۱۳۸۷ خرداد ۲۷, دوشنبه

کتاب چند نکته و چند سانتیمتر از واقعیت. قسمت اول


قسمت اول
چند نكته،وچند‌ سانتيمترازواقعيت
كندوكاوي در باره ماجراي هفده ژوئن
دستگيري مجاهدين در فرانسه
و برخي قضاياي پيرامون آن

اسماعيل‌وفا يغمائي
اين مجموعه،ياداشتهائيست پيرامون ماجراي هفده ژوئن سال 2003 ،عمليات بزرگ پليس فرانسه، دستگيري شمار زيادي از فعالان برجسته جنبش مقاومت،و خانم مريم رجوي و ماجراهاي فراوان پس از آن.
این مجموعه قرار بود در سال 2003 به صورت کتاب نشر یابد ولی به دلائلی منتشر نشد وتوسط خود من روی چند سایت اینترنتی در اختیار علاقمندان قرار گرفت.
نگارنده حدود سي سال است كه با مجاهدين آشناست و تا زمستان سال 1372 مجاهد و در درون مجاهدین و تا سال 2004 میلادی در شورای ملی مقاومت ایران شاهد و ناظر بسیاری ازکارکردهای مجاهدین بوده ام. حدود هشت سال از اين سي سال در ايران سپري شده و بيست و دو سال در سايه روشن هاي سرزمينهاي مختلف تبعيد و غربت و در كنار هزاران پناهنده اي كه ديكتاتوري مذهبي ولايت فقيه را تحمل نكرده اند.
با قبول اينكه سايه ها و روشنائي ها هر دو واقعي هستند واینکه شناخت انسان هرگز کامل نیست و هر روز و هر ماه به شناخت تازه تری از پدیده ها و منجمله سازمانهای سیاسی و نیروهای سیاسی دست پیدا می کنیم و با قبول هر وحدت و تضادی که با مجاهدین داشته باشیم این مجموعه تلاشی است اگر چه ناکامل برای نگاهی واقعی و یا نزدیک به واقعیت به گوشه هایی از ماجرای هفده ژوئن سال 2003 میلادی در فرانسه.
.
اسماعیل وفا یغمایی
اوت 2003 ميلادي
مرداد و شهريور 1383خورشيدي
فهرست مطالب

·
آغازماجرا .................................................. 6
· معرفي برخي از تروريست ها !...........................7
· مدافعان تروريسم يا مدافعان آزادي................... 13
· برخي از مختصات
· مشتركات اين مجموعه00000 0000000 14
· نكاتي قابل توجه مجاهدين و غير مجاهدين0 00 15
· دو نمونه از ميان نمونه ها0000000 00000 18
· صحنه هايي پر شور از ميهن دوستي و آزاديخواهي 0 0 20
· آيا اين تمام حكايت بود؟00000 000000 22
· آنان كه خود را به آتش كشيدند0000 000 22
· نا اميدان يا اميدواران؟مرگ طلبان يا زندگي جويان؟0 0 26
· اندكي در باره خودكشي0000 000000 26
· برخي عوامل فردي خودكشي ها000 0000 26
· برخي عوامل اجتماعي خود كشي ها0 0000 26
· نوعي ديگر از خود كشي 0 خود كشي ايثاري0 0 27
· تاكيدي مجدد بر مرز ميان خودكشي و آن چه كه خود كشي نيست 29
· خود سوختگان از زمره كدام گروه اند؟ 000 30
· مسلمان و مقوله خودكشي 000 000000 32
· يك دعا ويك استدعا00000 00000000000 33
· در باره سكت بودن مجاهدين0000000000 00000 34
· تغريف سكت0000 0000000000000 35
· برخي ويژگي هاي سكت0000 0000000 35
· سكت در ميان مسلمانان000 0000 000000 37
· شخصيت و سيماي رهبر در يك سكت000 000 39
· قدرت مرگ وسكس000000 000000 40
· تقدس مطلق 000000 0000000000 40
· قدرت و ساديسم 0000000 00000000000 43
· شيوه اي شگفت براي در هم شكستن مطلق مقاومت افراد 0 46
· در باره شخصيت و سيماي اعضاي يك سكت 0 00 50
· مازوخيسم و تحت سلطه بودن 0000 000 51
· سر نوشت سكت ها 000000000 00000000 53
· درنگي بر يك نمونه تكان دهنده00000000000000000000 53
· از پشت عينك و سايه بت هاي ذهني خارج شويم 0000000 56
· مجاهدين از چه هنگام سكت بوده يا شده اند؟ 000000000 57
· مجاهدين از سال 44 تا 54 57
· مجاهدين از سال 54 تا 57 00000000 57
· مجاهدين از سال 57 تا 60 57
· مجاهدين از سال 60 تا 82 58
· چند نكته كه مي توان به انها فكر كرد ................ 59
· براستي چه سكت عجيب و متناقضي .............. 60
· در كدام نقطه بايد درنگ كرد…….………… 62
· مقوله رهبري عقيدتي و سكت بودن…….…….. 62
· مجاهدين و جبر تاريخي شيعه…….…………. 64
· چند مثال 64
· نگاهي از دريچه منطق و نه احساس 66
· دريچه اي گشوده بر افق تشيع 67
· تشيع نوعي ادراك از جهان و انسان 67
· واقعيت تاريخي تشيع 68
· حقيقت تشيع و تاريخي وراي تاريخ 69
· دمي درآفاق تاريخ مقدس 000000.0000000000 71
· تابلوي اول( تابلوي توحيد) تجلي جان جهان و آغاز هستي0 73
· تابلوي دوم( تابلوي نبوت) ادوار نبوت .0000000 75
· انواع انبيا 76
· انواع نبوت 77
· ختم نبوت و آغاز راه مستقل شيعه 78
· تفاوت روايت هاي يهوديت ، مسيحيت و اسلام در تابلوي آفرينش 0 79
· تابلوي سوم (تابلوي امامت) : دور امامت و ولايت0.0000 82
· تابلوي چهارم، (تابلوي غيبت): دوران غيبت و انتظار .00 88
· تضاد امامت شيعه ومقوله غيبت با ولايت فقيه 000000000000 90
· آغاز ماجرا و نگاهي به گذشته 0000000000000000000000 91
· شروع غيبت كبري و آغاز يك مشكل 00000000000000000 92
· آغاز پا گرفتن مــرجعيت ومــرزخطيرو غير قـابل عــبور آن با
· ولايت 92
· تنها ولي و امام معصوم مي تواند حكومت كند 93
· خيز آخوندها براي تصاحب جايگاه اولي الامر 94
· دوران اول 95
· دوران دوم 95
· دوران سوم 95
· دوران چهارم 96
· تاييد، و همكاري با پادشاهان براي به دست گرفتن قدرت 00 96
· تــابـلوي پنـجـم ( تابـلوي ظـهور) ،دوران ظـهور و جـامـعيت جـهان 0 0 99
· مقبوليت نظريه ظهور در فرهنگ و تاريخ كهن ايران و هند 100
· تابلوي ششم( تابلوي معاد) ،رستاخير آخرين برگ تاريخ مقدس 101
· مجاهدين از نظردستگاه عقيدتي به چه كسي وصل بودند؟ 0 105
· دوران اسكولاستيسم و مشكل مجاهدين 106
· مشكل خميني 107
· ماركسيست اسلامي و منافق 108
· مردم و مجاهدين 109
· خميني و مجاهدين رو در روي هم 110
· مجاهدين در ميعادگاه يك جبر 111
· مجاهدين با كسي جز رژيم آخوندها جدالي ندارند 00000 112
· در كنار ميليونها مسلمان 114
· برخي از نمونه هاي برخورد 114
· حتي يك نمونه اعدام وجود ندارد 116
· نمونه برخورد با قاتل يك مجاهد 000000000000000000 116
· نمونه برخورد با ماموران نفوذي وزارت اطلاعات 0000000 117
· نمونه برخورد با چند تن از بريدگان از ارتش آزادي 0000 117
· نمونه برخورد با پيروان ساير اديان و مذاهب0000000000 119
· دو مجاهد كرد 119
· نمونه برخورد با كريم حقي 120
· سفر خوش 120
· در كتابخانه هاي مجاهدين 122
· شرط مسلمان بودن 123
· درد دلهاي شاعر شيرازي 123
· دگم هاي مسعود رجوي 125

«چند نكته و چند سانتيمتر از واقعيت»
عصر عظمت هاي غول‌آساي عمارت‌ها
و دروغ…
و وحشت بارترين سكوت ها…
عصري كه شرم و حق ، حسابش جداست…
«احمد شاملو»

آغاز ماجرا
صبح روز هفده ژوئن،پس از پخش خبر تهاجم گسترده پليس و نيروهاي امنيتي فرانسه به سيزده خانه‌و محل اقامت پناهندگان و هواداران مجاهدين،و در راس همه تهاجم به دفتر شوراي ملي مقاومت ايران و خانه‌دكتر صالح رجوي در «اُور سور اواز» ـ محلي‌كه بيست و يكي دو سال است براي ممانعت از حمله تروريستي‌ حكومت آخوندها تحت حفاظت ژاندارمري قرار دارد ـ تلفن هاي خانه‌هاي‌ شمار زيادي از ايرانيان در فرانسه و بسياري ديگرازكشورها به صدا در آمدند و خبر از اين تهاجم في الواقع «عجيب و غريب» و «تاريخي» و دستگيري حدود صد و هفتاد نفر از هواداران و شناخته شدگان دنياي مبارزه عليه حكومت‌آخوندي و در زمره اينان خانم مريم رجوي را دادند.
من حدود ساعت هفت صبح با تلفن يكي از دوستان سحرخيز كه از راديو فرانس انفوخبر را شنيده بود از ماجرا با خبر شدم.
خبر براي من‌كه چندان آدم خوشبيني هم نيستم‌شوك آور بودوبراي مدتي گيجم كرد.
رسانه ها‌ با جار و جنجال فراوان خبر مي‌دادند‌كه بزرگترين حمله و تهاجم پليس‌فرانسه در سي سال اخير، ـ يعني در حقيقت يك لشكر كشي كامل عليه تروريسم ـ صورت گرفته است ، در همين جا ميتوانيد بدانيد كه چرا روي «تاريخي بودن» اين تهاجم تاكيد كردم. چند ساعت بعد، با پرس و جو از اين و آن، بيشتر از ماجرا و نامهاي دستگير شدگان يعني «تروريستهاي دستگير شده!» با خبر شدم .حالا با اطلاع از نامهاي دستگير شدگان ميتوانم با بالا بردن دست راست خود به تمام مقدسات شرعي و عرفي عالم سوگند ياد كنم كه تقريبا از حدود بيست و هشت سال قبل تا همين امروز، و در طول راهها و سالها با شماري از اين تروريست ها آشنا
شده، نشست و بر خاست و معاشرت و بحث و فحص داشته و خلاصه آنها را مي شناسم .
با اعتراف به اين آشنائي،و با تاكيد بر اين كه به طور شخصي هم ازخشونت، تروريسم و تروريست بيزارم ،وجدان و عقل حكم ميكنند كه اين اطلاعات در اختيار ديگران هم قرار بگيرد، بنابر اين به طور مختصر و اشاره وار به معرفي برخي از آنها مي پردازم .
متاسفانه در اين نوشته امكان معرفي تمامي افرادي را كه من ميشناسم وجود ندارد، به همين علت از سايردوستان و كساني كه امكان معرفي تمام اين افراد را دارند، بخصوص از دبيرخانه شوراي ملي مقاومت ايران تقاضا ميكنم كتابي در معرفي كامل تمامي افراد دستگير شده ـ كه در سپيده دم هفده ژوئن 2003 ميلادي در مظان اتهام تروريست بودن قرار داشتند ـ تهيه و منتشر كند، تا هم تمام ايرانيان در تبعيد با آنان و سر گذشت آنان بيشترآشنا شوند،وهم چند جلد از اين كتابها در اختيار آن افرادي كه با تمام قوا بر تروريست بودن مجاهدين پا فشاري ميكنند و در راديوها و يا تلويزيون ها ،گاهي رو و گاهي پشت به دوربين ،تيغي را كه بر جلاد فرود نياورده بر قرباني فرود مي آورند قرار دهند تا حرفهايشان مستند شود.

معرفي برخي از «تروريست‌ها!
… باش تا نفرين دوزخ از تو چه سازد
كه مادران سياهپوش
ـ داغ داران زيباترين فرزندان آفتاب و باد
هنوز از سجاده ها
سر بر نگرفته اند…
«احمد شاملو»
محترم كوشالي
مادري‌ست‌ كه سالهاي بين 60 تا 70 را مي گذراند. اكثر اعضاي خانواده‌اش قرباني حكومت تروريستي خميني اند. زني ثروتمند و نيكوكار و مردم دوست و مورد احترام عموم بوده كه تمام دارائي ها و ثروت او توسط آخوندها‌غارت شده است. سالها تحت تعقيب دستگاه امنيتي آخوندها و در معرض خطر دستگيري و تيرباران قرار داشته است. مدتهاي مديد در ايران، با گذراني سخت و درخانه هاي مخفي به پرستاري اززخمي ها و مداواي آنان مشغول و در برخي موارد شاهد آخرين لحظات زندگاني شان بوده است. او سالهاست دور از ميهن و خطه سر سبز شمال كه زادگاه اوست زندگي در تبعيد را تجربه ميكند .مادر كوشالي از زناني ست كه به طور عميق مورد احترام و غلاقه بسياري از پناهندگان و تبعيديان و از نمونه هاي مادران مقاوم و مبارز مردم شمال است. صورت آسيب ديده از ضربات مشت و پهلوهاي
كبود اين مادرارجمند، هرگز لبخند عميق و مهربانانه او را كه نثار آشنا و نا آشنا مي شود از چهره او پاك نكرده است.
قدسي خرازيان
در ميان پناهندگان به مادر ابراهيم پور مشهور است. شمالي ست و تمام اعضاي خانواده اش منهاي يك پسر يا در مقابل جوخه تيرباران و يا بر تخت شكنجه جان فداي آزادي كرده اند. تنها فرزند باقيمانده اش مجاهد پاكبازي ست كه من هم مي شناسم اش. جواني خاموش ، بلند بالا و نيرومند ، با چهره‌اي جذاب كه خطوط آن باوقار و حيا در آميخته است ، او در خاطرات من سيماي كلاسيك يك مجاهد را تداعي ميكند. اين جوان و كولباري از خاطرات و آرزوي آزادي ايران تنها سرمايه شخصي مادر ابراهيم پور است.
مادر مرحمت
جرم اصلي اين زن ريز نقش ،پر تحرك،صريح ، بي ريا و پركار، كه سالهاي ميان شصت و هفتاد عمر خود را مي گذراند به احتمال زياد اين است كه تمام فرزندان او از زمره مجاهدين و مبارزين ويا تبعيديان مخالف حكومت آخوندها هستند.
مجاهد خلق، شهيدعلي زركش داماد او و همسر مجاهد شهيد مهين رضائي بود كه هر دو در عمليات «فروغ جاويدان» در راه آزادي مردم ايران به شهادت رسيدند و تنها خاك ايران از محل آرميدن پيكرهايشان با خبر است.سه تن از دختران مادر مرحمت از زمره مجاهدان و رزمندگان ارتش آزادي اند كه هم اكنون در هواي سوزان عراق در شرائطي دشوار به قول حافظ به «شوق‌كعبه» آزادي در حال تحمل «سرزنشهاي خار مغيلان‌» اند.. فرزندان ديگر مادر ونيزدامادهاي او از زمره مبارزان و تبعيديان هستند.
اين زن ارجمند ،خاموش و آرام و متواضع ،همه را دوست دارد و با پيكري كوچك و دستهائي كه از شدت كار و تلاش پينه بسته و هميشه دردناك است هروز ده دوازده ساعت كار مي كند تا بتواند باري از دوش ديگران بردارد و براي تبعيديان و پناهندگان مفيد باشد.
سرمايه زندگي اين زن، تنها نفرت از آخوندها ، محبت به مجاهدين و مبارزين ، خاطرات گذشته، و سبد كوچكي است كه غذاي روزانه خود را در آن حمل مي كند . به دارائي هاي مادر مرحمت چيز ديگري را هم بايد اضافه كنم و آن هم راديوي كوچكي ست كه با آن به اخبار گوش مي كند تا بداند در ايران چه مي گذرد.
منوچهر هزار خاني
او چندان نيازي به معرفي ندارد ، سالهاست چهره‌اي آشنا براي تمام تبعيديان و پناهندگان است . پزشكي متخصص و جراح است كه به دليل فعاليتهاي مبارزاتي و فرهنگي بيشتر او را در سيماي يك چهره فرهنگي مبارز مي شناسند.
در دوران دانشجوئي من و هم سن و سالهاي من، درسالهاي پنجاه به بعد او يكي از چهره هاي برجسته و پر رنگ و جدي و مبارز فرهنگي و سياسي در ايران و آشناي دانشجويان مترقي و مبارز بود. فراموش نمي كنم كه براي نخستين بار مجاهد شهيد حسن محدث ارموي دانشجوي دانشكده علوم نوشته‌اي از ترجمه هاي هزار خاني را به من داد، وقتي از او در باره مترجم پرسيدم گفت «او در كنار ساعدي و شاملو يكي از اركان جدي فرهنگ مسئول و متعهد در مملكت ماست» .
در سالهاي دور و دراز و سنگين دوري از ميهن، بودن و ديدن هزار خاني باعث گرمي دلهاي پناهندگان و تبعيديان است و اگر هراس اين را نداشتم كه مورد عتاب و خطاب او قرا گيرم ـ جون او از هر نوع ستايشي اگر چه به حق در مورد خود بيزار است ـ بيش از اين در باره او مي نوشتم، اما عليرغم هر چيزبه همين بسنده مي كنم كه بگويم، درزمانه‌اي كه حفظ شرافت و تعهد براي روشنفكر متعهد و مبارز، از نگاهداشتن آتش شعله ور در كف دست مشكل تر است، او سمبل روشنفكرآگاه‌ و مسئول در روزگار يسته‌كه‌به قول سعدي« سنگ »را بسته و سگ را گشاده اند»
حميد اسد يان‌
قصه نويس، نمايشنامه نويس شاعر و ژورناليست است . بخش اعظم عمر او از حدود بيست و يكي دو سالگي تا حالاـ حدود سي سال‌ـ يكسره به مبارزه عليه ديكتاتوري گذشته است. در ميان مجاهدين اگربخواهيم كسي را براي شروع كار ادبي جستجو كنيم بي ترديد در ته خط جستجو به او خواهيم رسيد.
او زياد نوشته و سروده و خيلي كم منتشر كرده است. حدود بيست سي اثر دست نويس منتشر نشده او اعم از شعر و قصه و نمايشنامه و رمان سالها نزد من نگهداري ميشد و حالا نزد كسي ديگر به اميد سالهاي آينده انتظار مي كشند. در باره كيفيت كارهايش تنها به نقل خاطره اي اكتفا مي كنم.
در ماههاي آخر زندگي دكتر ساعدي با حميد اسديان به سراغ دكتر ساعدي رفته بوديم. حميد چند نسخه از قصه هاي خود را به دكتر ساعدي داده بود تا بخواند . وقتي نظر ساعدي را در مورد قصه هايش خواست ساعدي نگاهي به او انداخت و گفت « حميد آقا، من خوشحالم كه اگر من و امثال من سفري شديم ورفتيم تو زنده هستي و مينويسي ». حميد تنها سرش را پائين انداخت ومن سنگيني حرف ساعدي و جدي بودن آن را به خوبي حس كردم چون سالها خواننده دست نوشته هاي حميد اسديان بودم و توانائي هاي اورا مي شناختم.
نكته ديگر در باره زندگي حميد اسديان اينكه همسر او فرزانه عموئي ـ مهندس كشاورزي‌ـ در سال 60 دستگير شد و ساليان دراز در زندانهاي مختلف رژيم آخوندي و در زير شلاق و شكنجه و تطاول جلادان و در زمره جلادان، لاجوردي، مورد چنان شكنجه ها و آزارها و تطاول هائي قرار گرفت كه سر انجام كار او به جنون كشيد. فرزند حميد ـ سحرـ در زندان متولد شد وتا كنون حميد هرگز او را نديده است.
در باره حميد اسديان ، به قول مولانا «يك سينه سخن» و خروارها حرف و خاطره دارم . اما براي اينكه بدانيد اين نويسنده و شاعر آرام و خاموش چه «تروريست بيرحمي!!» ست به نقل خاطره اي كوتاه از او مي پردازم. حميد تعريف ميكرد:
درجريان بازگشت از عمليات «فروغ جاويدان » شاهد شهادت شمار قابل توجهي از برادران و خواهران خود بوديم ،رزمندگان با تمام توان عليه نيروهاي خميني ميجنگيدند. شمار زيادي از نيروهاي دشمن، همانهائي‌كه يكبار به اسارت در آمده و توسط مجاهدين رها شده بودند،و با بر پائي كمين ها موجب شهادت شماري از مجاهدين در حال بازگشت شده بودند. دوباره به اسارت در آمدند . يكي از آنها را كه سربازي جوان بود به من دادند. بعد از سپردن اين اسير به من مشكل‌چند برابر شده بود. از يك طرف بايد ميجنگيدم و از كمين ها مي گذشتم و از سوي ديگر بايد اين سرباز را با خود به اين طرف و آن طرف مي كشيدم. مشكل ديگر اين بود كه بنا بر روحيات و اخلاقيات يك مجاهد، و در آن كشاكش خون و آتش نمي توانستم او را گرسنه و تشنه نگه دارم، جون او اسيري تحت محافظت من بود و بايد به او رسيدگي مي شد . با اين همه اين تمام مشكل نبود، در آن كشاكش و در حال عبور از كمين ها من نگران اين بودم كه، مبادا اين اسيركه در سالهاي آغاز جواني به سر مي برد مورد تهاجم رزمنده‌اي خشمگين و به جان آمده از ديدن اجساد مجاهدين قرار گيرد، و جان خود را از دست بدهد. اين ماجرا و اين نگراني ادامه داشت تا اينكه از طرف فرمانده ارتش‌آزادي فرمان داده شد كه اسيران را به حال خود رها كنيد. بعد از شنيدن اين خبر بسيار خوشحال شدم و پس گردني ملايمي به سرباز مربوطه زدم وبا عصبانيت گفتم «بدو برو و ديگه پيدات نشه». سرباز اسير كه ساعتها از برخورد ملايم من شگفت زده بود و از عصبانيت من در آخر كار شگفت زده تر شده بود با چشماني كه اين سئوال در آن نقش بسته بود : كه «چرا حالا كه من آزاد ميشوم عصباني شده اي» رفت و هرگز ندانست من ساعتها نگران جان او بوده ام.
بهزاد معزي
سرهنگ بهزاد معزي مردي از تبار امثال كلنل پسيان و با روحيات و منشهاي يك درويش با صفا، وخلبان برجسته اي ست كه مي توانست در رژيمهاي شاه و خميني زندگي آسوده اي داشته باشد. او حتي پس از آمدن به تبعيد با توجه به اينكه بر جسته ترين خلبان يا يكي از معدود بر جستگان بود ميتوانست فارغ از كشاكشهاي دنياي مبارزه به راحتي زندگي كند ، ولي اين افسر مردم دوست ، خلباني كه سقف پروازش را روح شريف اش تعيين مي كند به قول درويشان دنياي فقر را براي خود بر گزيد وپس از سالها پرواز و قتي كه ديد براي پرواز در روزگار خميني بايد از مردم فاصله گرفت فرنچ پرواز را از تن در آوردو پاي افزار پوشيد تا بر راههاي خاك با مردم خودش راهها را به سوي آزادي در نوردد. من خوشبختي اين را داشته ام كه ساعات زيادي را دمساز با سرهنگ معزي با شم و در روحيات و حرفهاي او دقيق شوم . براي شناخت او چندين بار بادوستان نزديك و همكارش كه براي سرهنگ معزي احترامي عميق قائلند صحبت كرده ام. يكي از دوستانش ميگفت:
او در دوران شاه ودر حاليكه هر امكاني براي او فراهم بود همين روحيات را داشت، در اتاق مخصوص او كه پس از پرواز در آنجا درنگ مي كرد دو ميخ براي آويزان كردن فرنچ پرواز و يك تختخواب كوچك سفري ديده ميشد .در وجود سرهنگ روحيات يك عقاب و يك درويش با صفا در هم آميخته بود.
سادگي ، بي پيرايگي، تحرك، انجام ساده ترين و پيش پا افتاده ترين كارها، تواضع و فروتني در مقابل مردم كوچه و بازار و سر كشي در مقابل اصحاب قدرت با ذات او در هم آميخته است.
ابوالقاسم رضائي « محسن»
خانواده او « خانواده رضائي» سمبل مقاومت‌ومبارزه در دوران دوديكتاتوري شاه و خميني و با شهيداني چون احمد. رضا. مهدي . صديقه، مهين،آذر، موسي خياباني ـ همسر آذرـ ،و علي زركش بي نياز از معرفي و آشناي قديمي مردم ايران هستند. در اين خانواده، احمد رضائي سيماي نخستين شهيد مجاهد و مهدي رضائي سيماي مقاومت در زير شكنجه در شكنجه گاه شاه را نمايندگي ميكنند.
ابوالقاسم رضائي كه خانواده او از اصلي ترين قربانيان شكنجه و تير باران و زندان و تبعيد در دو رژيم شاه و خميني ست از زمره فعاليت هايش در سالهاي تبعيد و فعاليت در شورا، رسيدگي به زندگي شمار زيادي از تبعيديان قرباني تروريسم و رساندن كمك به آنان براي تهيه مايحتاج روزانه اشان بوده است.
مجاهدين از سالها قبل تا كنون بر اساس پرنسيبهائي كه به آن معتقدند ـ مگر در مواقعي كه مورد حملات ناجوانمردانه قرار گرفته‌اند ـ از بردن نام و نشان كساني كه به آنها كمك كرده اند خود داري كرده و مي كنند، ولي همين قدر اشاره كنم كه در مواردي شخصا شاهد رسيدگي هاي او به كساني بوده ام كه سالها از ترك مبارزه آنها گذشته بود و لي مجاهدين به دلايل انساني در حد مقدورات خود به كمك رساندن به آنها ادامه مي دادند. بايد تاكيد كنم كه در اين رابطه ،ابوالقاسم رضائي به واقع، بار يكي از پر فشار ترين و اگر از من بپرسيد آزار دهنده ترين كارها را طي سالهاي متمادي به دوش كشيده است و آن هم تماس مستمر و تلاش دائم براي حل و فصل مسائلي از اين قبيل بوده است.
او در بيست سال گذشته هرگز لحظه اي آرامش و آسودگي مورد علاقه خود را نداشته و تنها به مسئوليتهاي خود براي خدمت به مردم و تبعيديان و پناهندگان انديشيده است . من معتقدم آدمها را نه در كنش و واكنش هاي اصلي بلكه در رفتارها و حرفهاي كوچك مي توان باز شناخت و اعماق روح و وجدان انساني شان را نگريست و به همين دليل به نقل يك خاطره كوچك از اين مبارز متهم به تروريسم مي پردازم ـ به اين دليل كلمه مجاهد را در باره او به كار نمي برم كه او عضو شوراي ملي مقاومت ايران است و عضويت‌اعضاي مجاهدين با ورود به شورا مورد تعليق قرار مي گيرد ـ . محسن علاقه زيادي به ادبيات و بخصوص موسيقي دارد ، و سالها نيز در ارتباط با هنرمندان مردمي و هنرمندان عضو يا هوادار شوراي ملي مقاومت ايران فعاليت كرده است ، يك بار، سالها پيش در صحبتي ميگفت :
بعضي ها فكر مي كنند در موقعيت سياسي قرار داشتن چيزي ست كه مورد علاقه شخصي ماست ، و ما از اينكه در موقعيت يك مسئول قرار داريم و شناخته شده هستيم به طور شخصي احساس لذت و رضايت مي كنيم، در حاليكه اين وظيفه است كه ما را وادار مي كند ، وظيفه و جداني و تعهد به رنجها و دردهاي مردم ايران كه تقريبا هيچ فرصتي براي پرداختن به علائق شخصي ما باقي نگذاشته است.
از محسن پر سيدم مثلا اگر روز گار طور ديگري بود و مردم گرفتار ديكتاتوري نبودند تو علاقه داشتي چه كاري را دنبال‌كني؟ازپشت عينك ذره بيني اش نگاهي به من كرد و تبسمي بر چهره اش پيدا شد و گفت:
شايد تعجب كني و لي اگر وضع مملكت ما اينطور نبود خيلي دلم مي خواست كه پيانيست خوبي بشوم.
من فكر ميكنم درطي سالهاي گذشته تنها فرصتي كه او پيدا كرد تا اندكي از سفر براي رسيدگي به امورات ديگران دور باشد، همان دوران زندان او بوده است.
مجيد طالقاني
او دانشجوي جواني بوده است كه به سوداي آزادي و دفاع از حقوق مردم ايران كار و تحصيل را رها كرده و سالهاي نوجواني و جواني خود را در هيئت يك مبارز حرفه اي دفاع از حقوق بشر و عضو شوراي ملي مقاومت ايران به سالهاي ميانسالي پيوند داده است.
مجيد طالقاني يكي از پر كارترين افراد در رابطه با حل و فصل مسائل پناهندگان سياسي و قربانيان رژيم آخوندي از سالها قبل ــ حدود بيست سال قبل تا حالاـ و سيماي آشنا و خاموش ومتواضع شمار كثيري از تبعيديان و پناهندگان است.
او يكي از معدود كساني است كه به احتمال زياد پليس فرانسه او و سلامت سياسي و تروريست نبودن او را بهتر و بيشتر از امثال من مي شناسد و ميداند كه مجيد طالقاني از مبارزان سرسخت دفاع از آزادي و دفاع از خقوق پناهندگان سياسي است.درسالهاي گذشته و در موارد متعدد بسياري از گواهي او دليل سلامت سياسي و تروريست نبودن متقاصيان پناهندگي در مراجع قانوني بوده است بوده است.
حميد امامقلي
روزنامه نگار، طنز نويس ، شاعر و قصه نويس است. تحصيلات خود را در فرانسه نيمه كاره گذاشته و به خدمت مردم خود براي دفاع از حقوق آنها در مقابل تعديات ديكتاتوري آخوندي در آمده است. صميمي و ساده، خاموش و بي ادعا، پركار و مهربان و تنها سرمايه هاي او در زندگي چند قلم و خودكار و دفترهاي نوشته ها و شعرها و لبخند شوخ و ملايمي است كه آن را در طنزهايش مي نشاند. به واقع هنگامي كه از دستگيري و اتهام او با خبر شدم با خودم فكر كردم كه اگر او تروريست است جماعت عظيم و غير قابل شماري از ساكنان كره زمين را بايد دستگير كرد و به زندان كشاند زيرا اخلاقيات و خلق و خو و سادگي اين مبارز ارجمند هميشه مرا به ياد عموميت ها و اشتراكات خلق و خوي ساده ترين مردماني كه در جهان زندگي و كار و تلاش ميكنند مي اندازد.
اين ها چند تن از دستگير شدگان صبح روز هفده ژوئن بودند. كه به زندگيشان اشاره هائي كردم . در باره بقيه نيز ميتوان نوشت ولي از آنجا كه مشت نمونه خروار است به همين اندازه اكتفا مي كنم . فكر ميكنم شمار زيادي از بقيه دستگير شدگان صبح هفده ژوئن ـ چه آنهائي كه آزاد شدند و چه آنهائي كه ماجرايشان ادامه دارد ـ آشناي دههاهزار تن از تبعيديان و پناهندگان هستند . بنا براين از معرفي «تروريست ها!» مي گذرم واندكي هم به كساني مي پردازم كه طي دو هفته تمام شهرك «اور سور اواز» را به ميعادگاه خروش آزادي تبديل كردند. نخست بايد براي اين افراد نامي پيدا كنيم .اين توده خروشان و مقاوم و رنگارنگي را كه از چارسوي دنيا گرد امدند چه بايد ناميد. «ايرانيان خشمگين»، «هواداران مجاهدين و شورا»، «مخالفين حكومت خميني» و يا چيزي ديگر. فكر ميكنم اگر به منطق اين نوشته وفادار بمانم بايد اينان را يا «مدافعان تروريسم» و يا « مدافعان آزادي» نام داد.

مدافعان تروريسم،يا مدافعان آزادي!
در دلهاشان شمعي ميسوزد/ و در چشمهاشان ستاره‌اي آواز ميخواند/ تبعيديان خود خواسته اند/ ونه سوداگران آراسته/آنان كه خون‌آزادي/ خون چريك/ از زخمهاي آنان نيز فرو مي ريزد/ مردان/ زنان/ سالخوردگان/و كودكان خفته دركالسكه ها /روانه در خيابانهاي فرياد/نان غربت را در اشك خود خيس ميكنند/ و سر سخت تر از سختي/ مغلوب طول راه وسكه و سرما نمي شوند…
از شعر پناهندگان «نگارنده»
نخست بايد اشاره كنم كه براي من، نوشتن در باره اين افراد ـ كساني كه بخشي از آنها پس از ماجراي 17 ژوئن خروشيدند ودر بسياري از نقاط اروپا و آمريكا و به ويژه« اور سور اواز »عليه دستگيري ها اعتراض كردند و به مقاومت برخاستند ـ بسيارمشكل است.اينان ،كساني كه بايد آنها را مدافعان تروريسم يا مدافعان‌آزادي خواند جماعت گسترده و ظاهرا بي نام و نشان و خاموش و رنگارنگي هستند كه از آغاز شروع حكومت خميني و بخصوص پس از سي خرداد سال60 راه ديار غربت و تبعيد را در پيش گرفتند و در گوشه و كنار دنيا لانه و آشيانه بر پا كردند وچشمهايشان فانوس انتظاري شد كه در انتظار صبح آزادي در گوشه و كنار دنيا سوسو ميزند. من به تبع كار و تلاش قلمي و نيز گذران اين سالها خوشبختي اين را داشته ام تا از نزديك با شمار زيادي از اينان دمساز و هم صحبت باشم يا در گرد همائي ها ، كنسرتها، شبهاي شعر، راهپيمائي ها و … در حال و هواي اين جمعيت گسترده تنفس‌كرده ودر فرصت هائي به آنها فكر كنم وآنها را حس كنم. با اين حساب بدون اينكه قصد و يا توان يك تحقيق علمي و جامعه شناسانه را در اين موردداشته باشم مي خواهم به برخي از مختصات اين جمعيت اشاره هائي داشته باشم تا بعد از آن بتوانم به برخي از نمونه ها بپردازم.

برخي از مختصات
1ـ اينان كه در اعلام كلي ويا سازماني مجاهدين و شورا ،بنامهاي « هموطنان خارج كشور» ، « هواداران مجاهدين»،« هواداران شورا».« هواداران مقاومت»، «ايرانيان خشمگين»، « ايرانيان تبعيدي و پناهنده»و… نامگذاري ميشوند جمعيت گسترده، متفاوت، جدي و پر تحركي هستند كه در سراسر جهان بخصوص كشورهاي اروپائي، آمريكا، كانادا و استراليا پراكنده اند.

2ـاز لحاظ سني سه نسل دراين جمعيت در كنار هم ايستاده اند.
الف ـ زنان و مرداني كه در سالهاي ميان شصت و هفتاد و پنج به سر مي برند. اين زنان و مردان در سالهاي ورود خميني و پاگيري حكومت آخوندها مردان و زناني ميانسال بوده اند كه در انقلاب ضد سلطنتي و براي بر پائي ايراني دموكراتيك تلاش
كرده بودند و چون كار كرد حكومت خميني را ديدند از آن روي بر تافته و صداي اعتراض خود را بلند كردند و لاجرم خود و فرزندانشان آماج تعقيب و كشتار قرار گرفتند.
بخشي از همين طيف خانواده هاي شهيدان آزاديخواهي را تشكيل مي دهند كه در داخل كشور آماج تير باران ويا قرباني شكنجه شده اند. اين طيف سرانجام و بناچار با فرزندان باقيمانده خود راه غربت و تبعيد را در پيش گرفته اند. اينان بخشي حقيقي از كساني هستند كه حق پناهندگي سيايس به آنان تعلق مي گيرد. شمار قابل توجهي از اين دسته، كه مسن تر بودند تا پايان زندگي خود كه در غربت به اتمام رسيد بر مواضع سياسي و انساني خود پاي همت فشردند، قامت هاي رنج كشيده و شريفشان با آنكه آرزوي بازگشت به ايران و آرميدن در خاك خانه مادري خود را داشتند تا پايان در مقابل ترفندهاي ملايان استوار ماند و تن به خاكهاي غربت سپردند.
ب ـ زنان ومرداني كه در فاصله سالهاي سي تا پنجاه و پنج به سر مي برند. بخشي از اينان را ميتوان فرزندان مهاجر و تبعيدي طيف نخست دانست كه در سنين ميان هشت تا سي سالگي با والدين خود بناچار روانه تبعيد شده اند. طيف گسترده تراما مردان و زناني هستند كه هريك به دليلي سياسي و به دليل اينكه در معرض خطر مرگ از جانب دستگاههاي امنيتي ديكتاتوري آخوندها قرار داشته اند روانه تبعيد شده اند.
ج ـ نوجوانان و جوانان پانزده تا بيست و دو ساله اي كه بخش اصلي آنها در خارج ايران متولد شده اند.اينان را ميتوان طيفي دانست كه اگر چه از جغرافياي سرزمين پدري و مادري خود دور بوده و تنها در تصويرهاي ذهني با آن آشنائي دارند اما به دليل علائق خانوادگي و تعليم و تربيت، حضور تاريخي ميهن خود را بخوبي احساس ميكنند و از پر شور ترين مدافعان آزادي و هواداران جنبش مقاومت هستنند.
3ـ در ميان اين جمعيت گسترده از لحاظ شغلي و تخصصي و پايه تحصيلات با طيفي از حرفه ها و تخصص ها روبرو هستيم. دانشجويان ، كارگران، معلمان و دبيران، مهندسان،پزشكان، بازاريان و تجار، افسران و درجه داران، زنان خانه دار ،استادان دانشگاه و…چهره تخصصي و شغلي اين مجموعه را در هم بافته اند.
4ـ از لحاظ اعتقاد و آرمان، اين‌جمعيت، مجموعه يكسان و يك دستي نيست. كافي است چند بار درتظاهرات يا گرد هم آئي ها با بخشهائي از آنهاهمراه باشيد و به حرفهايشان گوش كنيد تا اين واقعيت به خوبي قابل لمس شود. حتي در صفوف تظاهرات لباس ها و پوشش ظاهري و نحوه آرايش و زينت آلات به اين واقعيت گواهي ميدهد.
در اين مجموعه مسلمان معتقد و اهل نماز و عبادت، مسلمان معتقد غير نماز خوان، لائيك، ماركسيست معتقد، افراد متمايل به گرايشهاي چپ، هواداران مسلمان و پرو پاقرص مجاهدين، افرادي كه ميگويند هيچ ايدئولوژي مشخصي ندارند ، افرادي با گرايش به ناسيوناليسم ملايم وميهن دوستي و… در كنار هم قرار دارند . من سالهاست با اين مجموعه رنگارنگ و متفاوت و جالب سر و كار دارم و بارها و بارها بر سر خوان محبت و صفاي اين هم ميهنان با آنان نشسته و صحبتها داشته‌ام و اين جمعيت را تنها نمي شناسم بلكه حس ميكنم. گاه درحين تظاهرات از صف خارج شده و در پياده روهاي سرزمينهاي غربت به اين صفوف خروشان و هماوا و در عين حال متفاوت نگريسته ام. گاه ديده ام كه اكثريت اينان از لحاظ ظاهري با سازمان دهندگان اين مراسم متفاوتند و در برخي موارد، مانند سازمان دهندگان گردهمائي ها و تظاهرات فكر نمي كنند .
مشتركات اين مجموعه
اندكي به تفاوتهاي اين مجموعه اشاره كردم با اين همه اگر در احوالات اين تبعيديان و پناهندگان دقت كنيم به خواهيم ديد دو سه عامل مشترك و اساسي اينان را به هم پيوند داده و در كنار هم نگاهداشته و مانع شده است تا هويت انساني و سياسي خود را در فضاي خارج كشور از دست بدهند.
نخست اينكه اينان ايرانياني هستند كه ايران راعميقا دوست دارند.ـ وجوه مشترك ميهن دوستي تعريف شده است ولي چرائي و چگونگي شخصي اين دوست داشتن چندان قابل توضيح نيست‌ـ . هر كس به دليلي سر زمين خود را دوست دارد و به همين دليل به تعداد تبعيديان و پناهندگان ميتواند دليل شخصي براي دوست داشتن وجود داشته باشد . در باره اين عشق به ميهن مي توانم توضيح بدهم كه علائق اين جماعت به سرزمينشان صرفابه دليل از دست دادن خانه و زندگي و بدست آوردن مجدد آن و حتي اشتراكات فرهنگي هم نيست . چيزي قويتر و جدي تر از اينها وجود دارد كه اينان رابه صورت تبعيدياني پايدار در زمره هوادارن مقاومت در آورده ودر برخي موارد روانه ميدانهاي نبرد كرده است و به هيئت رزمنده به ياري مقاومت و رزمندگان خوانده است.
مشخصه دوم اين است كه اينان ايرانياني هستند كه از رژيم حاكم بر ميهنشان، از تفكر ارتجاعي و سياهي كه سراسر ايران را به نكبت ستم و بي عدالتي آلوده بيزارند.
يك معادله كاملا طبيعي و منطقي در وجدانهاي سالم اين تبعيديان عمل ميكند. چون ميهن خود را دوست دارند. از دشمن ميهن خود بيزارند، به او نزديك نمي شوند، به قول مجاهدين با او مرز بندي دارند و مي دانند در مبارزه اي كه سوخت آن هستي و حيات يك ملت است نميشود ميهن را دوست داشت و از اصلي ترين دشمن ميهن غافل بود.
و سومين مشخصه اينكه جمعيت مورد بحث ماتبعيدياني جدي هستند.شايد اگر با اين گونه تبعيديان بر خورد كنيد ، بسياري از آنان را افرادي ساده و صميمي وبي ادعا بيابيد، خيلي از اينها وارد بحثهاي پر پيچ و خم سياسي نميشوند و لي پس از مدتي كوتاه در خواهيد يافت كه همين بي پيرايگان ساده و صميمي، چقدر جدي ، ـ در اينجا ديگر بايد تاكيد كنم جدي ترين تبعيديان و پناهندگان ـ هستند كه عشق و نفرت و جديتشان نيرومند و زنده است و عليرغم سالها در غربت زيستن هنوز مساله اولشان مبارزه براي آزادي ايران است و چشم و گوششان در انتظار افقهائي روشن تر كه از هواي آزادي سرشار باشد. اينان تبعيدياني هستند كه در بيرون خود ادامه دارند و در خود محصور نشده اند و تنها به خود فكر نمي كنند.
اين مشخصه ها و درد مشترك تفاوتهاي ديگر را كمرنگ كرده است. حول اين مشخصه هاست كه اينان يك مجموعه متفاوت ولي در عين حال يكدست را تشكيل داده اند و در همين جاست كه بايد علائق آنان را به مجموعه مقاومت سازمان يافته و متشكل از مجاهدين ، شورا ، و ارتش آزادي با محور مجاهدين در يافت.

نكاتي قابل توجه مجاهدين و غير مجاهدين!
براي كسي كه مجاهد است و عضو يا هوادار تشكيلاتي مجاهدين است . بدون تعارف و طبعا ،سازمان و ايدئولوژي سازمانش در بالاترين نقطه قرار دارد. اين فقط در رابطه با مجاهدين صحت ندارد و شما با عضو هر گروه و حزبي كه صحبت كنيد اگر فرد متناقضي‌نباشد و پاي ايمانش نلنگد، ـ در بهترين شكل خودش هم ، يعني احترام به افكار ديگران و پذيرش تفاوتها در جامعه و متعهد بودن به احترام گذاشتن به دموكراسي و رعايت آن ـ گروه و سازمان و حزب خود و انديشه حاكم بر آن را ارزنده تر، و نزديك تر به حقيقت ميداند . اين مساله، وقتي كه پاي رژيم هائي با كاركردهاي ديكتاتوري ، فاشيسم يا جمهوري آخوندي در كار باشد ضريب ميخورد و شوخي بردار نيست. در كشاكش با چنين رژيم هائي مبارزان بايد با اتكا به ايدئولوژي خودشان بجنگند ، زندان و شكنجه تحمل كنند و بميرند ، يعني احتياج به ارگانيزم و تشكيلاتي دارند كه روح مشترك انرژي ها و انديشه ها و جهت گيري ها را يكدست كند و توان جنگيدن هرچه بيشتر را به آنها را بدهد. براي عمل انقلابي انديشه و مكتبي كه راهنماي عمل باشد مورد نياز است و بدون آن در مدت زماني نه چندان دراز تشكيلات متلاشي و چند پاره خواهد شد.شايد زمزمه مجاهد و فدائي در زمان شاه را بتوان در زمزمه شعر حافظ شنيد:
شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين هائل
كجا دانند حال ما سبكبالان ساحل ها
براي كسي كه درگير مسائل عادي زندگي يا مبارزه اي رقيق است اين مساله چندان جدي نيست و چندان هم در حيطه تجربه قرار ندارد . ميتوانيم براي درك اين مقوله سختي ها و مشكلات زندگي يك رزمنده را در سالهاي مبارزه با حكومتهائي نظير شاه و خميني در نظرگرفته و قضاوت كنيم .
واقعيت چيست ؟ هر كسي نظري ارائه ميكند، در عين حال روزگار و حوادث و قدرت تحول در ايدئولوژي ها و تطبيق آنها با مسائلي كه در برابرشان خود را مي نمايانند نشان ميدهد كه حق كدام است و نا حق كدام ، امافارغ از اين و جدا از مشكلاتي كه يك مجاهد يا مبارز تمام عيار با آن روبروست به مساله نگاه ميكنيم.
در دنياي مجموعه پناهندگان و تبعيدياني كه حول مجاهدين متشكل شده اند ، مساله اول اين نيست كه مجاهدين مسلمانند، شيعه اثني عشري‌اند، با اعلام رهبري فكري و مرامي خودشان « رهبري عقيدتي» اعلام كرده اند كه مقلد و پيرو هيچ فقيهي نيستند وخود راهبري ديگربراي طي راه انتخاب كرده اند.
براي پناهندگان و تبعيديان هوادار مجاهدين مساله چندان مهم نيست كه عضو سازمان مجاهدين نماز ميخواند و روزه ميگيرد و به واجبات شرعي عمل مي كند و ازمنهيات دوري مي كند. نه ، اين مسالة اكثريت تبعيديان هوادار مقاومت نيست، ولي همين تبعيديان با انديشه هاي مختلف و با اشتراكاتي كه به برخي اشاره كردم، از آنجا كه مي دانند از آغاز حكومت خميني تا روزگار كنوني مجاهدين عليرغم هر انتقادي سرسختانه در راه« آزادي »مبارزه كرده و تنها و تنها با «آخوند و حكومت آخوند» جنگيده و مبارزاني جدي عليه سياهترين حكومت تاريخ معاصر ايران بوده اند ، در كنار مجاهدين ايستاده و حول مجاهدين متشكل شده ودرب خانه ها و دلهايشان را بر روي مجاهدين و مجموعه مقاومت ايران گشوده اند.
اين تبعيديان همانهائي هستند كه بخش قابل توجهي از امكاناتي را كه در طي سالهاي گذشته در اختيار داشته اند در اختيار مقاومت ايران گذاشته اند و مي گذارند. اگر بخواهم از نمونه ها نام ببرم في الواقع بايد در اين باره در فكر نوشتن كتابي پر ورق باشم و اين اغراق نيست.
اين تبعيديان و پناهندگان در طي سالهاي گذشته از سال 60 تا همين امروز ، سال 1382 با اتكا به «شرافت» و «آزادي خواهي و ميهن دوستي» خود، سختي هاي بسيار و ناملايمات فراوان را تحمل كرده اند. اينان هوادار جنبش بوده‌اند و هستند و اعلام هواداري ازجنبشي كه در مبارزه با خميني جدي است كار آساني نيست . دليل اين سختي هم اين است كه، مساله فقط حول بحث و فحص در باره اين كه رژيم آخوند فاسد است و با جامعه و فرهنگ و اقتصاد مملكت چنين و چنان كرده است نيست. اگر چنين بودكار مشكل نبود . اگر بحث بر سر اين بود كه يك «نيمه مبارز» باشيم وهر هفته يا هر ماه مثلا جلسه اي پيرامون موضوعي برگزاربكنيم و حداكثر اطلاعيه اي در مضار حكومت ملا و فوايد دموكراسي داده و تا جلسه بعدي به خوشي و خوبي از هم جدا شده و به دنبال فعاليت و كار و كاسبي معمول خود برويم، هم مبارزه و هم مبارز ومجاهد بودن و هم هودار چنين مبارزه اي بودن ساده و بي دردسر بود. .اما مساله اين نيست مقاومتي كه اين افراد هوادار انش هستند مقاومتي جدي ست و به همين دليل هوادار چنين مقاومتي بودن نيز همت و تحمل رنج مي طلبد.
من در اين جا نمي خواهم وارد بحث ديگر، و نقاط مثبت يا منفي و مورد تحسين يا شايسته نقد و انتقاد اين مقاومت بشوم ،پرداختن به اين ها نيز ضروري ست اما عجالتا تنها مي خواهم تاكيد بكنم كه اين مجموعه مقاومت، از روزي كه اعلام مبارزه كرده است يك لحظه در ميدان «حرف و عمل»، تا آنجا كه ادراكش اجازه داده و تا جائي كه توان داشته از جنگيدن با رژيم ارتجاعي مذهبي حاكم بر ايران كوتاه نيامده است.
در نقطه مركزي اين مبارزه نقطه اي بوده و هست كه مكان جان افشاندن در راه آزادي ست . جائي‌كه مجاهد و مبارز وابسته به اين جنبش جنگيده‌اند .
پيرامون اين نقطه در مدارهاي مختلف هواداران اين جان افشانان ايستاده اند. چون مساله در حرف خلاصه نمي شود ،طي سالهاي گذشته اين پناهندگان شريف ، اين هواداران «مختلف الفكر و سليقه» ولي «همنوا در دفاع از آزادي و ميهن دوستي و نفرت از خميني» في الواقع وفادار و سربلند، بر مواضع سياسي و مبارزاتي و آزاديخواهانه خود استوار ايستاده اند. به قلم يا قدم يا درم به ياري مقاومت شتافته اند.خانه هايشان خانه مقاومت بوده است، خانه وخوان و نان‌شان را با مقاومت تقسيم كرده اندو هريك بخشي از دستاوردهاي مالي خود را كه حاصل كار و تلاش آنها در غربت بوده در اختيار مقاومت قرار داده اند ، اين ها را بايد هر چه بيشترديد و به آن ارج نهاد.
هواداران مقاومت چشم هاي نگران و هوشيار، دستهاي نيرومند و پر تكاپو و پاهاي مستحكم حركت مقاومت در سراسر جهان بوده اند، بايد اين را ديد و به ان ارج نهاد. كم نيستند نمونه هائي كه وقتي مجاهدين را تحت فشار ديده اند خانه واتومبيل و تاكسي و محل كار خود را فروخته وآن را در اختيار مقاومت قرار داده اند و خود دوباره از صفر شروع كرده اند. من بارها و بارها شخصا شاهد بوده ام كه اين پناهندگان و تبعيديان شريف گاه تا گردن در زير بار قرص از بانكها فرو رفته اند تا بتوانند باري از شانه مقاومت بردارند بايد اينها را ديد و اين‌‌همه احترام و اعتمادي را كه ازحرمت نهادن، بويژه به خونهاي پاك هزاران شهيد مجاهد و مبارز ناشي ميشود ارج نهاد.
من در طول سالهاي گذشته شاهد نمونه هاي فراوان بوده ام،ولي در دراينجا نمي توانم از نمونه ها نام ببرم في الواقع هزاران نمونه وجود دارد و هر روز صدها نمونه در گوشه و كنار دنيا به اين نمونه هاي اضافه ميشود، من تنها از دو نمونه كه در روزهاي تحصن شاهد آن بودم نام ميبرم.
دو نمونه از ميان نمونه ها
جنجال پيدا شدن چند ميليون يورو از محل استقرار مقاومت در اور سور اواز را فراموش نكرده ايم .راديوها و تلويزيونها ، از آن‌جائي كه هيچ ابزار و مدركي دال بر تروريست بودن دستگير شدگان به دست نيامده بود به نحو عجيبي روي پولهائي كه در «اور سور اواز» به دست آمده بود زوم شده و جار و جنجال بپا كرده بودند.
در گوشه اي از استاديوم ورزشي «اورسور اواز» ـ جائي كه پناهندگان و تبعيديان و هواداران مجاهدين و شورا چادرهايشان را بر پا كرده بودند ـ به جمعي از آنها كه مشغول بحث و فحص بودند پيوستم. حالت برافروخته و صداي بحث و فحص چند تن از آنها توجهم را جلب كرده بود. بحث آنها اين بود كه مقاومتي كه الان بيش از يكسال است حسابهاي بانكي اش را مسدود كرده و او را از هر گونه دريافت و پرداخت نورمال محروم كرده اند اگر مخارج انبوهش را از پولهائي كه به اجبار نزد خود نگهداري ميكند نپردازد چه بايد بكند. اينها همان پولهائي است كه ما هواداران مقاومت سكه به سكه روي هم گذاشته و در اختيار مقاومت قرار داده ايم اگر پليس باور ندارد كه اين جنبش با اين سابقه و طول و عرص اسا سا ازسوي مردم ايران تغذيه ميشود. ماحاضريم ظرف دو هفته اين را ثابت كنيم. گفتم چطور؟ گفت من و تعداد قابل توجهي ديگر از كساني كه مي شناسم و ازجمله شماري از همين هائي كه در اينجا جمع هستيم تمام هست و نيست خودمان را مي فروشيم و دوبرابر مبلغي را كه پليس به دست آورده در همين «اور» تحويل خواهيم داد و در كنار آن اسناد چگونگي به دست آمدن اين پولها را نير در اختيار پليس خواهيم گذاشت . ما اين كار را خواهيم كردبه شرط اينكه اين تعهد داده شود كه اين پول به بهانه هاي واهي مصادره نشود، و بعد اندكي سكوت كرد و با ناراحتي گفت چرا اينها نمي خواهند بدانند كه تنها خانواده هاي شهيدان اين جنبش بيست و سه ساله در دوران خميني بخش قابل توجهي از جمعيت مملكت ما را تشكيل ميدهد.
حرفهاي او واقعي بود. نمونه ها را قبل از اين ديده و يا شنيده بودم. كسي را مي شناختم و مي شناسم كه در يكي از كشورهاي اروپاي شرقي سر و ساماني براي خود داشت و هر از چند وقت يكبار تمام پس انداز خود را به جنبش مقاومت مي داد. حدود پنج شش سال قبل در يكي از سر فصل هائي كه مسعود مشخصا ياري هواداران را طلب كرد. اين هوادار كه پس از مدتها تلاش سر و ساماني يافته ، خانه اي خريده، شركتي به راه انداخته، و با خانمي كه وكيل دادگستري بود زندگي مشتركي را شروع كرده بود پيام داد كسي را بفرستيد تا كمكي را كه ميخواهيد به او بدهم . مدتي بعداو خانه و شركت وتمام هست و نيست خود را فروخت و پول آن را به مقاومت داد و دو سه ماه بعد نيز از همسرش خداحافظي كرد و به سوي رزمندگان ارتش آزادي شتافت از اين نمونه ها كم نيست اينان در حقيقت ادامة زنده و بيدار همان هواداراني هستند كه از سي خرداد 60 به بعد به جرم هواداري از مجاهدين دسته دسته دستگير شدند و روانه مسلخ ها و ميدانهاي تير باران خميني شدند و اينها بودند كه بلافاصله پس از خبر حمله به اور و دستگيري خانم مريم رجوي و 170 تن از اعصاي شورا و هواداران مجاهدين و اعصاي مقاومت به ميدان آمدند
.
صحنه هايي پر شور از ميهن دوستي و آزاديخواهي
بهارهاي پياپي را در سرزمين‌هاي تبعيد ميگذرانيم
با عشق خود ـ سرزمين خود ـ چه كنيم
در حاليكه‌چشمانمان پر از خاك و شبنم يخ زده است…
سرزمين ما زمردست ،ولي در بيابانهاي تبعيد
بهارهاي پياپي ،جز زهر بر چهره ما نمي پاشند…
جبرا ابراهيم جبرا ،شاعر فلسطيني


با توجه به توضيحاتي كه در باره بافت و ساخت و تفاوتهاي هواداران مقاومت دادم فكر ميكنم تيتر اين بخش از نوشته را بايد با تاكيد بر ميهن دوستي و آزادي خواهي ، ـ يعني آنچه ميان مجاهد و غير مجاهد مشترك است ـ انتخاب كرد. .
روز هفده ژوئن در بهت گذشت، در بهت و خشم، ولي روز بعد اين چنين نبود. درفرانسه «اور» و چند نقطه ديگر ميعادگاه كساني شد كه از آنها نام بردم واز برخي مختصاتشان ياد كردم. كساني كه به آنها اشاره شد به ميدان آمدند و چه جانانه به ميدان آمدند. آشفته و خشمگين و خسته و كوفته و تب زده خود را به فرانسه رساندند. در نقاط ديگر جهان در چندين و چند كشور ديگر نيز حكايت جز اين نبود. دستگيري مريم رجوي واتهامي كه به مجاهدين زده شده بود آنقدر غير واقعي و به دوراز حقيقت بود كه عكس‌العمل در برابر آن تنها ميتوانست در آينه احساسات و وجدانهاي جريحه دار شده هزاران هموطن كه صدها تن از آنان روانه فرانسه و «اور» شده بودند خود را نشان بدهد.
جنبشي كه طي بيست و سه سال حتي يك گلوله خارج از مرزهاي ايران و عراق شليك نكرده بود، جنبشي كه مبارزات سياسي آن در خارج مرزهاي ايران طي سالهاي گذشته حمايت جمعيت‌هاي كثيري از شهروندان خارجي و نمايندگان آنها را درپارلمانهاي مختلف برانگيخته بود، جنبشي كه دفتر آن طي بيست و دوسال در پاريس تحت حفاظت پليس فرانسه بود. جنبشي كه بزرگترين معرف و افشا كننده جنايات رژيم تروريستي حاكم بر ايران بود و طي ساليان دراز هزاران برگ سند افشاكننده در اختيار مراجع ذيصلاح جهاني گذاشته است، جنبشي كه طي بيست و سه سال گذشته حتي يك نمونه اعدام در درون آن اتفاق نيفتاده بود و برخورد انساني آن با اسيران و حتي جلادان نفوذي وزارت اطلاعات در هيچ جنبشي نمونه ندارد، جنبشي كه تروريست نبودن آن باعث راحتي خيال تمامي كساني بوده كه در خارج مرزهاي ايران كارد تيز كن حكومت آخوندي بوده اند، جنبشي كه شماري از نامداران و قهرمانان ورزشي ملي پوش ، موسيقيدانان ، رهبران اركستر، خوانندگان، نويسندگان ، نقاشان ، فيلمسازان و…از اعضاي ان هستند. جنبشي كه شمار قابل توجهي از اعضاي آن چون دكتر كاظم رجوي ، محمد حسين نقدي، زهرا رجبي و… كه از مبارزان برجسته ضد تروريسم و دفاع از حقوق پناهندگان و دفاع از حقوق پناهندگان بودند قرباني مستقيم تروريزم آخوندي بوده اند، جنبشي كه تازه از زير آوار خون و توفان جنگ بي ربط به او در درون عراق و توطئه هاي حكومت آخوندي توانسته نفسي تازه كند و شهيدان خود را به خاك بسپارد و در جستجوي مرهمي براي زخمهاي مجروحين خود باشد،مورد يورش قرار گرفته و مريم رجوي نماينده آن درشوراي ملي مقاومت و شماري از مجاهدان و مبارزاني كه ساليان دراز در راه آزادي و دمكراسي مبارزه كرده بودند به زندان روانه شده بودند.
براستي اگر مبارزه تمام عيار ، سر سختانه و البته در داخل مرزهاي حكومت و حاكميت رژيمهائي چون رژيم خميني، مسلحانه ، و با مقصد آزادي و دموكراسي، تروريزم است بر سنگ گور تمام مبارزان و شورشگراني كه به ويژه پس از انقلاب كبير فرانسه و تا روزگار ما در راه آزادي مبارزه كرده و فئ الواقع نگاهبانان حرمت و حيثيت جامعه جهاني انسانها هستند بايد كلمه تروريست را نقش كرد ! و سپس با انقلابي فرهنگي ! و گسترده نام بسياري از بزرگان جهان را از كتابهاي درسي و دائره المعارف ها زدود و به جاي نام آنها نامهاي خميني ، خامنه اي . لاجوردي و امثال آن ها را نقش كرد. به راستي كه در جهلن عظمت عمارتها و دروغ و در موسيقي دلنواز سكه هائي كه از زخم خون افشان ملت ايران فرو مي ريزد جاي قرباني و جلاد عوض شده است

آيا اين تمام حكايت بود؟
حالي به پشت پرده بسي فتنه ميرود
تا آن زمان كه پرده برافتد چها كنند
حافظ
اما آيا اين تمام حكايت بود؟ پناهندگان و تبعيدياني كه از اين طرف و ان طرف دنيا خود را شتابان به فرانسه رسانده بودند اعتقاد داشتند اين تمام ماجرا نيست، در روزگار شگفتي كه « قبح از قباحت رخت بر بسته»، و در بسياري از اوقات ماجراها در پشت پرده مي گذرد، در روزگاري كه اينجا و آنجا جلادان يك ملت به
عنوان نمايندگان همان ملت سلاخي شده مورد استقبال قرار ميگيرند، آيا خطرات ديگري در كمين نيست،
من با شمار زيادي از ايرانياني كه به فرانسه آمده بودند در همان روزهاي اول و دوم برخورد داشتم، اكثر آنها اعتقاد داشتند اين پايمال شدن پرنسيب ها در سرزميني كه كلمه آزادي در آن حرمتي سنگين دارد همه را متوجه خطر استرداد كرده است، و همين جا بود كه زبانه هاي آتش از پيكرها در كشورهاي مختلف زبانه كشيد و بوي گوشت و استخوانهاي سوخته شماري از پناهندگان دوستدار مقاومت و شماري از كساني نزديك به سي سال از زمره سربازان راه آزادي بودند زبانه كشيد.

آنان كه خود را به آتش كشيدند
زمن دوچيز به ميراث ماند چون رفتم
تنم به آتش و خاكسترم به باد رسيد (؟)
بگذاريد در ابتدا اشاره كنم كه براي من خود سوزي قابل درك و قبول نيست،من در مقابل اين پديده مبهوت و گيج برجاي مي مانم. با اين پديده در دنياي مبارزه، نخست با خود سوزيهاي راهبان معترض بودائي در ويتنام و عليه سياستهاي آمريكاآشنا شدم. جهان بر قهرماني و دلاوري اين عارفان از جان گذشته بودائي صحه نهاد و كسي نگفت كه اينان عضو يك سكت اند ،و از مثلا «دالائي لاما »دستور تشكيلاتي دريافت كرده اند!،بعدها با خودسوزي هما دارابي ، نيوشا فرهي و تني چند از ديگر ايرانيان در خارج كشورچيزهائي در اين مورد خواندم و شنيدم در مورد اين دو تن نيز كسي آنها را اهل سكت و نوميد و مايوس نخواند.
غير از اين نمونه ها، در سالهاي گذشته، خواننده اخبار خود سوزي صدها زن در ايران و در حكومت آخوندي بوده ام ، اين خودسوختگان مظلوم به دليل فشارهاي طاقت فرساي زندگي عطاي آن را را به لقايش بخشيده و براي اينكه هر نوع راه بازگشت به زندگي را برخود ببندند دردناك ترين مرگ را برگزيدند . اينها را خوانده و يا شنيده بودم‌ولي هرگز در زندگي شاهد زنده زنده سوختن كسي نبودم.
من معتقدم تنها دو گروه ميتوانند اين مقوله را بدمون تنشهاي وجدان معذب تائيد كنند.
گروه نخست كساني هستند كه از لحاظ روحي و فكري در نقطه پذيرش و توان و ادراكي قرار دارند كه «خود سوختگان» قرار داشته اند . اين گروه هم ميدانند كه چرا اين كار انجام گرفته، و هم ميتوانند در صورت لزوم و بخاطر اعتراض عليه حق كشي خود را به آتش بكشند. در روز هجده ژوئن روزي كه در مقابل دادگستري فرانسه سه تن خود را به آتش كشيدند شمار زيادي از اين افراد حضور داشتند كه اگر پيام مريم رجوي در منع از خود سوزي قرائت نشده بود آنان خود را به آتش مي كشيدند، نميدانم چرا آنان كه خود سوزي ها را به دستور تشكيلات قلمداد كردند چرا انصاف را رعايت نكرده و به اين دستور ضد خود سوزي توجه نگرده و آن را منعكس نكردند.
گروه دوم كساني هستند كه تائيد ميكنند ولي نميدانند چه چيزي را دارند تائيد ميكنند به نظر من اينان فاقد احساس مسئوليت اند. اعتراف ميكنم من در زمره هيچ يك از اين دو گروه نيستم ولي ميتوانم تا اندازه اي قضيه را بفهمم.
من در زندگي خود صحنه هاي تكان دهنده بسياري را كه در اين صحنه ها مرگ با تمام قدرت خود جولان ميكرد را ديده ام و توانسته ام در مقابل آنها از پا در نيايم و آنها را از ذهن خود عبور بدهم.مثلا‌سيلابي كه اجساد انسان و حيوان و طفل شيرخوار و مرد سالخورده و تنه هاي درختان را با خود مي برد. اجسادي كه با گلوله هاي سربازان شاه در مشهد و تهران و يزد سوراخ سوراخ شده بود، هنوز حتي نام يكي از كشتگان را بياد دارم ، در روز كشتار مردم مشهد ، فكر ميكنم روز چهارشنبه سياه، در حوالي ميدان مجسمه مشهد، در كيوسك خرد و له شده تلفن با جسدي مواجه شدم كه با گلوله تير بار سنگين بدون سر شده بود. جسد هنوز گرم بود ، براي شناسائي او به جستجوي جيب هايش پرداختم ، كشاورزي سي ساله و نام فاميل اش «عنبراني» بود. كه در هنگام تلفن زدن مورد اصابت گلوله تيربار سربازان شاه قرار گرفته و سرخود را از دست داده بود، پس از گذشت سالها و وقتي گاه و بيگاه مقاله اي در باره مواهب سلطنت در برخي نشريات مي خوانم جسد بدون سر آن كشاورز سي ساله مشهدي را با شاهرگهاي متلاشي و ناي خونيني كه در ميان عضلات از هم گسسته و پاره شده گردن سفيدي ميزد بياد مي آورم و فكر ميكنم ، كه خميني بسيار جلادتر از شاه است ولي سلطنت نبايد در دود و ابر زمان مظلوم نمايانده شود و نبايد به حافظه تاريخي ملت ايران خيانت كرد و آن را دچار ضعف نمود.
بعدها نيز از اين صحنه ها بسيار ديده ام ، شهري را كه زلزله در هم كوبيده بود ، طبس، ودر دوسوي خيابانهاي ويران، اجساد در انتظار دفن در زيرنور ماه، وآسماني‌كه هيچ معنائي نداشت به گوش هم نجوا مي كردند. صحنه هائي از اجساد شهيدان مجاهد در هنگام دفن و بسياري صحنه هاي ديگر، كه در آن مرگ با سطوتي شگفت خود را نشان ميداد، ولي هيچكدام، هيچكدام سنگيني و درد و رنج ناشي از ديدن زنده زنده سوختن انساني را كه در جامه اي از آتش از پشت شعله ها نگاهش در نگاه تو گره ميشود و بر زمين مي غلتد و خاكستر مي شود ندارد. اين قابل توصيف نيست و چنانكه گفتم براي من قابل قبول نيست . متاسفانه من شاهد شعله كشيدن دومين نفري بودم ــ صديقه مجاوري ــ كه خود را در مقابل دادگستري فرانسه و در اعتراض به دستگيري هابه آتش كشيد، آتش در زندگي من هميشه سمبل اميد و شادي بوده است ، يكي دو ماه قبل از اين قضايا شبي به فكر اين افتادم كه سرودي بسرايم ، سرودي در ستايش آتش ولي بعد از ديدن خود سوزي صديقه مجاوري ديگر رغبت نكردم آن را تمام كنم، بعد از اين صحنه ، هروقت به آتشي نظر ميكنم صداي نفير شعله ها را مي شنوم و زني را مي بينم كه با دستان باز به ميان خيابان مي دود مي سوزد و جزغاله مي شود ودر مقابل چشمان توريست ها و مشتريان رستوران مقابل كه مشغول خوردن بستني و نوشيدن آبجو هايشان هستند و از ديدن اين منظره خشكشان زده است بر زمين مي غلتد و پيكرش كوچك و كوچكتر مي شود و تمام ميشود.
پس از اين ماجرا و ساعتي بعد، بدون آنكه بدانم خود را در گوشه اي يافتم كه نميدانستم كجاست، گيج و منگ و بي اختيارچند كيلومتر از محل دور شده بودم و با خودم در حال صحبت كردن و خود گويه بودم. خودم هم نميدانستم چه دارم ميگويم تنها صداي خفه آدم غريبه و بيزار از همه چيزي را مي شنيدم كه در زير نگاههاي حيرت بار چند عابر دارد به زبان فارسي ميگويد وتكرار ميكند «لعنت به خلقت». در گذشته بارها تجربه كرده بودم كه گاه براي فهم يك مطلب بايد سالها بگذرد تا در مقابل پديده اي واقعي توان فهم واقعي ايجاد بشود. سالها قبل فرازي از سخنان «كاليداس» حكيم يا فيلسوف يا راهب هندي را در جائي خوانده بودم كه خطاب به« شيوا» از خدايان هند دعائي را زمزمه كرده بود كه:
ا
ي شيوا
همين يك بار كه به جهان آمدم مرا بس
چون مرا بميراني
بر من منت گذار
و ديگر بار
به اين جهانم باز مگردان
.
حالا مي توانستم معناي سخنان «كاليداس» را بفهمم آن روز و روز بعد در چنين حال و هوائي و درچنگ آسمي عصبي و ناگهاني، كه پس از ديدن اين صحنه دچار آن شده بودم و مرا به حالت خفگي مي كشاند گذشت .
گيج و منگ و بدون اينكه توان تحليل قضيه را داشته باشم مي گذراندم تا هنگامي كه از اين‌جا و آن جا در تلويزيون و راديو و مجلات زمزمه هاي «نااميدبودن »خود سوختگان و مجاهدين، «سكت بودن مجاهدين»، و اينكه اين خود سوزي ها با دستور سازماني و تشكيلاتي بوده و امثال اين حرف ها و نوشته هارا ،شنيدم و خواندم
افراد مختلف از زواياي متفاوت و بااهداف گوناگون اين سخنان را تكرار كردند و نوشتند و گفتند. يكي از زاويه تضادهاي فكري خود، ديگري از زاويه مسئوليت خطير سياسي و اينكه در مقابل خبر نگاران و مخالفان خود جوابي ارائه دهد، و آن ديگر در مقام تحليل گر فلان مؤسسه تحقيقاتي مثلا در مسكو!تازيانه برپيكر مجاهدين و اجساد سوختگان نشاندند، و سر انجام كساني كه با رقصيدن بر اجساد برادران و خواهران خود وفاداري خود را به جلادان حاكم بر ايران اثبات كرده اند نقش آفرين صفحات تلويزيون شدند.
من از تمام اينان تشكر ميكنم في الواقع مجموع اين افراد از وزير و وكيل تا پژوهشگر ومقام سابق سياسي ورقصندگان بر اجساد كمك شاياني كردند تا از ابهام بيرون بيايم و بتوانم بدون اينكه خود سوزي ها را تائيد كنم آنها را بفهمم.

نا اميدان يا اميدواران؟
مرگ طلبان يا زندگي جويان؟
آري آري جان خود در تير كرد آرش
كار صدها صدهزاران
تيغه شمشير كرد آرش
سياوش كسرائي
سؤالات زيادست، چرا خود سوزي كردند؟آيا نا اميدي موجب خود سوزي ها شد؟ آيا دستور تشكيلاتي بودو آيا...
در ماجرائي با اين حدت و شدت نمي شود فيلسوفانه ريشي خاراند و سري تكان داد و با گفتن يكي دوجمله، كه به احتمال زياد پاية منطقي آن براي خود گويندگان هم روشن نيست از قضيه گذشت. با تمام ناجوانمردي روزگار، خوشبختانه دردوران قبل از ميلاد مسيح زندگي نمي كنيم كه معلوم نشود كي چكاره بوده و چرا زندگي كرده و چرا مرده است ، و نيزعليرغم غرض ورزي يا ـ در خوشبينانه ترين نگاه‌ ـ بيسوادي احتمالي كساني كه «خود سوختگان» را «نا اميدان» خواندند و اين خود سوزي ها را در زمره «خود كشي» هائي هولناك و گاه به دستور«تشكيلات» قلمداد كردند علم و دانش به اندازه لازم پيشرفت كرده است، و هر كس تحصيلات دوران دبيرستان خود را با تقلب از سر نگذرانده باشد، از برخي مباحث روانشناسانه مربوط به «نا اميد بودن» و «خود كشي كردن» با خبر است.
كساني كه مجاهدين را نااميد خواندند و در حقيقت خودسوزي ها را خودكشي قلمداد كردند، و با افزودن اينكه خودكشي ها به دستور تشكيلات بوده،اجتهاد كردند كه مجاهدين يك سكت هستند بجاست انصاف داده و بيشتردرباره معنا و مفهوم كلماتي كه بر زبان مي آورند تحقيق كنند وبعد داد سخن بدهند.
اندكي در باره خودكشي
بر اساس آماري كه موسسات تحقيقاتي تا سال 1995 ارائه كرده‌اند و ويليام هولدن استاد روانشناسي دانشگاه هاروارد در كتاب خود« رنج و التيام» از آن ياد كرده است، هر سال حدودسيصد و پنجاه هزار نفر در سراسر جهان دست به خود كشي مي زنند.
عواملي كه باعث خودكشي ها مي شود دو دسته اند ، عوامل فردي و عوامل اجتماعي.

برخي از عوامل فردي خودكشي ها
از زمره عوامل فردي كه باعث خودكشي مي شوند ميتوان از. «احساس سرگرداني» ،«احساس سر بار بودن» ، «احساس شرم» ، «ترس»، «احساس گناه»، «افكار تحريف آميز» و«روان پريشي» نام برد.
در خودكشي هاي ناشي از عوامل فردي، عامل يا عوامل خودكشي در درون فرد قرار دارد و براي كنكاش در آن و جستجوي راه چاره بايد از روانشناسي و دانشهائي كه ميتوانند به كمك روانشناسي بيايند كمك گرفت.
برخي از عوامل اجتماعي خودكشي ها
از زمره عوامل اجتماعي پديد آورنده خودكشي بايد از«به هم ريختن يكپارچگي اجتماعي»، «عدم ثبات اجتماعي» ، «نوسانات اقتصادي و بويژه ركود اقتصادي»،«فرسودگي نظم اخلاقي سنتي»، «ضعف سيستم ديني حاكم بر جامعه» و امثال اين‌ها نام برد.
در خودكشي هاي نوع دوم عوامل خودكشي در بيرون فرد قرار دارند وحقايقي اجتماعي و در بيرون افراد هستند. براي كنكاش در اين نوع عوامل بايد به سراغ جامعه شناسي و دانشهاي مربوط به اين رشته رفت. از جمله در اين رابطه ميتوان به سراغ برخي ازآثار اميل دوركهيم جامعه شناس نامدارفرانسوي (1858ـ 1917) و از پيشگامان جامعه شناسي تجربي و استقلال جامعه شناسي رفت.

نوعي ديگر از خودكشي( خودكشي ايثاري)ا
نوع پيچيده تري از خودكشي وجود دارد كه ناشي از عوامل ياد شده نمي شود.
در خودكشي هائي كه عوامل آنها فردي‌ست ، فرد بيش از اندازه از جامعه گريخته، و با خود و نيروي خود و فرديت صدمه ديده و ناتوان خود تنها، و از انرژي هائي ـ پذيرشها و قدرت روحية جمعي ـ يك جمع يا يك جامعه نسبتا سالم دور و محروم‌شده است.
در خودكشي‌هاي نوع دوم كه عوامل در بيرون فرد قرار دارند فرد با از دست دادن بيش از حد فرديت سالم خود ـ كه ميتواند در بسياري اوقات بخصوص در يك جمع يا يك جامعه ناسالم ابزار دفاعي او باشد محروم، ودر چنگال جامعه اسير و گرفتار و بازيچه قانونمندي‌هاي غول آساي آن شده است .
در خودكشي ايثاري كه خود به چندين نوع ـ خودكشي ايثاري تكليفي، خودكشي ايثاري مخيرانه وخودكشي ايثاري حاد ـ تقسيم ميشود ماجرا غير از اين‌هاست. چند مثال مي زنم.
ناخداي يك كشتي را كه حاضر به ترك كشتي در حال غرق شدن خود نمي شود، فرمانده يك ارتش را كه پس از كشته شدن سربازان و متلاشي شدن نيروهاي تحت فرماندهي اش ، با شليك تيري به شقيقه خود خودكشي ميكند،يا ماجراهاي نومذهبان پر شور مسيحي در قرون وسطي را كه با نفي زندگي ، بدون آن‌كه خود را بكشند با تمام قوا در جستجوي مرگ بودند، وراهي را در پيش مي گرفتند تا سر انجام كشته
شوند و در اين راه با نفي شخصيت خود شورمندانه به استقبال انواع شكنجه هاي مرگبار مي رفتند نمي توان در زمره خودكشي هاي معمول مورد بررسي قرار داد.
نمونه هاي‌ديگر هم وجود دارد، مثلا دوركهيم ياد آور مي شود كه برخي از بوميان «جزاير قناري» به عنوان يك فريضه مذهبي خود را به درون غرقاب هاي هولناك مي اندازند تا حرمت خداي خود را نگه دارند .گاه اعضاي فرقه مذهبي «جين» براي اينكه اجازه دخول به عالم فراموشي را به دست بياورند خود را مي كشند. اين نوع خودكشي‌ ها عليرغم تفاوت با نمونه هاي معمول خود كشي يك وجه اشتراك با آنها دارند و آن هم جستجوي مرگ است و همين مساله جستجوي مرگ و بيزاري از زندگي يا عدم آن هاست كه مرز ميان خودكشي و مرگي را كه خودكشي نيست پر رنگ ميكند.
شخصي كه احساس گناه ميكند و خود را ميكشد.تاجري كه به دليل نوسانات اقتصادي و مثلا ور شكستگي به زندگي خود پايان مي دهد و آن مسيحي پرشور قرون وسطي كه به دلايل مذهبي و جستجوي رستگاري شخصي مرگ را دنبال ميكند ويا ناخدائي كه با كشتي خود به اعماق دريا ميرود و از نشستن بر قايق نجات سر باز مي زند ، تمام آنها زندگي را بي ارزش و بي حيثيت يافته و مرگ ر اجستجو ميكنند.
در با فضيلت ترين نوع مذهبي اين‌خودكشيها كه گاه صورتي عارفانه به خود ميگيرد و موجب مي شود احترام ديگران بر انگيخته شود دو نكته قابل تاكيد است :
1ـ احترام ننهادن به زندگي
2 ـ جستجوي رستگاري فقط براي خود وارزش ننهادن به زندگي ديگران.

تاكيدي مجدد بر مرز ميان خودكشي
و آن چه كه خود كشي نيست

…پيش از آن كه مرگ زندگي را تفسير كند
زندگي مرگ را تفسير كرد.
نگاه كن!
در خم گذرگاه،
شيادان در حلقة ابلهان برجاي مانده اند…
نگارنده ، مزمورهاي زميني

اگر مرز ميان خودكشي و غير خودكشي را در محتوا ترسيم كنيم و فريب اشكال را نخوريم حقايق را در روشنائي بيشتر خواهيم ديد. طناب، گلوله، آتش، بازكردن شير گاز، خوردن سيانور ، آرسنيك، ترياك ، قرص خواب آور و امثال اين ها نيست كه هويت خودكشي يا غير خودكشي را مشخص مي‌كند ،مساله اصلي در پي مرگ بودن يا مرگ طلبي و يا شيفتگي شورمندانه به مرگ است. نمونه‌هائي وجود دارد كه عليرغم مشابهت هاي صوري وبا اينكه نقش آفرينان اين نمونه ها سرانجام مرگ را بر گزيده اند نمي توان نام آنها را خودكشي ايثاري گذاشت. ايستادگي سردار يوناني لئونيداس و سربازان تحت فرماندهي اش در مقابل سپاهيان دولت هخامنشي و كشته شدن تا آخرين نفر، ايستادگيآريو برزن سردار ايراني در« تنگ تكاب» در مقابل سپاهيان اسكندر مقدوني و پذيرش مرگ و كشته شدن تا آخرين نفر،ماجراي عاشورا ، نمونه‌هائي از مقاومت هاي چريكهاي فدائي خلق ايران در پايگاهها شان و جنگيدن تا آخرين گلوله و بر خاك فتادن، ماجراي 19 بهمن سال 60 و ايستادگي و مقاومت موسي خياباني و ياران هم پايگاهش «پذيرش مرگ» بود ولي «جستجوي مرگ» نبود. در اين نوع پذيرش مرگ كه نام آن را در عرف مذهبي و سياسي شهادت مي گذارند ، افراد براي حرمت نهادن به زندگي ، براي دفاع از زندگي ـ ولي نه تنها زندگي خود ـ براي اينكه نشان دهند از آلوده شدن زندگي متنفرند و زندگي را بامختصات يك زندگي شايسته انسان ميخواهند مرگ را مي پذيرند.
داغ بر دل مرگ بر كف شور آزادي به سر
ميرويم از اين شب قيرينه تا شهر سحر
ميرويم اندر رهي خونين و خنجر كوب و تلخ
وندرين ره اي رفيقان كيست ما را همسفر
اين داغ بردلان مرگ بركف ، درحقيقت بخشي از زندگي را به خاطر حرمت نهادن به تماميت زندگي فدا مي كنند. نخستين تفاوت مرگ نويسنده بزرگ‌ وفراموش نشدني صادق هدايت با هما دارابي، و تفاوت مرگ اسلام كاظميه كه در تلاطم شدائد روزگارطاقتش به سر آمد خود را مسموم كرد با مبارز يا مجاهدي كه براي حفظ جان همرزمانش با سيانور خود را مسموم ميكند و جان مي سپارد در همين است .

خود سوختگان از زمره كدام گروه اند؟
…به درستي
فرزندان ارشد جهان…
ميعادگاه تمام بادهاي جهان
جرقه اي از آتش مقدس جهان…
امه سزر
با توجه به نكات ياد شده ، حالاميخواهيم به عنوان مخالف سياسي، يا عضو عاليمقام دولت، يا پژوهشگروابسته به موسسات تحقيقاتي و شرق‌شناسي فرانسه و يادانشگاه مسكو و يا رقصندگان بر اجساد بدانيم ، خود سوختگان از كدام زمره اند و نوميد بودن خود سوختگان ناشي از چه عواملي بوده اشت.
من فكر ميكنم از توضيح عوامل فردي خودكشي و اينكه خود سوختگان دچار احسا س شرم و گناه و گرفتار ترس و روان پريشي و سرگرداني بوده اند بايد گذشت.
در باره عوامل اجتماعي كه باعث خودكشي ميشود من اشاره اي نمي كنم همينقدر ميگويم هر انسان منصفي ميتواند به راحتي بفهمد كساني كه براي از بين بردن عوامل ناهنجار اجتماعي به مبارزه روي آورده اند علي القاعده از حيطه تاثير و اقتدار اين عوامل مصون بوده اند
وصله ناچسب نوميدي و ياس به مدافعان سنگرهاي اميد و ازادي خواهي نمي چسبد.آنان مرگ جوياني نبودند كه در پي خودكشي ايثار گرانه به زندگي پشت كنند. تمام مساله ي زندگي آنها، دفاع از حيات و آزادي پايمال شده به دست ديكتاتوري مذهبي حاكم بر ايران بود ، به همين دليل زندگي را دوست داشتند و به آن احترام ميگذاشتند و بخاطر آن مبارزه مي كردند.. آنها مانند نومذهبان شوريده حال قرون وسطي بي اعتنا به زندگي ديگران و در پي جستجوي سعادت فردي خود هم نبودند. سعادت فردي براي آنان در سعادت ديگران معنا و مفهوم پيدا مي كرد. اين نوع نگاه ناشي از نگاه و اعتقاد سياسي ومذهبي آنها بود و به نظر من در دايره اي وسيع تر ناشي ازفرهنگ نيرومندي است كه درايران وجود دارد . در ايران و بويژه دردرون فرهنگ وعرفان ايراني برخلاف بسياري از نحله هاي عارفانه مسيحي، بي اعتنائي به زندگي ديگران‌، در جستجوي مرگ بودن، وسر در پي سعادت و رستگاري شخصي نهادن جائي ندارد. آنان نوميد نبودند ، نوميدان در دنياي مبارزه جرئت خود سوختن و انتخاب دردناكترين نوع دست از دنيا شستن را ندارند. نوميداني كه از گردش روزگار به تنگ آمده و راه بيرون رفتي براي آن متصور نمي بينند و اساسا از هر اميد و آرماني چشم فرو بسته اند معمولا در كنج خلوت سر در پر ميكشند و خاموشوار به زندگي خود پايان مي دهند. ولي اينان سمبلهاي شور و اميد بودند و تا آخرين روز زندگي مبارزه كردند . تا اندازه‌اي كه من با شماري از اينان آشنائي داشتم ميتوانم بگويم كه از لحاظ اميد و روحيه همانند سمبلهاي شعري از« ژاك رومن» بودند:
... اگر سيلاب راه را بر ما ببندد
مسير بي انتهاي آن را جابجا خواهيم كرد
اگر كوههاي «سيرا» راه را بر ما بند آورند
آروارة آتشفشانهاي نگاهدارنده
جبال «كورديرس» را خرد خواهيم كرد
و دشت جولانگاه سپيده دم خواهد بود ...
من فكر ميكنم نوميدان واقعي همان كساني هستند كه دلاوراني از اين دست را نوميد خواندند. آنان سالهاست‌كه نوميدند،آنقدر نوميد كه از تمام اميدواران و كوشندگان راههاي اميد بيزار شده و سر در گريبان خود كشيده اند، آن قدر نوميدكه آناني را كه در راههاي اميد جان مي بازند آماج نخستين خدنگ هاي خود قرار مي دهند.آناني كه خود سوزي خود سوختگان را خودكشي ناشي از نوميدي خواندند كاش اين شهيدان را در خلا‹ تصوير نمي كردند وميگفتند چه ستمي بر آنان رفت كه مجبور شدند تنها چيزي را كه با خود داشتند در سرزمين‌هاي غربت به آتش بكشند تا در غوغاي كر كننده جهاني گيج از جنگ و خون و نابساماني صدايشان شنيده شود.
مسلمان و مقوله خودكشي
اوست
كه جان مي دهد
وجان ميگيرد
مفهومي از قرآن

نكته ديگري كه در رابطه با مساله خود سوزي ها بايد به آن توجه كرد خودكشي و تصويرآن در وجدان‌يك فرد مسلمان است.
ما ميتوانيم موافق يا مخالف خود سوزي باشيم ولي در عين حال ميتوانيم تلاش كنيم اين مقوله دردناك و پيچيده را از زاويه كساني كه دست به خود سوزي زدند ـ و اكثرشان مسلمان بودند ـ بفهميم و قضاوتي عادلانه داشته باشيم.
من فكر ميكنم در مسلمان بودن مجاهدين وطيفي از هواداران آنان ـ‌ هواداران ايدئولوژيك مجاهدين ـ شكي‌نبايد وجود داشته باشد.سالهاست كه يكي از انتقادات مستمر مخالفان مجاهدين به مجاهدين همين مساله مذهبي بودن مجاهدين است ، و شگفتا كه كه در مقابل‌اين جماعت كه به مذهبي بودن مجاهدين انتقاد دارند و آن را خطري براي آينده برآورد مي كنند،حكومت آخوندي ادعا ميكند كه مجاهدين منافق و محارب وزنديق و ملحد و خارج از دين هستند! و به همين علت هم خميني، هست و نيست مجاهدين را از زاويه شرع و دين مورد تطاول و جنايت خود قرار داد، شكنجه و كشتار آنان را جايز، غارت اموالشان را حلال ، استفاده از اعضاي بدن و خونشان را براي مداواي پاسداران و …جايز و زنان و دختران مجاهد و هواداران مجاهدين را در زمره اسيران جنگي قلمداد كرد.
اگربه عنوان مخالف مجاهدين قبول داشته باشيم كه مجاهدين عيب مسلمان بودن را بر خود دارند و مسلمانان معتقدي هستند به طوريكه عليرغم هر انتقاد و ايرادي از دين و مذهب خود دست بر دار نيستند،بايد قبول كنيم كه اسلام اگر نه بيشتر از ساير اديان كمتر از آنها خودكشي را مذموم و مطرود نشمرده است. در اسلام خودكشي از گناهان نابخشودني،نا اميدي از رحمت خدا و در حقيقت تف كردن به دم و دستگاه خلقت است.تا جائي كه من ميدانم در ميان مجاهدين خودكشي از زمره گناهان كبيره است و به باور مجاهدين زندگي و مرگ تنها در حيطه قدرت و اراده خداست بر اين اساس نه كسي از مجاهدين و هواداران مجاهدين مي تواند خودكشي كند و نه هيچ كسي حق دارد به فرد ديگري دستور خودكشي بدهد ، اگر كسي هم دستور بدهد و شخصي به آن عمل كند هردو گناهي عظيم مرتكب شده اند .
اين مقوله در ميان مجاهدين ضريب مي خورد زيرا مجاهدين از زمره مسلمانان سنتي و معمولي،كه صرفا دين و ايمانشان را ازخانواده خود به ارث برده باشند نيستند. آنان مجموعه اي هستند كه در گذر از شرائطي دشوار،و در جدال با انديشه هاي كهنه و عقب مانده‌ ،ارتجاعي و ريشه دار ،و در عبور از تضادهاي گوناگون
،دين و آئين خودرا كشف كرده اند. دامنه آگاهي در ميان آنان وسيع است و نمي توان انديشيد كه مي توان با ترفندهاي سنتي و از نوعي كه در رژيم آخوندي باب است، و از جمله دستغيب از تئوريسينهاي برجسته آن بود، كسي را وادار به خودكشي كرد.
تنها در يك نقطه است كه مجاهد دست از زندگي،كه اين همه براي اعتلاي آن جنگيده ، مي شويد وحاضر مي‌شود براي آن بميرد. اين نقطه صحنه‌اي‌ست كه به خاطر خود زندگي‌، به خاطر دفاع از زندگي و مفهوم اصلي آن آزادي بايد دست ار چان شست و مرد و سوخت. در اين نقطه است كه صداي نارنجك اولين شهيد مجاهد با شعله هاي آتشي كه گوهر ادب آواز درشيراز برافروخت با شعله هائي كه در برابر دادگستري پاريس از پيكرهاي خود سوختگان بر خاست به هم مي پيوندد و رو در روي تهمت‌ها ي بي رحمانه فرياد ميكشد و تصوير ميكند كه چه كسي نوميد و چه كسي اميدوار است .
خودسوختگان مورد نظر،افراد ناشناس و گمنامي نبودند ، تمام آنها بنا بر سابقة تلاش و مبارزاتشان ، ازچهره هاي آشناي دنياي مبارزه براي آزادي واز دوستان قديمي و مورد احترام پناهندگان و تبعيديان بودند. من سه چهار تن از آنها را مي‌شناختم .خود سوختگاني چون مرضيه بابا خاني، محمد اطمينان، صديقه مجاوري ، مهدي محتشمي ومحمد وكيلي فرد از زمره مبارزان و مجاهداني پر شور بودند كه هر يك بين بيست تا سي سال و تا آخرين روز و تا روز خود سوختن، سرشار اميد و شور براي آزادي وزندگي مردم ايران جنگيده بودند.

يك دعا و يك استدعا!
در پايان اين قسمت از ياداشت‌ها به قول سعدي بايد «دستي از دل» برآورد و دعاكرد كه اندكي شرم و احساس گناه نصيب محققان و بزرگان و رقصندگان‌وديگر افراد يا جماعاتي راكه نواي نوميدبودن يا سكت بودن مجاهدين را سر دادند بشود تا به خود آيندوانصاف را رعايت كنند .
از دست اندر كاران مقاومت نيزمي خواهم دفتري حاوي شرح احوالات خود سوختگان ـ چه سوخته و چه خاكستر شده ـ تدوين كرده و در اختيار همگان قرار دهد تا روشن شود چه مبارزاني آن هم پس از طي چه راهها و روزهائي خود را سوختند تا بگويند خاموشي و سكوت و ظلمت با تمام اقتدارش پيروز نيست و يك اشعه نور نيرومند تر از تمام تاريكي هاست.

در مورد سكت بودن مجاهدين !
مباحثي كه درآن مجلس جنون مي رفت
وراي مدرسه و قيل و قال و مسئله بود
حافظ
تقريبا در پايان روز دوم و پس از بالا گرفتن موج تظاهرات و خود سوزي ها در فرانسه،انگلستان، سويس و…عنواني ديگر بر عنوان هاي مجاهدين افزوده شد و اعلام شد كه مجاهدين يك «سكت» هستند. من فكر مي كنم با توجه به فضائي كه از چند ماه قبل به آن دامن زده شده بود ، مراد از سكت بودن مجاهدين ، سكت بودن و دچار سكتاريسم شدن از نظر سياسي نيست و صرفا در فرهنگ لغات سياسي نبايد به دنبال معناي آن گشت.
تاكيد روي سكت بودن مجاهدين بعد از خود سوزي ها شروع شد واين عنوان با معناي سياسي و ايدئولوژيك و تاكيد بيشتر روي مقولات فلسفي و ايدئولوژيك از ماهها قبل سرو كله اش درنوشته ها و مصاحبه هاي رقصندگان بر اجساد پيدا شد، با توجه به اينكه مردم كشورهاي اروپائي و آمريكا و كانادا در سالهاي اخير با انواع سكت هاي عجيب و غريب و خطرناك روبرو بوده اند ميتوانست تبديل به حربه اي مناسب عليه مجاهدين بشود. اگر بدانيم كه از لحاظ قانوني تشكيل سكت ها نيز با مشكلات فراوان و ممنوعيت هاي قانوني روبروست مي توانيم كار برد اين سلاح را عليه مجاهدين بهتر بدانيم،اما در ابتدا بهتر است به دنبال معناي سكت باشيم و پس از آن ببنيم كه آيا مجاهدين سكت هستند يا نه.
خوشبختانه و تقريبا از حدود ده سال قبل براي ذخيره كردن مواد و اطلاعات مورد نياز يك رمان و خلق يكي از شخصيت هاي اصلي اين رمان بنام« المعتصم‌بالله» كه تركيب غريبي از يك ديكتاتور ويك رهبر مذهبي عجيب است، من سر در پي سكت ها گذاشته ومطالب قابل توجهي در باره آنها خوانده و ياداشت كرده، در كتابهاي مربوط به روانشناسي و جامعه شناسي و تاريخ به دنبال آناليز خصائص رهبران سكت ها بوده و نيز ساعتها در اين باره فكر كرده ام. بخشي از حاصل اين كند و كاو دهساله را در اختيار خوانندگان اين ياداشتها قرار مي دهم تا بيشتر و بهتر سكت را بشناسند و با خطرات سكت آشنا شوند و خود به قضاوت مجاهدين بنشينند.

تعريف سكت
«سكت» به معناي فرقه،گروهي جدا شده و جدا مانده از جريان هاي بزرگ و اصلي فكري و اجتماعي، و از لحاظ محتوائي خويشاوند با واژه هاي «كاست» و نيز«فراكسيون» است.
با كنكاش‌در‌ظاهرلغت و با توجه به اينكه آزادي ايجاب مي‌كند كه هر كس بتواند هر اعتقادي كه ميخواهد داشته باشد، ميتوان گفت، اشكالي ندارد و افراد يا گروهها مي توانند اعتقادات خودشان را داشته باشند. ولي سكت‌ها به معناي اخص ـ سكت هاي مذهبي ـ تنها در اعتقاد داشتن متوقف نمي مانند، كاركردهاي سكت ها بخصوص در اروپا و امريكا دربسياري از اوقات در تضاد با جامعه و زندگي و هست و نيست افراد بويژه جوانها قرار مي گيرد و به ماجراهاي خطرناك و عجيب و غريب وقرباني شدن ها و كشتارها مي انجامد، به همين علت بسياري از مردم‌روي خوشي به سكت ها نشان نمي دهند و از آنها وحشت دارند.
برخي ويژگي‌هاي سكت
از آنجا كه سكت هادر تضاد با جامعه قرار داشته و به بركه‌اي جدا افتاده از جريان رود شبيه و با افكار و انديشه هاي ديگران بيگانه اند به دور خود هاگي ايجاد مي كنندتا خود را از تاثيرات دنياي خارج از خود مصون بدارند.
تعصب ورزيدن و نوعي فناتيزم و نيز پا فشاري بر دگم ها ي درون سكت، سپردفاعي سكت و اعضاي سكت در مقابل بيرون است.
سكت ها معولا درخم پيچ يكي از مذاهب، بخصوص مسيحيت سر بر مي آورند، جنبه هاي فلسفي و مذهبي خاص در آنها بسيار قويست، كمتر به مسائل اجتما‌عي و سياسي روي خوش نشان مي دهند و اگر هم به اين مسائل بپردازند در حقيقت بسيار كلي و با نگاه به مقوله «به‌پايان رسيدن جهان» و «دگرگوني بزرگ» و «قيامت» است.
سكت ها معمولا در جوامعي سر بر مي آورند كه مذهب در اين جوامع ضربه خورده و ضعيف شده است. خلا‹ هاي ايجاد شده از ضعف مذهب‌، بحران اخلاقي جامعه و سر گرداني افرادي كه از مذاهب معمول روي بر تافته ـ ودر لامذهبي نيز درماني براي خود نمي يابند و به جستجوي حقيقتي ديگر هستند ـ زمينه را براي رشد سكت آماده مي كند.از همين زاويه مي توان به اين مساله راه برد كه چرا بيشتر در اروپا و آمريكا ـ كشورهاي كه در زير پوشش مسيحيت قرار دارندـ با سكت ها به معناي دقيق كلمه روبروئيم.
سكت ها معمولا ديسيپلين خاصي را رعايت مي كنند ، اين ديسيپلين بيشتر از آنكه شبيه ديسيپلين حاكم بر يك ارتش و به خاطر اهدافي بيروني باشد شبيه به ديسيپليني ست كه در قرون وسطي در ديرها و كليساها و خلوتگاههائي كه راهبان در آنها به رياضت كشي مشغولند معمول بود و هدف ان ظاهرا تزكيه نفس است. . در روزگار ما و به دليل اوضاع اجتماعي شايد اعضاي سكت ها در خارج از محيط زندگي خود مانند ديگران بپوشند و بنوشند،ولي در درون بسياري از سكت ها، يكسان لباس پوشيدن ، غذاي يكسان خوردن، دعاها و مراسم ادواري يكساني را انجام دادن. كتابهاي مشخصي را خواندن، به موضوعات مشخصي فكر كردن ،تحمل رنج و رياضت كشيدن موجب ميشود اين ديسيپلين، قدرتمند باقي بماند. بر پائي جلسات ادواري موجب ميشود ايمان مشترك ، نمايشي مشترك پيدا كند و نيروهاي اعضا به هم پيوند يابد. اين ديسيپلين موجب ميشود تفاوتها از بين ببرد . مقاومت دروني افراد كمتر بشود و زودتر در درون سكت هضم شوند. اشاره به اين نكته ضروري ست كه در روزگار ما در كنار سكت هاي خشن و سخت گير ما شاهد ظهور سكت هائي هستيم كه به نوعي ليبراليزم و مدرنيزم روي آورده و سعي ميكنند خود را با شرايط جهان كنوني وفق دهند. سكت ها خروج افراد از درون خود را بر نمي تابند و آن را خطرناك و نوعي ارتداد مي دانند. گاهي از اوقات قتل سر به نيست كردن افرادي كه قصد خروج از سكت را دارند در دستور كار سكت قرار مي گيرد. علت قتل افراد اگر چه در ميان كادرها ممكن است به دلايل مذهبي و فلسفي توجيه شود ولي واقعيت اين است كه سكت ها و بخصوص رهبران سكت ها از افشاي كارهاي خود كه خيلي از آنها جرم محسوب ميشود و خطر تعقيب توسط قانون را با خود دارد هراس دارند و به همين دليل به حذف فيزيكي مرتدان و خروج كنندگان دست مي زنند.
سكت ها معولا مراسم آئيني و عبادي ويژه اي دارند كه در خفا و با رعايت تمام اصول پنهانكاري انجام مي شود. در برخي از اين مراسم كارهاي عجيب و غريبي انجام مي شودكه حيرت آور است. از جمله در برخي از سكت هائي كه شيطان پرست اند و يا در انشعابات تاريك و مرموز مسيحيت سر بر آورده اند مراسم قرباني كردن انسان به ويژه اطفال و نيز گاه مراسم تجاوز به اطفال انجام مي شود و جز‹مراسم عبادي آنهاست . سال گذشته بيننده يكي دو رپرتاژ از فعاليتهاي اين سكت ها در انگلستان و يونان و بر خي ديگر كشورهاي اروپائي بودم كه براستي تكان دهنده بود. در اين رپرتاژ فيلمي چند ثانيه‌اي از مراسم قرباني كردن يك انسان نشان داده شد . توضيح بيش از اين در باره مختصات و ويژگيهاي سكت هارا به مراجعه خوانندگان به آرشيو كتابخانه ها و مراجعه به كتابها و تماشاي فيلم ها و رپرتاژ هائي كه از سكت ها وجود دارد واگذار مي كنم.
سكت درميان مسلمانان
دركشورهائي كه زير پوشش مذاهب زائيده شده از اسلام اند و در ميان مسلمانان، كمتر با سكت به معناي دقيق كلمه و آنچه كه در كشورهاي اروپائي و آمريكائي و در اشكال بسيار عقب مانده و بدوي در شماري از كشورهاي آفريقائي و در ميان قبيله ها وجود دارد روبرو ميشويم. مشكل اصلي دركشورها ي اسلامي مقولاتي چون فناتيزم و انتگريسم است.
در اين كشورها دربسياري مواردانتگريسم و فناتيزم زمينه هاي‌گسترده اجتماعي و تاريخي دارند و به نمي توان از واژه سكت‌براي نامگذاري اين گروهها استفاده كرد.
سكت ها به طور معمول از چند نفر تا چند هزار نفر پيرو دارند، در حاليكه در بررسي مقولاتي چون فناتيزم و انتگريزم گاه ما با صدها هزار تن سر و كار داريم. ما نمي توانيم حتي طالبان افغانستان ،حزب‌الله لبنان و گروههاي انتگريست در اندونزي يا پاكستان را سكت بناميم.
سكت ها در ضعيف شدن پايه هاي دين و مذهب سنتي و در دنياي شك و ترديدها و سر گرداني ها نمودار ميشوند در حاليكه در كشورهاي اسلامي فناتيزم و انتگريسم از جمله زائيده استحكام كهن ترين اعتقادات مذهبي در ميان توده هاي گسترده اي از مردم هستند و فناتيك و اتتگريست واقعي دچار شك و ترديد نيست. به همين علت مي توان فهميد كه چرا سكت ها بيشتر به شكار افراد و آن هم با وعدهاي فلسفي ـ نجات اخروي ورستگاري در جهاني برتر ـ و نه سياسي مي پردازند و گروهها و سازمانهاي فناتيك و انتگريست اگر چه بنا و بنيانشان بر باورهاي مذهبي استوار است اساسا بر تضادهاي سياسي و اجتماعي سوار شده و به جذب نيرومي پردازند.
وضعيت خاور ميانه در طول سالهاي گذشته، وضعيت ايران در هنگام ظهور خميني و فعال شدن سيستم آخوندهاي شيعه و وضعيت كنوني عراق صحنه بسيار روشن و تكان دهنده اي براي تماشاي اين واقعيت است.
در عراق كنوني ، پس از فرو پاشي رژيم بعث و بحرانهاي فراواني كه جامعه عراق را در درد و رنج و ناامني فرو برده است، ما شاهد رشد سكت ها نيستيم و نخواهيم بود. بحرانهاي مختلف در جامعه اي كه ريشه هاي آن در مذهب آبشخور دارد به رشد سكت ها نخواهد انجاميد. در اين گونه جوامع زنگ زده ترين سلاحهاي اعتقادي و فكري در تاريكجاي جمجمه ها صيقل خواهند خورد وجنبيدن اغاز خواهندكرد و زاده خواهند شد. اگر وضعيت بدين ترتيب ادامه يابد و اگر دولتهاي بوش و بلر خطر هولناك رشد انتگريسمي بسيار خشن و جنگجو را در عراق و در كنار و با كمك حكومت ايران حس نكند آينده اي پر از خون وگردابي از آتش در راه است كه دست و دامن فاتحان عراق را هم خواهد سوزاند .
با توجه به اين نكات مي توان فهميد كه مبارزه با سكت ها آسان تر از مبارزه با انتگريست ها ست اما نكته مهمي كه در رابطه با عدم امكان رشد گسترده سكت ها در جوامع مسلمان بايد به آن توجه داشت نكته اي نه صرفا سياسي بلكه ،فلسفي ـ مذهبي است .
در كشورهاي اسلامي با توجه به محتواي قرآن ،سخنان برجاي مانده از پيامبر اسلام و امامان شيعه ، خلفا ي مورد اعتقاد اهل سنت و ائمه سني در مذاهب حنفي ، مالكي . شافعي و حنبلي و نيز در بسياري از شاخه هاي كوچكتر و حتي شاخك ها ي جدا شده از اين شاخه ها كسي نمي تواند ادعا كند كه ديگر بار به صورت پيامبري جديد خلق شده و يا مورد خطاب خدا قرار گرفته است . به اعتقاد مسلمانان كار رسالت با محمد خاتمه يافته و به اعتقاد شيعيان با غيبت دوازدهمين امام شيعه كار امامت نيز به سامان رسيده و پس از ان بقيه افراد در هيئت علما و فقها، چه در ميان شيعيان و چه در ميان اهل تسنن، تنها دنبال كنندگان راه و شارحان فكر ومفسران آئين بر جاي مانده از محمد هستند. البته كساني بوده اند كه گاه چنين ادعاهائي را داشته اند ولي در برخورد با اين واقعيت كارشان رونقي نيافته است و شاخه هاي اصلي مذاهب اسلامي عليه آنها بر شوريده و توده هاي مردم را نيز عليه آنها شورانده اند.
در سكت ها در بسياري اوقات بانيان سكت ها ـ چنانكه در نمونه ها خواهم آوردـ خود را در چهره منجي آسماني و از تخمه و دوده ي موجودات ماورائ زميني مي دانند، چنانكه «رائول» پيامبر سكت «رائولين ها» خود را چنين معرفي ميكند و يا مانند «ديويد كورش» راهبر سكت «داوودين ها» خود را جامع و نماد تمام رسولان مي شناخت. در همين جا بايست تاكيد كنم كه براي شناخت بيشتر مختصات يك سكت اساسا بايد به تشريح و شناخت شخصيت «رهبري كننده» و «رهبري شونده» در سكت ها پرداخت ، با اين شناخت ما اندرونه واقعي يك سكت و قوانين حاكم بر آن را بيشتر مي شناسيم.

شخصيت و سيماي رهبر دريك سكت
عنكبوتي مقدس كه سياهي چشمان ترا مكيده و بر قلب تو تار مي تند
بر زيباترين روياهاي تو
كه چون گيسوان تو خاكستر شده اند
وچشمان و دهان تو كه سرد شده اند، كه سرد شده اند ، كه سرد…
نگارنده ، نامه اي به يك مرده
رهبر و فرمانرواي اصلي سكت در شكل كامل و پيچيده خود موجود «هوشيار» و «مرموزي» است كه بر اساس نمونه ها ي موجود ، گاه «نبوغ و جنون» در او به هم آميخته است.
او با اهرم مذهب و تكيه بر رسالت مورد ادعاي خود و با به كف گرفتن زمام عقل و اراده و احساسات پيروان خودآنهارا به راهها و كوره راههائي كه به قاره هاي رستگاري مرموز آسما ني و نا كجا آباد مورد ادعاي خود مي كشاند.
نا كجا آباد او اسا سا خصلتي فلسفي ـ و نه سياسي و اجتماعي ـ دارد و با همين ترفند خود را از بن بست ها مي رهاند.اگر مقصد و مقصود يك رهبر سكت مانند رهبران احزاب و جنبش ها هاي اجتماعي و سياسي مقصد و مقصودي در اين جهان و در جامعه باشد ، طبعا او در صورت عدم موفقيت مورد سئوال و سپس انتقاد پيروان خود قرار خواهد گرفت و سرانجام ممكن است كار به شك و نفي او بكشد، به همين علت، مقصد اعلام شده توسط رهبر سكت در نه توي مرموز جهاني ناشناس كه تنها او آن را مي شناسد و نمايندگي مي كند قرار دارد . شيفتگي او به‌اين ناكجاآباد مثل شيفتگي يك شطرنج باز به بازي شطرنج و شيفتگي يك ورق باز به بازي كردن با ورق بدون هيچ نتيجه خاص است .او سعي مي كند پيروانش را به اين نقطه بكشاند تا آنان نه نتيجه كار، بلكه اين شيفتگي را معيار اصلي وهدف تمامي جهان تلقي كنند.
رهبر سكت به خوبي تصورات و آرزوهاي پيروان خود را مي شناسد و از طريق استيلا يافتن بر تصورات و آرزوهاي اعضاي سكت و به بازي گرفتن آنها قدرت خود را بر آنان اعمال مي كند.
قدرت مرگ و سكس
دو تن از اصلي ترين موضوعاتي كه رهبران سكت ها با گستردن سيطره خود بر آنها زمام اختيار افراد را در دست مي گيرند مقولات مرگ و سكس است .
مرگ و سكس دو مقوله از خصوصي ترين مقولات زندگي افراد هستند ،در جهان، تقريبا تمام فعاليت ها و كار كردهاي انساني كم يا بيش جنبه اي عمومي دارد در اين ميان سكس و مرگ خصوصي ترين جنبه هاي زندگي انسان را تشكيل مي دهند.در زندگي جنسي تنها دو تن در زاويه اي از خصوصي ترين زواياي زندگي حضور دارند،در جهان مرگ كه حتي خصوصي تر از دنياي سكس است تنها يك تن حصور دارد.
به قول برونيسلاو مالينو وسكني » جامعه شناس ( 1884 ـ 1949) در كتاب « جادو ، علم، واقعيت» مردن خصوصي ترين كاري ست كه انسان انجام مي دهد و در بين تمام سرچشمه هائي كه مذهب از آنها سرچشمه مي گيرد بحران نهائي زندگي و مسائل مربوط به بعد از اين بحران يعني مقولات نابودي يا جاودانگي اهميت بسيار زيادي دارند. اعتقاد به جاودانگي نتيجه يك كشف و شهود بسيار پيچيده عاطفي ست كه به وسيله مذهب معيار بندي شده است و يكي از بهترين هداياي مذهب است . مذهب بين شقوق دوگانه اي كه پيش روي انسان قرار دارد به كمك آدمي آمده و با اتكا بر غريزه جوشان حيات و صيانت ذات راه بهتر و روشن تر را در مقابل آدمي قرار داده و يك نويد را در برابر مرگ به او بخشيده است ، جاودانگي روح و اميد به ادامه حيات عالي ترين كمك مذهب به انسان در مقابل پيچيده ترين و بحراني ترين مساله زندگي ست و به همين دليل در اين مقوله نيروي فراواني براي جذب افراد، ذخيره شده است . رهبر يك سكت از قدرت و كار كرد اين دو مسئله در زندگي دروني افراد به خوبي آگاه است . او با اتكا بر اين دو مقوله تا نهاني ترين و خصوصي ترين جنبه هاي زندگي پيروان خود نفوذ مي كند و سيطره خود رادر عمق خصوصي ترين جنبه هاي مادي و عاطفي ،ومعنوي و فلسفي زندگي آنان نه به خاطر كمك به آنان ـ كاري كه مذاهب آن را در دستور كار خود قرار داده بودند – بلكه به خاطر منافع خود مي گستراند.
تقدس مطلق
رهبر سكت در نقطه تقدس مطلق و پرستيده شدن قرار دارد.اين فرمانروا در حيطه كوچك يا نه چندان بزرگ اقتدارش هيچ ايراد و انتقادي را بر نمي تابد و موجودي است كه اگر چه ادعاي رسالت آسماني دارد اما در تنهائي خود فراتر از خداست ، اين «خود بزرگ بيني» و «خود شيفتگي» هولناك، هنگامي كه با «يقين بيمارگونه» رهبر سكت در مي آميزد ماجرا را پيچيده تر ميكند و موجب ميشود اعضاي سكت بيشتر در تارهاي سكت در اسارت بمانند. گريختن از دام يك رهبر فريبكار سكت شايد آسان باشد اما گريختن از دام كسي كه خود به خدا گونگي خود يقين دارد بسيار مشكل است، يقين او به خود و رسالت خود موانع شك و ترديد پيروانش را در هم مي شكند. براي من توضيح دادن در اين باره مشكل است و فكر ميكنم با بخش كوتاهي از رمان «خوابگرد» كه در آن گوشه اي از شخصيت چنين افرادي باز سازي شده توضيحات خود را كامل كنم.
«....
چه كسي در آن ساعت شب به او مي انديشد؟ المعتصم بالله بر قالي كهنسال و رو به پنجره بسيار بزرگي كه در مقابل آن كهكشاني عظيم با ميليونها ستاره در حال چرخيدن بود ايستاد و جهان را كه با حركتي آرام در حال تپيدن بود نگريست. كهكشانها وستاره ها هميشه به نحو غريبي او راگيج و مست مي كردند، نه ! نه ستاره هاي آسمان ستاره هائي كه در درون او مي درخشيدند او را مست مي كردند و جهان با نگاه كردن به ستاره هاي درون او بود كه ستارگان خود را مي درخشاند. چند سال پيش در يك نيمه شب، كه خسته از هماغوشي خرد كننده‌اش با دختر بركوكي چشمهايش را بسته و در روياهايش غوطه ور شده بود اين حقيقت را حس
و باور كرد و دانست او تمام جهان و جهان تمام اوست . آن شب تا نيمه شب مردان و زناني ناشناس با بخور دانهايي گونا گون كه در آنها گياهان عجيبي مي سوختند و فضا را از دودهاي رنگين و بوهاي گوناگون مي انباشتند دور تا دور بستر او و بركوكي دعاهاي غريبي را زير لب زمزمه كرده بودند. درست يكساعت پس از رفتن آنها و طلوع ناگهاني ستاره شعراي يماني در دورترين نقطه جهان بود كه احساس كرد جهان درست از همين نقطه كه اودر آنجا خوابيده است بايد آغاز شده باشد و در همين نقطه بايد پايان يابد و گرنه براي هميشه بي مفهوم خواهد بود. اينجا جائي ست كه فلزناشناس وخاراي ناشناخته ترين احساسات پيروانش چون يخي كه در درون سرب داغ فرو برده شود بايد ذوب شود. جائي كه به ناچار خون با شاش ارزشي مساوي خواهد داشت و در فرجام هيچكدام ارزشي نخواهند داشت يا هردو با ارزش خواهند بود.
در پشت سر او و در مقابل پنجره آينه ي تاريك با شمع‌هائي كه در اعماق جيوه هايش ميسوختند تصوير خشك و خاكستري المعتصم بالله را احاطه شده در قاب ستارگان دور دست در خود منعكس مي كرد. اگر المعتصم بالله برگردد آينه ي كهنسال تصوير ديگري از او را به خاطر خواهد سپرد، آينه ي كهنسال جهان المعتصم بالله را در خود خلق ميكند و قرنهاست كه فراموش كرده است كه المعتصم بالله نيز در درون او زاده شده است. المعتصم بالله با خود فكر كرد، اين مهم نيست ،از آنجا كه جهان ـ يعني خود اوـ بسيار اسرار آميز است همه چيز مي تواند آنطور باشد كه او فكر ميكند و مي خواهد. از جائي كه آينه مي تواندببيند المعتصم بالله جهان را در خود باز مي يابد. شايد اونيز در زماني كه ديگر نه مي تواند و نه بايد وجود داشته باشد جزئي از جهان بود اما اين جز‹در عين حال تمام جهان بود و جهان مي بايست در او زاده شود و حالا ستاره هاي دور دست جز براده هاي درخشان بي ارزشي نيستند كه مي توانند به اين دلخوش باشند كه در فضاي اطراف شانه هاي خاكستري اوبدرخشند.
المعتصم بالله انديشيد ،چه كسي در اين ساعت شب به او مي انديشد و همين باعث شده است كه او در پشت اين پنجره كهنسال و ازلي رو بر ستارگان تجسم پيدا كند. او آن نويسنده حرامزاده ،در زماني كه هزاران سال پشت سر او و نيز هزاران سال در پيش روي او قرار دارد در خاموشي بيكران با خود در سكوت صحبت مي كند و باعث ميشود تا ديگران به او بينديشند. اين ، كار اورا راحت خواهد كرد و صحبت هاي او خلق خواهند شد و موجب خواهند شد كه او به وجود بيايد و زاده شود. او ، المعتصم بالله همه چيز را اندك اندك و بدون ذزه اي ترحم اشغال و تسخير خواهد كرد. درست مانند مته اي پولادين ، او نمي تواند اشغال و تسخير نكند زيرا او خود نيز به وسيله خود اشغال و تسخير شده است و اين اشغال و تسخير وجود او را به سنگ خارائي از عشق تبديل كرده است كه زمان بر آن خرد ميشود. او المعتصم بالله تنها يك نياز پر عطش است، او سنگيني تمام چيزهاست، به همين دليل سنگيني را احساس نمي كند و حتي از يك پر سبك تر است. همه چيز با او محك مي خورد. او نمي تواند جمجمه داشته باشد و در رگهايش خون و در روده هايش غذاي تخمير شده و مدفوع و جود ندارد ، به طور مبهم به ياد آورد كه در زمانهائي دور به فراموش كردن عادت كرد و سر انجام عادت كرد كه فرا موش بكند اما وقتي دانست كه فراموش كردن و عادت هم جزئي از اوست تنها آرام ماند. المعتصم بالله به آرامي بازگشت و تصويرش در آينه منعكس شد. آنكه او را مي نگريست خود او بود. در حقيقت خود او در آينه ازلي بر جا مانده و تصويرش از آينه خارج شده و به اين همه انديشيده بود . المعتصم بالله و تصويرش به يكديگر نزديك شدند و در هم گم شدند. سكوت اتاق را پر كرد در دور دست ستارگان درخشيدند و در آينه سوسو زدند كسي در اتاق نبود اما يك تن از آن دو توانسته بود فرجام كار را د رمقابل ديواري كه انتهاي چهان بود ببيند…»

(رمان منشر نشده خوابگرد جلد دوم صفحات369 تا 372)
اين سطور باخطوطي كلي ذهنيت ومحتواي انديشه رهبر يك سكت را بر اساس انواع نمونه هائي كه من در مجلات و فيلمها و كتابها و تجربه ها دنبال كرده ام باز سازي وتصوير ميكند يعني برشي عمودي و دروني از شخصيت پنهان اوست اما تمام ماجرا اين نيست، اگر بخواهيم قضيه رادقيق تر دنبال كنيم بايد بيشتراز روانشناسي و مباحثي چون اقتدار گرائي و وجه مشترك آن با ساديسم ، براي شناخت رهبر يك سكت كمك بگيريم.
قدرت و ساديسم
روانشناسي، رهبران سكت ها را در حيطة جهان «قدرت» و «ساديسم »دنبال مي كند.
به غلط و به دليل اينكه كلمه ساديسم با آثار«ماركي دوساد» نويسنده فرانسوي و مشتق شده از نام او پا به عرصه وجود نهاده است،اكثرا ساديسم را در حيطه مسائل جنسي و ميل به آزار طرف مقابل‌،ودر كارهائي مثل شلاق زدن ، مجروح كردن با اشيا‹،به كار بردن كلمات خشن و تهديد و آزارـ به داوري مي نشينند ولي ساديسم را تنها در مقولات جنسي نبايد دنبال كرد.
در روزگار ما دانش روانشناسي،به همت تلاش هاي انديشمنداني چون يونگ، فرويد ،آدلر، اريك فروم، ويلهلم رايش و امثال آنها نشان مي دهد كه حيطه جولان ساديسم در اساس ، جهان «قدرت» و «قدرت طلبي» است و در نمونه هاي جنسي نيز همين مساله خود را نشان ميدهد .روانشناسي مي گويد كه در درون هر فرد قدرت طلب چه در سيماي يك «مرد خانواده» و چه در جايگاه «رهبر يك دولت مقتدر» چون هيتلر و موسوليني و يا امثال خميني ساديسم قابل رويت است.
جغرافياي حكومت رهبران سكت ها چندان گسترده نيست. پيروان سكت‌ها گاه چند ده نفر وگاه صدها نفر وگاه چند هزار نفر بيشتر نيستند ولي رهبر سكت در درون ذهن و انديشه خود و با اعمال قدرت بر پيروان خود جغرافياي حكومت خود را در درون زندگي و هست و نيست پيروانش چنان گسترشي ميدهد كه حدي بر آن متصور نيست. ساديسم و قدرت طلبي رهبر يك سكت در بسياري از اوقات فراتر از ساديسم و قدرت طلبي يك ديكتاتور سياسي ست.
يك ديكتاتور كه بر اريكه قدرت تكيه زده و زمام رهبري ميليونها نفر را در دست دارد در نهايت اعمال و رفتار خود را با مقولاتي مثل « مسئوليت در برابر منافع اجتماع و عموم»، « مسئوليت در مقابل تاريخ آينده» ، « مسئوليت در مقابل امت اسلام» ، « مسئوليت در مقابل اتحاد توده ها در مقابل دشمنان خارجي»، « مسئوليت در مقابل دموكراسي»،« مسئوليت در مقابل امت عرب»و امثال اينها توجيه ميكنند و توضيح مي دهند. نگاهي به مجموعه هاي كتابها و گفتارها و سخنراني هاي اين قبيل افراد ما را بهتر با اين حقيقت آشنا مي كند. سخنراني هيتلر در كلوپ صنايع دوسلدرف در تاريخ 21/1/1932 نمونه اي از اين نوع است.
«… تشكيلاتي سرشار از عاليترين احساسات ملي،تشكيلاتي مبني بر اقتدار مطلق رهبري در تمام زمينه هاو در تمام مراجع،تنها حزبي كه نه تنها افكار بين المللي بلكه دموكراتيك را پشت سر گذاشته است. حزبي كه در تمام تشكيلاتش فقط و فقط مسئوليت فرمان و فرمانبرداري را مي شناسد و براي نخستين بار در تاريخ آلمان هزاران نفر را با هم متحد كرده است»
( به نقل از كتاب « فاشيسم» نوشته‌رايد هارد كوئل صفحه 34)
مي بينيم كه درمحتواي سخنان هيتلر نيز با تكيه بر اقتدار مطلق رهبري نوعي « ولايت مطلقه فقيه» و با اتكا به تنها حزب شعار « حزب فقط حزب الله » و با تاكيد بر فرمان و فرمانبرداري « تقليد و اطاعت بدون برو بر گرد براي مقلدين» خود را نشان مي دهد بااين همه، اقتدار گرائي رهبر سكت در مداري بسيار بالاتر و هولناك تراز اين هاست .
جامعه شناسي پيشرفته امروز و جامعه شناساني مثل « گئورگ زيمل» در اثر خود بنام « جامعه شناسي» مي گويند ، ميل به سلطه و اعمال قدرت هدفش در هم شكستن «مقاومت دروني» فرد است. در اين رابطه جبر و فشاري كه خود كامگان و قدرتمندان سياسي تحميل مي كنند هر قدر هم زياد باشد جنبه نسبي دارد و نمي تواند به اطلاق برسد و كاملا آزادي افراد را نفي كند.
اقتدار گراي سياسي ميخواهد «مافوق باشد» و وقتي اين را تامين كرد متوقف مي شود ، اقتدار گراي سياسي براي تامين اين هدف و مشروع جلوه دادن اقتدار خود بنا بر قول« ماكس وبر» دربخش اول كتاب «اخلاق پروتستان و روح سرمايه داري» از اين مباني بهره مي جويد:
1 ـ دلايل عقلي ، يعني دلائل مبتني بر اعتفاد به مشروعيت الگوهاي قواعد متعارف.
2 ـ دلايل سنتي، يعني اعتقاد مستحكم نسبت به سنت هاي گذشتگان
3 ـ دلايل شخصيت پرستانه« كاريسماتيك»، يعني دلائل مبتني بر ايمان به قداست خاص ، استثنائي، قهرماني . سجاياي نمونه در وجود اقتدار گراي سياسي و…
رهبر يك سكت از آنجا كه نمي تواند مانند يك اقتدار گراي سياسي ويا رهبران جمعيت هاي انتگريست و فناتيك بر دلايل «عقلي» و «سنتي» اتكا كندـ زيرا دلايل عقلي و سنتي به طور معمول با انديشه هاي رهبر يك سكت مطابقت نمي كنند ـ، به طور قوي و غير قابل باور بر دلايل «شخصيت پرستانه» متمركز مي شود.
رهبر يك سكت خود دليل اصلي است . او نيازي به كمك گرفتن از مقولات عقلي و سنتي ندارد بلكه خود اوست كه به همه چيز مشروعيت مي دهد.
در رهبر يك سكت اعمال قدرت هدفش تنها در هم شكستن مقاومت دروني افراد و ما فوق بودن نيست . در رهبر يك سكت نوعي بيماري «خودخواهي» بسيار قوي با «سلطه طلبي» در هم آميخته كه نه «مقاومت دروني» و نه «مقاومت بيروني »افراد را تحمل نمي كند و بر نمي تابد.هيچ چيز نبايد اين اطلاق را خدشه دار كند ، براي توضيح بيشتر، چند فراز از رمان خوابگرد را در اينجا مي آورم، در اينجا اقتدار «قبله عالم» كه نام ديگري از نامهاي «المعتصم بالله» در نقطه اي ديگر از زمان ست خدشه دار شده است .
«…ريش گرااما فون ها حسابي بلند شده بود ، گراما فون ها دوازده برادر بودند كه پس از سالها خدمت به قبله عالم تمامشان محكوم به اعدام شده بودند. بازجوي چاق از يكي از گراما فون ها از سومين نفر آنها پرسيد« يعني اين مدت سي سال هيچوقت قبله عالم را نديدي. گرامافون سوم گفت « هيچوقت نديدمشان فقط مي دانستم هستند فقط صداي پاي ايشان را مي شنيدم كه در طبقه بالا قدم مي زنند. همين براي ما بس بود . مي دانستيم ايشان هستند . آن بالا » و با انگشتش به بالا اشاره كرد» بازجوي چاق به چشمهاي سومين گرامافون و بعد بقيه نگاه كرد، چيزي در اين چشمها قابل حس نبود، خطرناك به نظر نمي رسيدند و پنج سال بود كه هر شب باز جوئي مي شدند و دو سه شب پيش قبله عالم دستور داده بود اعدامشان كنند و قرار بود فردا صبح اعام بشوند .با زجو گفت « اين اخرين شانس شماست ،حالا واقعا تو صداي باد روده هاي قبله عالم را شنيدي و خبرش را به بقيه دادي». سومين گرامافون گفت«تاآان روز صداي باد قبله عالم را نشنيده بودم. اول باورم نشد فكر كردم كس ديگري در توالت است ولي بعد فهميدم ايشان بودند و خود ايشان بودند كه مثل بقيه باد داده اند، يك هفته تمام من و بقيه كشيك داديم و فهميديم خود ايشان بوده اند كه مثل بقيه آدمها باد ول مي كنند و مي شاشند» گرامافون سوم سكوت كرد. خطوط صورتش حالت غم انگيز و مفلوكانه اي به چهره اش داد و. دو سه قطره اشك روي يقه ي خاكستري پيراهن زندانش چكيد و با صدائي خفه گفت « تمام ايمان سي ساله امان به باد رفت» و هق هق تلخ گريه اش بلند شد. از ته راهرو صداي فرياد دختر بركوكي بلند شد ، فريادهايش به صداي خر خر گاوي سر بريده در زير كارد سلاخ مي ماند. باز جوي چاق سيگاري روشن كرد و گفت « مادر قحبه داره كيف مي كنه» و ساكت ماند تا وقتي كه شكنجه گر تنومند و جواني كه چهره اي روستائي وار داشت با لبي دريده شده از دندانهاي دختر بركوكي از ته راهرو پيدا شد. باز جوي چاق خنديد و به گرامافون ها گفت« برويد و بخوابيد» گرامافونها بلند شدند و پشت سر هم از اتاق بيرون رفتند . صبح زود تمام گرا مافونها را دار زدند….»
جلد دوم رمان خوابگرد صفحه 339

شيوه اي شگفت براي در هم شكستن مطلق مقاومت افراد
در قاموس رهبر سكت مقاومت افراد بايد مطلقا در هم شكسته شود وآزادي آنها بايداز بين برود،رهبر سكت اعتقاد دارد اين به نفع افراد است و آنها را از خطرات مصون نگاه ميدارد ، رهبر سكت شيوه اي عجيب براي در هم شكستن مقاومت و نابودي آزادي كامل افراد به كار مي گيرد كه منحصر به خود اوست. براي شناخت اين شيوه از جامعه شناسي كمك مي گيريم.
جامعه شناسان مي گويندآزادي فرد به معناي واقعي كلمه و به طور مطلق هنگامي به طوركامل از بين ميرود كه پاي تجاوز فيزيكي در ميان باشد. كسي كه تجاوز مي كند اساسا استقلال و وجود كسي را كه مورد تجاوز قرار مي دهد نفي ميكند. در اينجا كليد گشودن راز عجيبي را كه چرا رهبران سكت ها در نهايت اين شيوه را ـ البته به نحوي بسيار پيچيده و توجيه شده ـ در رابطه با پيروان خود به كار مي گيرند و يا به آنها مي قبولانند به دست مي آوريم. فرد تنها هنگامي مطلقا تسليم مي شود و از آزادي خود مي گذرد يعني خود را نفي مي كند كه از اين مرز بگذرد.اين مقوله سابقه اي كهن در اديان كهن و نيز در سنتهاي فئودالي دارد . در اديان كهن بابلي ـ بنا بر نوشته ويل دورانت در « تاريخ تمدن جلد اول»ـ در بابل قديم، تمام دختران و حتي دختران پادشاه پيش از ازدواج و رفتن به خانه شوهر مي بايست به معبد خدايان رفته و در آنجا در صف دختراني كه قصد ازدواج دارند باقي بمانند . آنها مي بايست با نخستين زائري كه از آنان تقاضاي همخوابگي مي كند بروند. خود را به او تسليم كنند و پولي را كه از او دريافت مي كنند به معبد و پيشگاه خدايان هديه بدهند. تقديم بكارت دختران به خدايان معابد بابل اقتدار خدايان را در قلب آنان تا پايان عمر مستحكم مي نمود و به ايمان آنان دوام مي بخشيد.
در دوران فئوداليزم نيز در بسياري از كشورها دختران آماده ازدواج مي بايست شب پيش از ازدواج را با فئودال مقتدر سر زمين خود بگذرانند تا اقتدار فئودال خدشه دار نشود و همه بدانند همه چيز و نه تنها زمين و ابزار توليد بلكه آدمها و هست و نيست و ناموسشان متعلق به فئودال است. در حيطه يك سكت اين مسئله از پيچيدگي بيشتري برخوردار است كه فكر مي كنم براي درك آن بجا باشد كه از سارتر اديب و فيلسوف فرانسوي كمك بگيريم .
درست به ياد ندارم ولي فكر مي كنم سارتر در آخرين مصاحبه خود چند ماه پيش از مرگش نكته اي را متذكر شده كه ياد آوري آن در اينجا بجاست. سارتر حرفي دارد با اين مضمون كه:
تمام پرده ها تنها در بستر كامجوئي ميان زن و مرد فرو مي ريزد، در اين نقطه تضاد و مقاومتي وجود ندارد و هر دو تن با تفويض خود به ديگري وجود خود را در ديگري باز مي جويند.
حرف سارتر البته مبتني بر يك رابطه طبيعي و عاشقانه ميان دو جنس مخالف است ، مضموني كه در اين شعر روي آن تاكيد شده:
…جادوگرم من
شرابت مي كنم و گلويت مي شوم
گلويت مي كنم و شرابت مي شوم
جادوگرم من
مادرت ميكنم با پستانهاي پر شير
و طفل تشنه ات مي شوم
طفل تشنه ات مي كنم
و مادرت مي شوم…
« شعر جادوگر عاشق از مجموعه شعر جادوگر عاشق. نگارنده»
ولي رهبر يك سكت، مقاومت افراد را نه به خاطر علاقه عاشقانه بلكه به خاطر اعمال قدرت در هم مي شكند. كامجوئي او نوعي تجاوز مشروع است كه در اين تجاوز مقاومت بيروني و دروني فرد در هم شكسته شده است. براي بيشتر در روشنائي قرار گرفتن قضيه كمي توضيح مي دهم.
در يك عشق ورزي طبيعي، مرد و زن هردو وجود دارند، هردو با اختيار و آزادي طرف مقابل را مي پذيرند و هردو با حفظ هويت خود در ديگري و با ديگري در جسم و در جان و عواطف سهيم مي شوند. واژه هاي « تفويض كردن» و نيز واژه عميق و زيباي « شناختن »در ادبيات ما به خوبي زيبائي و پاكيزگي اين رابطه را مي رسانند و فرسنگها از واژه هاي خشن و سلطه جويانه اي كه براي اين رابطه آن هم صرفا از زاويه فيزيكي بر زبان عموم جاريست دورند
درعشق ورزي يك ديكتاتور سياسي كه زيبا رويان را به خلوتگاه قدرت خود مي كشد. يا كسي كه با يك روسپي خود را تسكين ميدهد، در يك طرف يك موجود زنده و فعال و سلطه جو ، و در طرف ديگر يك شيي بي جان و منفعل و مغلوب جود دارند. و از بازي ـ عشق ، « عشق بازي » در فرهنگ ايراني ها ، از « ساختن عشق» به زبان انگليسي ها، از « انجام عشق » به قول فرانسوي ها ، از «خوردن عشق » بنا بر اعتقاد برخي از آفريقائي ها و…نشاني نسيت . در عشق بازي و عشق سازي و عشق خوري و عشق كاري بايد دو انسان وجود داشته باشند ، ولي در رابطه ديكتاتور و روسپي باز ياد شده تنها يك تن وجود دارد ، زيرا تنها يكي از طرفين آزاد و مختار است و ديگري ابزاري ست كه به خاطر پول يا هراس از قدرت خود را تسليم كرده است.
در عشق ورزي يك مذهبي مرتجع ، يك آخوند كه بنا بر اصطلاح فقهي «بضع»ـ يعني سكس ـ زن را با وجه رايج در مملكت خريده وبنابر اصطلاح فقهي ميتواند به «وطي»ـ يعني پامال كردن ـ او بپردازد ، بيشتر يك زمين و يا يك باغ براي كشاورزي و يك اسير و كنيز براي تصرف كردن وجود دارد ولي در بستر يك رهبر سكت هيچ چيز حتي يك شيي نيز و جود ندارد.
در اين نوع عشق ورز ي شگفت، تنها رهبر سكت حقيقت دارد. آن چه در بستر اوست چيزي جز خود او وبخشي از هستي مقتدر و هولناك متعلق به او نيست ، خود خواهي بيمار گونه و خود شيفتگي شگفت او حتي جائي براي ابراز وجود يك شيي باقي نمي گذارد. او با خود عشق مي ورزد، و در حقيقت با نوعي استمنا‹ فرا زميني خود را ارضا مي كند. او خدائي ست كه تنهاست ،تالي و همانندي ندارد و نمي تواند داشته باشد و كسي را در قدرت خود شريك كند. او حتي چون خدايان كوه اولمپ در يونان قديم هم نيست، كه گاهي بر روي زمين بيايد خود را به صورت عقاب ، قو يا گاوي وحشي در آورد و با شكار زنان و دختران زيباي زميني به توليد فرزنداني نيمه خدا و نيمه انسان بپردازد. در رابطه با رهبر يك سكت، همه چيز در او هضم شده است. هستي و وجود فقط اوست و او در حقيقت وجود مقدسي ست كه تنها با خود عشق مي ورزد.
مي بينيد كه اندرونه ذهني يك رهبر سكت چه دنياي غريبي ست و چه تفاوتهائي با اندرونه ذهني يك ديكتاتور سياسي يا يك ولي فقيه دارد. هيچ ديكتاتور و هيچ ولي فقيه سياسي و هيچ رهبر مذهبي مرتجعي نمي توانند به اين حيطه پا بگذارند. آنان خودشان را نمي توانند در نقطه مركزي هستي قرار دهند و بناچار به نمايندگي از طرف مردم و تاريخ و خدا و پيامبر و امام كفايت مي‌كنند، ولي رهبر يك سكت، اصل هستي و نقطه مركزي ست.
اعتقادات مردم ، مشروعيت هاي مذهبي و تاريخي و دستورات وجودي به نام خدا در كتابهاي مورد اعتقاد پيروان مذاهب بزرگ تعريف شده است و اقتدار گرايان مذهبي و سياسي نمي توانند بيش از اندازه آنها را به نفع خود به كار بگيرند ولي رهبر سكت خود همه چيز را تعريف مي كند.
فلان كشيش يا كاردينال حيله گر دوران تفتيش عقايد در نهايت زن مورد علاقه خود را با هراس از اتهام جادوگري و ارتباط داشتن با شيطان ومجازات« اتو دافه» زنده زنده سوخته شدن به كمينگاه خود مي كشاند.
آخوند مرتجع در جمهوري آخوندي زن جوان و بي پناه فلان زنداني عادي را كه به جرم قاچاق مواد مخدر زنداني شده با وعده نجات شوهرش از اعدام به بستر مي برد.
شاهان مستبدي كه نمونه هاشان در تاريخ ايران فراوانست ، كساني مانند سلطان ابوسعيد مغول و يا جلال الدين خوارزمشاه، در نهايت مردي را و گاه وزير يا يكي از فرماندهان لشكر خود را تحت فشار مي گذاشتند تا زنش را طلاق دهدكه او بتواند با او ازدواج كند و اگر مرد قبول نمي كرد او را به زندان مي افكندند و يا ميكشتند تا به كام خود بر سند از اين نمونه ها در تاريخ ايران فراوان است، در زمان صفويان به نقل از محمد هاشم آصف نويسنده كتاب با ارزش « رستم التواريخ » شاهان صفوي هر از چند گاه يكبار از زنان پايتخت سان مي ديدند و شماري از آنها را انتخاب كده و به شوهرانشان دستور مي دادند كه آنان را طلاق بدهند و روانه حرم سلطنتي نمايند. اين زنان سه چهار ماهي در اختيار شاه بودند و بعد شاه آنها را دوباره طلاق مي داد و مال و منالي به آنها ميداد و دستور ميداد دوباره به عقد شوهران سابق خود در آيند . اينها نمونه هاي تكان دهنده اي ست اما كار رهبر يك سكت فراتر از اين هاست.
رهبر يك سكت افراد را به نقطه اي مي كشاند كه بنا بر تصويري از يكي از رمانهاي ـ فكر مي كنم ـ«رومن گاري» نويسنده فرانسوي، مردان چراغ به دست بگيرند و در كنار تخت بايستند و رضايتمندانه شاهد كامجوئي نقطه مركزي هستي ، يعني رهبر سكت از همسر خود باشند. در اينجا مي توانيم ببينيم كه رهبر سكت چگونه مردان را نيز بدينصورت مورد تجاوز قرار مي دهد و روانشان را تسخير و به خود منضم مي كند.
رهبر سكت با تمام توان ميكوشد همه را آن‌چنان به خود وابسته كند كه افراد مختارانه و با شوقي عارفانه و كششي مذهبي و فلسفي در اختيار او باشند. پس از اين تسلط مطلق و پذيرش آن توسط پيروان،مفهوم استثمار در ذهن رهبر سكت دگرگون ميشود. در اين مرحله استفاده از ديگران و بلعيدن و هضم كردن آنان كاملا توجيه ميشود. انتقال اموال پيروان سكت به رهبر سكت و در اختيار گرفتن زنان و دختران آنها و بهره وري جنسي از آنان را بايد در اين نقطه به تماشا نشست.
رهبر سكت كه در بسياري اوقات هيچ شكي به رسالت آسماني خود ندارد ـ و همين اعتقاد مجنون وار به خود و اينكه برگزيده مطلق خداست به او نيروئي غير قابل مقاومت و خرد كننده مي بخشد ـ به خود اجاز ه مي دهد براي منضم كردن ديگران به خود و نفي پيروان خود به خرد كردن و توهين كردن به ديگران بپردازد وپذيرش رضايتمندانه اين توهين ها را مايه افتخار و رستگاري پيروان خود بداند. در اكثر سكت ها تنبيهات بدني . توهين به افراد و شرمنده كردن آنان بدون هيچ دليل سياسي و اجتماعي از اين زاويه صورت ميگيرد. اين اندكي از روانشناسي يك رهبر در سكت است بيشتر از اين را ميتوانيد در كتابهاي روانشناسی و مباحثي مثل مكانيزمهاي تسلط، ساديسم، قدرت طلبي و امثال اينها دنبال كنيد.
پایان قسمت اول

هیچ نظری موجود نیست: