها آخوندها برای دستیابی به آنها جای خود دارد.
این افراد نیاز به کمک دارند.من با شماری از رفقا و دوستان تماس گرفتم.از یکسو عده ای نگران این بودند که ممکن است اینان در آینده پایشان به اروپا یا کشورهای دیگر برسد و آلت دست و«طعمه»رژیم بشوند و به مزدوران حکومتی بپیوندند و عده ای از دوستان با تلاش فراوان توانستند اطلاعاتی مستقیم کسب نموده و مرا در ارتباط با آنها قرار دهند.
.
از رفقای گروه دوم تشکر می کنم و به رفقای گروه نخست می گویم دوستان! برای گناه ناکرده که نمیتوان کسی را محکوم نمود.اینها مزدور نیستند!.خائن هم نیستند! .معیار خیانت یا عدم خیانت فقط و فقط همکاری با حکومت ملایان است و نه خروج از این سازمان یا آن سازمان سیاسی یا سر تافتن از اطاعت ایدئولوزیک ان و آن، اینان در تیمار ملایان نیستند.در باره آینده هم قضاوت نکنیم و مگر من و شما می توانیم در باره آینده خود قضاوت کنیم؟آیا کسی میدانست جناب شمر ابن ذی الجوشن که از زمره مجاهدان لشکر علی بود بعدها سر حسین را خواهد برید و حر ابن یزید ریاحی کسی که لشکر امام حسین را متوقف کرد نخستین یار شهید حسین خواهد شد. انشالله خداوند عاقبت همه را بخیر گرداند که شب دراز است و قلند بیدار و در رابطه با این افراد اگر روزگاری تحت تیمار ملایان در آمدند ما هم موضع خود را خواهیم گرفت ولی در شرایط کنونی ،اینها انسانهای رنجدیده وبیگناهی هستند که در زیر شدید ترین فشارهای غیر انسانی قرار دارند.
اینان فرزندان و خواهران و برادران و رفقای ما هستند. به عنوان مثال آزاده بوستانی فرزند مسعود حاجیان، مجاهدی است از زمره شخصیتهای زنجان که در برابر گلوله های پاسداران ارتجاع جانباخت.مادر او تا جائبکه به یاد دارم با نام اشرف مهندس وکاندیدای کارگران برای نمایندگی مجلس در زنجان بود که هم اکنون در زمره رزمندگان مستقر در اشرف است و خود آزاده تمام عمر و نوجوانی خود را در کشاکش رنج و درد سپری کرده و در حالیکه تیتر پناهندگی در آلمان را داشته به سودای مبارزه برای آزادی، سالهائی را در عراق سپری کرده و هم اکنون در شرایطی بواقع دردناک قرار دارد.
نمونه دیگر جوان مظلوم، احمد رضا فیروزیان فرزند مهدی فیروزیان و صدیقه شاهرخی است که تیتر پناهندگی در سوئد را داشت هم اکنون در اربیل و در حالیکه از شدت فشار دچار روانپریشی شده و کنترل او برای دوستانش بسیار مشکل است. او نه خائن است و نه مزدور.پدر بزرگوارش مجاهد خلق مهندس مهدی فیروزیان که با محمد حنیف نزاد مبارزه را شروع کرد ومن افتخار هم بندی با ین انسان شریف و ازاده و متواضع را در زندان مشهد داشتم هم اکنون پس از چهل و چند سال، باز هم سرباز آزادی است. به راستی به چه دلیل این جوان ساده و صمیمی که در کوههای کردستان متولد شد و جز دربدری رنج چیزی ندید و در گذر از این همه رنج و فشار به روان پریشی دچار شده است باید ما را در هراس از خیانتش نسبت به او بی تفاوت گرداند و حتی وقتی برای گرفتن شماره شناسائی اش از خانواده ای که در سوئد از او نگهداری می کرده اند مراجعه کنیم باید بشنویم که: او بریده است و خیانت کرده و ما کاری به کار او نداریم! واقعا اگر این واقعی است شرمتان باد! و آیا صاحب چنین ادعائی که خود به راحتی روزگار می گذراند و مارک برپیشانی این جوان معصوم میزند حتی یکماه را در زیر آفتاب عراق سپری کرده و حاضر است بگذراند و آیا کسانی با تفکری چین حاضرند توضیح بدهند معیار خیانت چیست؟ و کیست؟ و پس از دیکتاتوری خمینی با چنین تفکراتی ما با چه دنیائی روبرو خواهیم شد؟ تا ما هم بدانیم و بفهمیم و از تاریکی جهل در انوار حقیقت مطلق ویگانه زمان ذوب شویم و مشکلاتمان برطرف شود. براستی که:
شرممان باد از این خرقه آلوده خویش
وضعیت بقیه جدا شدگان نیز این چنین است و حق است که با این پرواها و جانماز آب کشیدنها وادعاها شعر حافظ را با هم زمزمه کنیم که اگر این بی پناهان رنجکشیده خائن اند و خیانتکار
ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود
تسبیح شیخ و خرقه رند شرابخوار
و با ابن وضعیت و این نوع اندیشه تاریک و بیرحمانه! اگر ما مبارزانی هستیم که برای سیاسی بودن و مبارز بودن باید ساده ترین اصول اخلاقی و انسانی را زیر پا بگذاریم.بهتر است دفتر مبارزه و سیاست را بسته و پیش از آنکه بیشتر آلوده شویم آنرا به عمه بزرگوارمان تحویل داده و بیش از این آبرو ریزی بار نیاوریم.
دوستان گرامی
من یک نویسنده و شاعر ساده در صفوف مردم خود هستم وامکانی و چیزی جز قلم و کاغذ در دست ندارم و همانطور که سالهای دراز با چند هزار صفحه شعر و سرود و تحقیق و ... صدای مبارزان و مجاهدان و مردم خود را منعکس کرده و می کنم امروز قلم خود را ملزم به این میدانم که در گام اول از درد و رنج این مبارزان رنجدیده جدا شده، نوشته و در حد امکان صدای یاری خواهانه آنها را منعکس کنم و از همه کسانی که نوشته مرا می خوانند طلب کنم که از شرایط انان بگوئیم وبرای کمک رساندن به آنها راهی و چاره ای بجوئیم.گام نخست دانستن واقعیت و سکوت نکردن و بی تفاوت نماندن در برابر انست.گامهای بعدی بعد از شناخت واقعیت برداشته خواهد شد. توجه داشته باشیم که زمان به سرعت می گذرد و در اینده از این روزگار و ماجراهایش سخنها خواهند گفت و بیاد داشته باشیم که
آخر چو فسانه می شوی ای بخرد
افسانه نیک شو نه افسانه بد
اسماعیل وفا یغمائی