۱۳۹۰ خرداد ۳, سه‌شنبه

چهار خرداد. اسماعیل وفا یغمایی

چهار خرداد سالگرد تیرباران و جانباختن و شهادت بنیادگذاران سازمان مجاهدین و دو مجاهد دیگر در حکومت محمد رضاشاه است.از آن چهار خرداد تا این چهار خرداد سالها و سالها به ستایش و بزرگداشت این شهیدان گذشته است شهیدانی بنیادگذار که باعث فعل و انفعالات بسیار شدند و هم اکنون در کنار آنها چند ده هزار شهید دیگر آرمیده اند.شهدائی که خونشان در رود خروشان خون شهیدان فرو ریخته و نام اکثرشان را کسی نمیداند. شهادت بنیادگذاران مجاهدین انگیزه بسیاری در میان قشرهائی از جوانان مبارز و مذهبی ایجاد کرد، چهره شاه و حکومتش را منفور کرد، آبی از آبرو در جویبار تشیع و اسلامی که پسوند انقلابی را تازه شروع به یدک کشیدن کرده بود  انداخت، و بسیاری تغییر و تحولات ایجاد کرد. در سرنوشت خود من نیز بعنوان یک تن از نسل جوان سالهای پنجاه تاثیری جدی گذاشت. در دانشکده میدانستند که من شعر میگویم و یکی از سمپاتهای مجاهدین در هنگام کوهنوردی از من خواست شعری و ترانه ای برای شهیدان بنیادگذار بگویم و سرانجام کار این شد که سرود چهار خرداد را که بعدها در سال 1358 با تنظیم استاد تجویدی اجرا شد در کوههای دهبار در اطراف مشهد سرودم. خود من نیز در پی این نوع فعالیتها، فعالیت سیاسی را شروع کردم و چندی بعد به زندان شاه افتادم و راهی را شروع کردم که سی هشت سال است در مراحل مختلف آن دارم قدم میزنم و فکر میکنم آن شروع تاپایان زندگی مرا نیز رقم زد.
شهادت مجاهدان بنیاد گذار اگر چه از زاویه برخی تحلیلها سراپا خیرو اراده الهی بود اما باعث برخی عوارض نیز شد که بد نیست با درود به روان آنها اشاره ای نیز به این عوارض بشود. جان باختن بنیاد گذاران در مقابل جوخه اعدام سازمانی را که میبایست هنوز پایه و ستون خود را از زوایای مختلف و منجمله تفکر سیاسی و مذهبی و اجتماعی و...استوار و پخته تر کند ، بخصوص با از دست دادن پایه گذارانش در معرض رشد عارضه ای قرار داد که در سال 54 شاهد رشد آن و تقریبا متلاشی شدن سازمان مجاهدین بودیم. در کنار این در حصار خون فرو ریخته بنیادگذاران و سپس شهدای پس از آنان  فضائی چنان پر تقدس و پر راز و رمز و پر حرمت پیرامون آنان و بلافاصله سازمان و تشکیلات بخصوص با توجه به روانشناختی دنیای مذهب و تشیع ایجاد شد که هرچه بیشتر در طول سالیان افکار و اندیشه ها را بخصوص در حیطه اعضا و هواداران از نگاهی ناقدانه حتی نقد اندیشه و تفکر بنیادگذاران! که ضرورت کار مبارزاتی سیاسی حتی با تکیه بر تفکر مذهبی است دور کرد و در مقابل به فضای ستایش و حرمت و پذیرش دامن زد، مقوله ای که خود در دنیای سیاست و مبارزه سخت عارضه زا و سرانجام چه در طول مبارزه و چه در صورت پیروزی خطرناک است. بنیاد گذاران با شهادتشان تبدیل به سازمان شدند و بجای انسانها ،تشکیلات حرمتی انسانی- خدائی پیداکرد. فراوان و هزاران بار شنیدیم که گفته میشد: سازمان فکر میکند! سازمان دستور داده است! سازمان تصمیم گرفته است!و.... سازمان ....، این سازمان حامل نیروی روحانی و تقدس خرد کننده و مقاومت ناپذیر و در پوشش خونهای فرو ریخته بنیاد گذاران همان حنیف و سعید و بدیع زادگانی بود که بدون بودن آنان میتاخت و جلو میرفت و روزگاری بمدد همین نیرو و تقدس سازمانیافته و جامد شده، حداقل از زاویه ای در دستان محمد تقی شهرام و هم فکرانش بنیادها را در هم کوبید و فرو ریخت در حالیکه هنوز زمامداران بر مذهب شوریده از نیروی تقدس مذهبی منجمد شده ای که زمام ان را داشتند استفاده میکردند و این نیروی مقدس غیر انسانی شده آنچنان که زمامداران میخواستند میتاخت و میکوفت. میتوانیم تصور کنیم که اگر بنیادگذاران مانده بودند بسیاری اتفاقات که افتاده نمی افتاد و بسیاری اتفاقات که نیفتاده اتفاق می افتاد. میبینید که دارم غیب میگویم! ولی میدانم اگر بنیادگذاران مجاهدین بیشتر زیسته بودند و بجای ستوده شدن پس از خود و سر کشیدن دیوارهای تقدسی که اگر چه آنها در برکشیدنشان نقشی نداشتند ولی عوارضش را من و ما به نفع دیگران دریافتیم، هم اکنون نه عارضه سال پنجاه و چهار را درپشت سر داشتیم و نه ماجراهای سالهای بعد را و نه اکنون سی امین منزل راه سی ساله ای را دور از میهن در حال طی کردن بودیم.اگر آنان نرفته بودند حد اقل میتوانستیم نفسی برآوریم و دور از جهانی سراپا تقدس و قویا شکننده یکدیگر را نقد کنیم و در کنار هم باشیم.سخن بسیار است وتوان بیش نوشتن نیست. روان شهیدان شاد باد و خرد یار برجای ماندگان. اسماعیل وفا یغمایی چهار خرداد 1390

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۱, چهارشنبه

توجه به چند نکته ساده.اسماعیل وفا یغمایی

توجه به چند نکته ساده
اسماعیل وفا یغمایی
بعد از تکرار کشتار شقاوتبارمجاهدین  در اشرف، در نوزده فروردین هشتاد و نه، تقریبا اکثر گروهها و سازمانها و بسیاری از شخصیتهای منفرد ایرانی در خارج کشور علیه این جنایت موضع گرفتند. از مواضع سازمانها و افراد در داخل کشور بیخبرم و از مواضع بسیاری شخصیتهای خارجی میگذرم که برای من پناهنده سیاسی ایرانی بیش از همه مواضع ایرانیان و شخصیتهای ایرانی مهم است.مواضع شخصیتهای خارجی البته اهمیت دارد و نشان قدرتمندی نیرو و تشکیلات مربوطه در عرصه بیرون از مرزهاست ، اما تجربه نشان میدهداین فعالیت موقعی موثر است که حمایت ایرانیان موجود باشد وارتباطات نیروی سیاسی با پایه های اصلی خویش به اندازه کافی وصل باشد و گرنه تاثیر چندانی نحواهد داشت.
 در این میان و در این کشاکش نظرات متفاوتی در باره اشرف و ساکنانش و شهیدان ورهبران مجاهدین ابراز شد.نظرات با توجه به علایق و دوری و نزدیکی افراد و گروهها و نقاط وحدت و تضاد آنها با سازمان مجاهدین متفاوت بود.عده ای دل و دامن سوزاندند، عده ای ابراز تاثر کردند و نیز به نقد و بررسی پرداختند، عده ای حمایت کردند و نیز بر آشفتند و عده ای سئوالات خود را مطرح کردند.
از نوزده فروردین تا کنون در رسانه های اینترنتی انبوهی مقاله نوشته شده و اظهار نظرهای گوناگونی شده که اصلا بد نیست، و معلوم است مجاهدین منظور نظرشمار زیادی از ناقدان و حامیان و نظر دهندگان هستند. در میان و در حول و حوش این ماجرا عده ای نیز چه به حمایت از مجاهدین و چه در مخالفت، به متهم نمودن یکدیگر، بر چسب زنی،گاه هتاکی و دشنام دادن پرداخته اند تا صدای طرف مقابل را خاموش کنند، از آنجا که من هم یکی دو یاداشت و شعر در این باره نوشته ام  مورد مرحمت قرار گرفته و تعدادی برچسب و انگ و مهر را توسط میل، یا پا نوشته های فیس بوک و...پذیرا شدم،القابی نظیر فاسد، بریده، ضد مجاهدین و امثال این چیزها...
من بر سر دفاع از خود نیستم واینها مهم نیست. اینها تنها غم انگیز است و مضحک، و متاسفانه گاه به غم انگیزی و مضحکی نویسندگان این نوع چیزها، فارغ از بحثها و فحصها، به تلخی !میدانم که دموکراسی یک فرهنگ است و میدانم که اگر یک زرافه یا فیل آفریقائی سی سال در غرب زندگی کرده بود، شاید اندکی به دموکراسی و تبعاتش تن میداد ولی برخی نه!  ونیز میدانم که متاسفانه هنوز باید در مملکت استبداد زده ای چون ایران راهها طی شود تا دموکراسی در عمل و نه حرف خود را نشان دهد و ما بتوانیم مخالف هم باشیم و لی یکدیگر را تحمل کنیم،و در شرایط لازم در برابر دشمن مشترک به کمک هم بر خیزیم ،خب تا آن مقصد راهها مانده ولی قبل از نیل به دموکراسی و با تمام اینها  میتوان در رابطه با اشرف و مجاهدین وخود، نکاتی را روشن کرد شاید از عصبیتها کاسته شود و بشود بیشتر بحال آن سه هزار و چند صد تن که واقعا در خطرند مفید واقع شد. روی سخن من با کسانی است که در چهره هر کس که مثل آنها نمی اندیشد نه یک مخالف یا ناقد بلکه یک دشمن را میبینند و به دشمنی بر میخیزند. بحث مفصل است من فقط روی چند نکته بسیار ساده و پیش پا افتاده! انگشت میگذارم.
یکم:
من فکر میکنم مجاهدین همانطور که دوستان و هواداران پر و پا قرصی دارند، بعنوان یک نیروی سیاسی، ناقد و مخالف نیز دارند، ولی دشمن آنها رژیم ایران، وابستگان به رژیم ایران و کسانی هستند که از نابودی و کشتار مجاهدین سودی میجویند. فکر میکنم ماجرای آخری نشان داد که مثلث دشمنان چه کسانی هستند.
دوم:
گروهها و شخصیتهای سیاسی ایرانی در خارج کشور علیرغم اختلافاتشان، نشان دادند که دشمنان مجاهدین نیستند. اختلافات سی ساله احزاب و گروههای ایرانی با هم و بخصوص با سازمان مجاهدین چیزی نیست که بتوان پنهان کرد ولی فریاد خروشان تقریبا همه گروههاعلیه کشتار نوزده فروردین نشان داد که اختلاف هست ولی دشمنی نه و میشد و میشود این همدلی انسانی را پس از سی سال اختلاف و تضاد، سکوئی برای وحدت نسبی بیشتر نمود تا دست جلادان  جمهوری اسلامی بسته شود.
سوم
این فریاد مشترک علیه این جنایت شقاوتبار اعلام حمایتی انسانی از مجاهدین بود و معنای آن را ندارد که حمایت انسانی بسیاری گروهها با حمایت سیاسی آنان از خطوط سیاسی و ایدئولوژیک و استراتژیک مجاهدین منطبق است. این را هم باید مد نظر داشت و اگر فلان شخصیت یا فلان گروه همراه با حمایت انسانی خود نقدی هم از رفتار یا رفتارهای سیاسی مجاهدین میکند نباید بر آشفت و فکر کرد دنیا به پایان رسیده است. بلکه باید از حمایت سیاسی او سپاسگزاری کرد و نقد او را با نقد متقابل و مخالفت او را با دلیل و برهانی نفی کننده پاسخ داد. حامیان مجاهدین از کشتار شقاوتبار اعضای مجاهدین توسط مثلث جنایت بر آشفتند ولی برای بسیاری این سئوال همچنان مطرح است که سرنوشت اشرف چیست؟ رهبران مجاهدین چه میخواهند بکنند؟ واستراتژی آینده چه خواهد بود؟ و بسیاری سئوالات دیگر...
چهارم
از بمباران و کشتار اعضای مجاهدین توسط هواپیماهای فاتحان عراقدر سال دو هزار و چهار، تا امروز این سومین و یا چهارمین کشتار مجاهدین در عراق است؟ این کشتارهای وحشیانه در دنیای بیرحم کنونی و در میدانی که سرمایه و قدرت میخواهد آنسوی جهان را چون کیکی تقسیم کند میتواند تکرار شود؟ سئوال این است تا کی و چرا باید تکرار شود؟
پنجم
یکی دو سال قبل در دو نوشته تقریبا مفصل در مورد کشتار در اشرف، در مورد ماندن یا نماندن در اشرف اشاره کردم که ماندن در اشرف به هر قیمت و هر بها و تحمل کشتارها در صورتی کارساز است که به طور حقیقی مجاهدین و ارتش خلع سلاح شده آزادی بخش تنها آلترناتیو حقیقی مردم ایران، و مسعود رجوی رهبر واقعی تمامیت مقاومت رنگارنگ مردم ایران باشد در آنصورت نه با چند هزار تن بلکه با پنجاه تن هم باید ماند زیرا لحظه موعود فرا خواهد رسید. اگر این چنین است طبعا این چیزی پنهان کردنی نیست و اگر شرایط سیاسی این چنین نیست باید با درایت و هوشیاری و پرداخت بهای لازم، راهی دیگر اختیار نمود  و از برآشفتن و مارک زدن به دیگرانی که از زاویه انسانی یا زاویه سیاسی و انسانی نگران هستند خود داری کرد.مطمئن باشیم علیرغم هر چیزی بذرهای واقعیت سیاسی دیر یا زود در افق آینده خواهند روئید و نشان خواهند داد چه چیز درست بوده و چه چیز نادرست پس ، قبل از آن باید تامل کرد و راهی و طریقی درست پیدا کرد.
ششم
در بسیاری اوقات نویسندگان مقالات با تقسیم نیروها به «این طرف آب» یعنی خارج کشور، و «آن طرف آب» یعنی اشرف، بر می آشوبند که چرا مثلا «فعالان سیاسی ساده خارج کشوری!» و کسانی که از خطر دورند و یا از خطر گریخته اند میخواهند برای مبارزان و مجاهدان از جان گذشته راه آزادی تعیین تکلیف نموده، استراتژی تعیین کنند، و از آنان میخواهند سنگر را خالی نموده به خارج کشور بیایند و در امنیت و رفاه زندگی کنند!.از مجموع کلام این نوع نویسندگان بر می آید که میخواهند بقیه یا حمایت کنند و یا خاموش بمانند، یعنی بزبان ساده خفه شوند و اظهار نظری نکنند.
گذشته از اینکه باید این مساله را بررسی کرد که ماجرای «این طرف آب آمدن در چه زمانی، با چه کسی، ودر اثر چه کارکردی» شروع شد و چه شد که اکثر نیروها و سازمانهای سیاسی و شخصیتهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و هنری مجبور شدند  چند ماهی پس از بهار سال شصت به اینطرف آب بیایند و بسیاری از آنان پس از سی سال و بسیاری پس از گذرانی سخت، در غربت بمیرند، باید دقت کرد که اکثر نویسندگان این نوع نوشته ها خود از اهالی این طرف آب هستند،همچنین باید به این مساله توجه شود که برخلاف نظرو اندیشه آنان، زندگی «فعالان سیاسی ساده در رفاه و امنیت!!» این سوی آب آنچنان که آنان میپندارند نیست، بسیاری از این فعالان سیاسی تقریبا بخش اعظم نقد حیات خود را در مبارزه و در کنار همان بخون نشستگان اشرف باخته اند و فعال سیاسی شدن آنان نه بخاطرروی آوردن به رفاه و امنیت، و فرار از مبارزه بلکه بخاطر اختلاف نظرواقعی در مسائل سیاسی و ایدئولوزیک و استراتژیک بوده است.البته می توان این حقیقت را پنهان کرد و دل خوش داشت که همه نکشیده و بریده اند و رو به زن و زندگی و رفاه و امنیت آورده اند ولی این نوع برخورد تنها خود آنها را گول خواهد زد و بس. واقعیت این نیست اگر چه لباسی از این نوع بر ان پوشانده شود،وواقعیت قابل بررسی است و بسا سخنها هست که میتوان در ترازوی داوری درست، آنها را سنجید و فهمید که چرا و بخاطر کدام بیماری  این همه فعال سیاسی ساده رفاه دوست و امنیت طلب پیدا شده است.
با توجه به این نکته میخواهم دوستانه تاکید کنم که: در هر حال این فعالان سیاسی خارج کشوری به هیچ وجه نمی خواهند برای آن مجاهدان ستیهنده که در زیر ضربات لودر خامنه ای مالکی تکه پاره میشوند و در عنفوان جوانی جان میبازند تعیین تکلیف کنند، آنان نمی خواهند برای سازمان مجاهدین و سکاندار آن تعیین استراتژی کنند.  فعال سیاسی ساده رفاه طلب را چکار به دخالت در امور سازمانی این چنین و رهبری که اراده سیاسی واستراتژیک و ایدئولوزیک او در طول سی سال گذشته از سی خرداد سال شصت تا کنون یک سر سوزن تغییر نکرده است.
این فعالان سیاسی ساده رفاه طلب، به هیچ وجه نمی خواهند مجاهدان اشرف سنگر خالی کنند و به اینطرف آب بیایند و دچار زندگی معمولی شده و یا در هیئت فعالان سیاسی ساده و بریدگان! زندگی را تمام کنند.
فعالان سیاسی ساده اگر باور بکنیم و پیش داوری را کنار بگذاریم و سعی نکنیم هر کسی را که عقیده اش با ما زاویه دارد دشمن ببینیم از آنجا که دشمنان مجاهدین نیستند و بسیاری از انان سالیان دراز یا مجاهد بوده و یا از زمره حامیان مجاهدین بوده و یا هستند و یا یک یا چند تن از نزدیکترین کسانشان در اشرفند میخواهند فقط بدانند که راه به چه مقصدی ختم میشود و تکرار این کشتارهای شقاوتبار به فرماندهی سلاخان حاکم ایرانی و عراقی و... تا کجا ادامه میابد و چه بهره ای نصیب انقلاب و تحول مردم ایران میکند؟ آیا این درخواست جرم است و شایسته تحقیر و این همه بر اشفتن و بر چسب زدن.
فعالان سیاسی ساده بدون نفی آرمانگرائی و بدون تعیین استراتژی رفاه و بریدگی برای اشرفیان، فقط میخواهند بدانند استراتژی چیست تا ای بسا بتوانند در صورت فهم و قبول آن، به یاری بیشتر برخیزند. آیا این درخواستی نادرست است و ایا فقط و فقط با تکرار کشتارها و ارائه اجساد تکه پاره فرزندان مردم ایران میشود فقط درخواست نمود که : جای پرسش نیست فقط باید به جلو رفت.
در طول ماههای گذشته از یکسو شاهد سخنانی بوده ایم که مثلا: ما حاضر به منتقل شدن هستیم و حتی پول هواپیماها را هم خودمان میپردازیم. در کنار آن بارها اعلام شده است که: انتخاب آخر اشرفیان اشرف است و تا نفر اخر کشته میشویم و جابجا نمیشویم. کدام درست است.با کدام یک باید خود را تنظیم کرد. اگر واقعا اشرف و این سه هزار و پانصد چریک چنانکه گفته میشود نه تنها رقم زنندگان سرنوشت آینده ایران و سرنگونی ملاها هستند بلکه سد سدید در مقابل رشد انتگریسم و رقم زنندگان اینده خاورمیانه هستند به روشنی اعلام شود و چگونگی آن توضیح داده شود تا فعالان این طرف آب بدانند و سر تعظیم فرودآورند و با حل تناقشات خود به یاری این سازمان دهندگان آینده ایران برخیزند اما اگر کتاب تاریخ چیز دیگری میگویدو شرایط سیاسی این چنین نیست و اشرفیان نقشی این چنین ندارند، دو راه بیشتر باقی نمیماند . راه اول ماندن و ادامه کشتارها و سرانجام فرو رفتن کامل درخون تمامی اشرفیان به دست مالکی و خامنه ای و یارانشان است و رقم خوردن عاشورائی دیگر وپای فشدن بر  این که یک نیروی سیاسی حتی در شکست بر پرنسیبهای ایدئولوزیک خود استوار ماند و به دنبال حسین ابن علی مرگ سرخ را برگزید . راه دیگر درک شرایط تلاش برای جلوگیری از کشتارها ودر گام نخست  اعلام و تقاضای یاری خواستن از تمام احزاب و سازمانها و شخصیتها و نیروهای سیاسی ایرانی و خارجی برای جابجائی اشرفیان از کمین مرگ خامنه ای و مالکی و جستن راهی نو و تازه برای مبارزه، و قبول تغییر شرایط و پرداخت بهای لازم حتی در نقطه رهبری است.
توجه داشته باشیم که در بازی تاریخ و بر سر میز تاریخ در هر حال این بها پرداخته خواهد شد پس هوشیارا!و بزرگا! و دلاورا! آنکس که پیش از آنکه این بها بطور جبری از او ستانده شود مختارانه و دلاورانه بهای لازم را پرداخته و راهی دیگر پیش گامهای راهروان بگذارد .
راه اول یعنی باقی ماندن در اشرف و رقم زدن سرنوشت پیروزمندانه و نیز راه سوم یعنی جابجائی و سیاستی دیگر پیشه کردن را میتوان مورد تامل قرار داد اما اگر بدون اینکه اعلام شود، کاروان  اشرفیان  بطور خواسته، وبدون اعلام به سوی عاشورائی دیگر روانه است باید بعنوان یک فعال سیاسی ساده ولی نگران سرنوشت انسانهائی که سالیان دراز بر سر آن بوده اند تا در بنای آزادی و دموکراسی  برای ایران سهم اصلی را داشته باشند بگویم که:
 حسین ابن علی یکباراز صلب فاطمه دختر پیامبر اسلام ونخستین امام شیعه و چهارمین خلیفه اهل سنت علی ابن ابیطالب زاده شد و عاشورا در تاریخ مذهبی و سیاسی، بر پایه قانونمندیهای خاص خود یکبار به وقوع پیوست و به تاریخ و فرهنگ مذهبی و سیاسی و نیز افسانه ها پیوست و زنده ماند.
بجز این در تفکر اسلامی شیعی همانگونه که طلوع و غروب خورشید و بر آمدن ماه «تعیینی» نیست و«تکوینی» است، یعنی اراده ما در آنها دخالتی ندارد و توسط قانونی دیگرو به اراده خدا و قانونمندیهای فرا انسانی بر می ایند و فرو میروند، مقوله رسالت و امامت محصور در دوازده امام اعلام شده ( که آخوندهای حرام لقمه تلاش میکنند ولایت فقیه را نیز به آن بچسبانند) و آنچه که بر آنها میرود در قاموس شیعه تکوینی است، بنابراین فارغ از بهره مندیهای اخلاقی وآرمانی، هر نوع کپی برداری ایدئولوزیک و سیاسی از ماجرای حسین و عاشورا، برای سازمانی سیاسی که خود را آلترناتیو و آینده ساز اعلام کرده و بر این پایه از حد اکثر حمایت و اعتماد ملت ایران در طول سالیان دراز برخوردار شده است جائی را در تاریخ ایران اشغال نخواهد کرد.اگر باور نمیکنیم برویم و تاریخ ایران وتاریخ تشیع را بنگریم. در دوران عباسیان و در سرکوب شورشها بارها و بارها کشتارها و خونریزیهائی شقاوتبارتر از ماجرای کربلا رخ داد.طبری اشاره میکند کم نبودند کاروانهائی که سرهای کشتگان شورشها را در حالیکه ریه ها و قلبهای آنان به سرها آویزان بود در شهرها میچرخاندند،استخوانهای هزاران کشته جنبش استاد سیس تا سالها پس از کشتار سی هزار نفره شورشیان در بیابان ریخته بود و در طول تاریخ ایران از اشغال ایران تا آغاز حکومتهای مستقل ایرانی در شمال و سیستان، بیش از دویست شورش و انقلاب خونین بسا گسترده تر از عاشورا اتفاق افتاد ولی هیچکدام اینها در تاریخ مذهبی و فرهنگی و عواطف مردم جای عاشورا را نگرفت و چرائی این خود بحثی جداگانه و نه چندان مشکل را میطلبد.
 امید اینکه اشارات این حتی نه فعال سیاسی! ساده بلکه یک پناهنده سیاسی ساده که به اجبار سی امین سال زندگی در غربت را میگذراند و نه بر سر تعیین استراتژی است و نه خواستار انفعال هیچ کسی در مبارزه با حاکمان ایران، به درستی نگریسته شود و خیر خواهانه ارزیابی گردد. با امید به فردای آزادی و دموکراسی برای ایران چه ما باشیم و چه ما نباشیم
اسماعیل وفا یغمایی
یازده می دو هزار و یازده میلادی