۱۳۸۷ خرداد ۲۷, دوشنبه

کتاب چند نکته و چند سانتیمتر از واقعیت.قسمت دوم

قسمت دوم
چند نكته،وچند‌ سانتيمترازواقعيت
كندوكاوي در باره ماجراي هفده ژوئن دستگيري مجاهدين در فرانسه و برخي قضاياي پيرامون آن
اسماعيل‌وفا يغمائی
در باره شخصيت و سيماي اعضاي يك سكت
در ميانة معبر
گنگ و كور مي رقصند
بر دقايقي غايب
حاضر از حضوري سبز…
شعر كابوس سبز ، مجموعه شعر شامگاهي زميني، نگارنده

حال اندكي بپردازيم به روانشناسي پيروان سكت ها. رهبر يك سكت و رهبري شونده در يك سكت در حقيقت هر يك نيمه يك دايره هستند كه با هم دايره سكت را تكميل مي كنند. افرادي كه چند صباحي به يك سكت وارد ميشوند و خوشبختي آن را پيدا ميكنند تااز دامگاه خارج شوند و به دنبال افقي ديگر بروند مورد بحث ما نيستند.
افراد مورد نظر ما كساني هستند كه تا پايان در درون سكت ها باقي مي مانند، تن به هر كاري مي دهند و تا پايان و عليرغم هر فشار و بلائي كه برآنان نازل شود با چشم دوختن به آفاق آسماني وسراب ناكجا آبادها ي وعده داده شده، كه گاه « فرا رسيدن قيامت» و گاه « فرود سفينه اي از كهكشاني ديگر»، زماني « طلوع ستاره اي دنباله دار» كه قرار است اعضاي سكت را با خود ببرد و پاره اي اوقات« بر جا نهادن قالب جسم بر خاك و« خودكشي دسته جمعي»است، زندگي خود را به پايان مي برند.
نمونه ها كم نيستند.در غنا «جيم جونز» رهبر يكي از سكت ها با وعده رستگاري اخروي 900 تن از پيروان خود را به خوردن سيانور دستور داد و تمام 900 تن دستور رهبر خود را اجرا كرده و مردند. تحقيقات نشان داد كه حتي به كودكان و اطفال فرقه نيز سيانور خورانده شده است.
پس از پايان دردناك فرقه «داووديان» و سوختن آنها در يك انفجار عظيم در امريكا هنوز نيز برخي بازماندگان، «ديويد كورش» را براستي رسولي آسماني دانسته و در جستجوي رجعت او و يا پيوستن به پيامبر خويش اند.
در ميان سكت گسترده «رائوليان» به رهبري و پيامبري رائول ـ نقاش وگيتاريست سابق ـ با هزاران پيرو در اروپا و آمريكا، هيچكدام از رائوليان متناقض نمي شوند كه چرا «رائول» رهبر سكت براي خود يك گروه از زيباترين دختران رقصنده عريان بنام «فرشتگان» تشكيل داده ، و چرا «رائول» چون ميليونرهازندگي ميكند. آنان پذيرفته اند كه نطفه «رائول» توسط موجودات ماورا زميني در بطن مادر رائول قرار داده شده است و او نيز چون عيسي مسيح از روح القدس حامله شده است. سال گذشته و هنگامي كه غوغاي به وجود آوردن يك نوزاد مصنوعي توسط فرقه رائوليان بحث و فحص زيادي بر انگيخته بود سخنان يكي از پيروان رائول براي من بسيار تكان دهنده بود. او كه زني زيبا و تحصيلكرده بود در پاسخ خبرنگار كه مي پرسيد آيا براي شما پذيرفته شده است كه نطفه اي مصنوعي در رحم شما پرورش يابد و زن پاسخ داد اگر رائول دستور بدهد من حاضرم حتي نطفه يك حيوان را در درون خود بارور نمايم. به اين نكات اشاره شد تا بدانيم باچه كساني در سكت ها رو برو هستيم. اعضا يك سكت، يعني نيمه دوم دايره‌،كساني هستندكه در كشاكش سر گرداني هاي روحي و اجتماعي نيروئي در خود نمي يابندويا خود را فاقد نيروي لازم براي زيستن مي يابند، آنان خود را بيگانه و بي ارتباط با جهان پيرامون خود مي بينند، اين افراد احساس ايمني و ثبات ندارند، تنها و ناتوانند، استقلال روحي و سلامت نفس فردي خود را از دست داده اند و از مكاتب و مذاهب معمول پيرامونشان نيز روي بر تافته اند و به دنبال راه نجات يا نجات دهنده اي مي گردند.آنان چيزي را كه خود فاقد آن هستنددر يك منجي آسماني جستجو مي كنند.
مازو خيسم و تحت سلطه بودن
اشاره شد كه ساديسم را نبايد صرفا در دنياي مشكلات و مسائل جنسي دنبال كرد وضعيت مازو خيسم نيز اين چنين است ،اگر مازوخيسم را هم صرفادر دنياي مسائل جنسي دنبال نكنيم، در درون يك عضو سكت بايد در نهايت به دنبال يك فرد مازو خيست گشت.
ساديسم و مازوخيسم دو نيمه تكميل كننده در دايره اي هستند كه به سكت شكل مي دهد.رهبر قدرت طلب سكت،در سوداي تسلط به دنبال صيد ميگردد و عضو بالقوه و آينده سكت صيد سرگرداني ست كه آماده تسليم خود به قدرت برتر و مسلط است ،تا خود را در او باز يابد، تا در نيروئي مقدس و برتر احساس مصونيت كند و حياتي نو را شروع كند، و سر انجام دو نيمه يعني صيد و صياد به ميرسند و دايره كامل ميشود.
در ادبيات عاشقانه شرق، بويژه در غزلها ما با نمونه هاي لطيف و قابل تحملي از ساديسم و مازوخيسم رو بروئيم، عاشقي كه نقش صيد را دارد و آرزومند آن است كه معشوق يا صياد او را شكار بكند، آزارش دهد . خونش را بريزد و هزار بلا بر سرش بياورد. در پاره اي موارد عاشق بيچاره چنان به فراق ولذت هجران و شيريني عذاب ناشي از آن خو گرفته كه در نهايت وصال معشوق را نمي پذيرد و ترجيح ميدهد در فراق و درد جان به جان آفرين تسليم كند. گاهي ميخواهد سگ معشوق باشد و در سراي او جولان بدهد و…
در ادبيات عارفانه نيز نمونه هائي وجود دارد كه رابطه عابد و معبود بر پايه ساديسم و مازوخيسمي عارفانه تنظيم شده و معلوم نيست چرا؟چرا بايد خدا از درد و داغ بندگانش لذت ببرد و چرا انسان بايد به اين خداي مريض، وبيماري مازوخيسم تن بدهد،معلوم نيست جرا بايد عظمت و بزركي خدا موجب شود انسانهاي كوچك و بدون عظمت بر روي كره خاك دائم احساس حقارت كنند؟ با تمام اينها ماجراي درون يك سكت فراتر و خطير تر از اين حرفهاست .
در درون يك سكت واقعي با كار كردهاي واقعي و قوانين حاكم بر يك سكت ،ميتوان ببري نيرومند و گرسنه را در نظر آورد كه اشتهائي سيري ناپذير در بلعيدن دارد،
اين ببر نيرومند مي بلعد نه فقط براي اينكه گرسنه است بلكه مي بلعد براي اينكه نيروئي آسماني به او اين حق را داده تا ببلعد و به بلعيده شدگان محبت كند و آنها را در درون پيكر آسماني خود تبديل به سلولهاي مقدس ببر آسماني كند و راه رستگاري را به آنهانجات بدهد . اين ببر آسماني متعهد به هيچ قانوني جز قوانين آسماني خود نيست، آهواني كه به آهو بودن خود شادند و علاقه اي ندارند در معده اين ببر مقدس هضم شده و از ني ني چشمان او جهان را نظاره كنند طبعا يا از اين ببر مي گريزند و يا پس از مدتي همسفري با اين ببر فرار را برقرار ترجيح مي دهند. اما آهواني هم هستند كه خسته و در مانده از ناتواني خود به جستجوي ببر آسماني هستند و سر انجام صيد و صياد به هم ميرسند.
ترديد نكنيم كه ببر آهوان را عميقا دوست دارد، آنقدر دوست دارد كه مي خواهد آنها را بخورد، و آهوان نيز ببر را دوست دارند زيرا ميخواهند در قدرت ببر آسماني در درون او شريك شده و به رستگاري ابدي دست يابند. از اين نقطه ما پابه جهاني مي گذاريم كه في الواقع فقط يك رمان توان باز سازي و ارائه آن را دارد. در اين دايره هر واقعه عجيب و غريبي امكان وقوع دارد. در اين دايره كوچك يا بزرگ بسته و بي ارتباط با جهان پيرامون، همه چيز امكان پذير است.
سرنوشت سكت ها
سكت ها معمولا و تا جائي كه تجربه نشان داده سر نوشت خوبي ندارند. افرادي كه در پي مداواي درهاي فلسفي خود بوده اند پس از مدتي سر مي خورند، نقاب خوشرنگ آويخته بر چهره فرمانرواي سكت به كناري ميرود، در نقطه اي منافع جامعه و دولت حاكم بر جامعه پيرامون سكت، با كار كردهاي سكت در تضاد قرار مي گيرد و سكت مثلا سرنوشت دردناك فرقه «داووديان»را پيدا مي كند و يا مانند سكتي كه «جيم جونز» رهبري ان را بر عهده داشت با خود كشي دسته جمعي پايان پيدا مي كند.
درنگي بر يك نمونه تكان دهنده
در اينجا براي اينكه توجه شما را به كار كردهاي يك سكت واقعي جلب كنم به يكي از اين سكت ها مي پردازم ، آنچه كه ملاحظه مي كنيد بخشي از يك مقاله به قلم «ريشارد لاكايو» در مجله تايمزشماره هجده مي 1993است. اين شماره از تايمز به گزارش ويژه اي در مورد ديويد كورش و سكت او اختصاي دارد.
«اوقاتي وجود داشت كه ديود كورش ديسيپلين خود را با خشونت در ميان پيروانش به كار مي بست. يكي از دست راستهاي بر گزيده او قانون شكن ها و كساني را كه از ديسيپلين پيروي نمي كردند با يك پاروي چوبي كه بر آن جمله « نوشته شده است» حك شده بود ادب مي كرد. در اكثر اوقات چنين كاري لازم نبود.
همچون رهبران اكثر فرقه ها ي پيش از او كورش نفوذ خود را عمدتا از طرفي كه رياكارانه و خوار كننده‌است بر قرار مي كرد. غذا به اشكال غير پيش بيني شده جيره بندي مي شد. حسابهاي بانكي و اموال تازه واردان بتدريج از آنها گرفته مي شد و در حاليكه مردان به دلايل مذهبي ازدواج ناكرده باقي مي ماندند كورش زنان و دختران آنها را به عنوان معشوقه هاي خود مي گرفت.
تمامي اينها تاييد كننده قدرت او در چشم پيروانش بود و براي هرآنكس كه فكر ميكرد بي معني است كه مردي مذهبي با تصوراتي چون تصورات جنسي پسران نوجوان زندگي كند يك منطق روحاني مي تراشيد. او ميگفت من يك عيسي در شكل گناهكار آن هستم و كدام گناهكار مي تواند يك گناهكار را بهتر از يك گناهكار خدائي بشناسد.
ديويد كورش مجهز به جذابيتي دلربا و اشتياقي خون سردانه به بازي گرفتن آناني كه به سوي او كشيده مي شدند مي پرداخت. كورش نوعي اشنا براي دانشجويان اعمال و رفتارهاي فرقه اي بود. رهبري جذاب با احتمال رفتارهاي بيمارگونه. او ديدني ترين نمونه از زمان جيم جونز كه همراه با بيش از 900 تن از پيروانش در سال 1978 در معبد خلق در غنا خودكشي كرد مي باشد. او نيز همچون جيم جونز جامعه اي منسجم تشكيل داده بود كه خود را با جهان خارج در تضاد شديد ميديد.
ديويد كورش زنان مورد علاقه خود را هر طور كه مايل بود از ميان پيروانش انتخاب ميكرد. او گارد ويژه اي تشكيل داده بود كه خواستهاي او را به مرحله اجرا گذارند. ديويد كورش نيز مثل جيم جونز و ساير رهبران فرقه هاي پيش ازخود پيروان خود را به سرنوشتي تاريك و فاجعه بار رهنون شد.
روانكاوان تمايل دارند كه كورش را در زمره بيماران رواني قرار دهند با اين ياد آوري كه چنين افرادي ميتوانند در وحله‌اول برخورد، بسيار سحر كننده و پرجاذبه باشند. پرفسوري در اين باره مي گويد« كه بيماران رواني اين چنيني اغلب بسيار جذاب باهوش و بسيار متقاعد كننده هستند. آنها بسرعت اعتماد مردم را بدست مي آورند و مشتاق به بازي گرفتن و كلاهبرداري از آنان هستند.
ديويد جوئل كه همسر قبلي او در فاجعه پايان كار ديويد كورش كشته شد پنج سال پيش تلفني با ديويد كورش صحبتي داشت او ميگفت : در طول بيست دقيقه او تمام اعتقادات مذهبي مسيحي دوران زندگي مرا به هم ريخت وو در گردونه اي قرارم داد كه نمي دانستم به چه چيز معتقدم.»
داووديان همين كه وارد فرقه مي شدند تمامي اموال و استقلال خود را تسليم مي كردند، در همين حال به نظر ميرسيد كه كورش ثروتي نامحدود دارد كه اغلب آن از پيروانش به او رسيده است. در سراسر محدوده محل زندگي آنان اتومبيلهاي كهنه اي قرار داشت كه پيروان او از قطعات آنها براي بكار انداختن ماشين خود استفاده مي كردند در حاليكه كورش يك اتومبيل مشكي كامارو ماسل شيك سوار مي شد.
در جلسات روزانه انجيل خواني كه روزانه دو بار تكرار مي شد كورش قدرت خود را با ثابت كردن اين كه تنها اوست كه انجيل را مي فهمد تثبيت مي كرد. او تفسيرات خود رابه دلخواه عوض مي كرد. در تاكتيكي كه ميان رهبران فرقه ها مرسوم است او از خوراك به عنوان وسيله اي براي تضمين فرمانبرداري استقاده ميكرد. غذاي انها اغلب ناكافي بود و به دلخواه رهبر تغيير ميكرد. بعضي اوقات شام مرغ و آش بود و گاهي تنها ذرت بو داده مي خوردند. برنامه هاي مجموعه اي كه در آن زندگي ميكردندبه همان انداه كه تفسيرهاي كورش تغيير ميكرد متغير بود…
با متقاعد كردن پيروانش كه او مسيح است،كورش به متقاعد كردن آنها به اين موضوع مي پرداخت كه چون تخم او الهي ست تنها اوست كه حق توليد مثل دارد و در حاليكه ديويد كورش با زنان و دختران آنها و در بعضي اوقات با دختران يازده ساله پيروانش در اتاق خواب راحت و خصوصي خود همخوابگي ميكرد مردان در آسايشگاه مشتركشان مي خوابيدند. در پشت بازي هاي ذهني و ساديسم رواني تهديد تنبيهات جسمي نيز وجود داشت. به علاوه كتك خوردن با پارو كه در محل زباله ها اجرا مي شد، خطاكاران را گاه داخل سطلهاي زباله ميكردند و بعد به آنها اجازه استحمام داده ميشد.
هيچ مقدار از تملق گوئي و مداحي به نظر نميرسيد ديويد كورش را راضي كند. يكي از بريدگان از اين فرقه كه گاها در گروهي كه كورش در محل زندگي فرقه درست كرده بود سازي مينواخت ميگويد كار كردن با كورش دراين گروه موسيقي مشكل بود زيرا اگريك نت را در مقابل ديگران اشتباه ميزد زمين و زمان را يكي ميكرد و خيلي مشكل است كه با يك پيغمبر در يك گروه موسيقي باشي.
در حاليكه داووديان مشغول انبار كردن اسلحه و مهمات ميشدند اظهارات مذهبي ديويد كورش نيزبه طور روزافزون بر قيامت در راه متمركز ميشد اين عمل به اين دليل صورت ميگرفت كه كورش و پيروانش را در يك ديد مشترك نسبت به فاجعه با هم گره بزند تا تمركز مقاومت آنها نسبت به مقدماتي كه توسط مقامات در بيرون محل زندگي فرقه صورت ميكرفت حاصل شود.
يكي از پيرواني كه در سال 1989 آنجا را ترك كرد ميگفت كه كورش تاكيد ميكرد ما بايد رنج ببريم ما را محاكمه خواهند كرد و بعضي از ما ممكن است كشته يا شكنجه شويم.
يكي از روانكاواني كه در اين باره به اف بي آي كمك كرده است ميگويد در حالي كه كورش و پيروانش اين درام را به اوج ميرساندندرابطه آنان با جهان خارج به طور غير قابل بازگشتي قطع بود. تملق گوئي هاي ساخته و پرداخته اين گروه دور و تنها افتاده در باره اين رهبر جذاب به گونه اي عمل ميكند كه او راهرچه بيشترو بيشتر مارپيچ وار دچار عدم اعتماد به خارج و غير از خود ميكند . او نقشي را بازي ميكند كه پيروانش براي او قالب سازي كرده اند ـ در نهايت در حقيقت رهبري كننده توسط پيروان خود رهبري ميشودـ .نهايتا كورش و پيروانش احتمالا احتياجات يكديگر را بزرگ و قابل ديد كردند. او براي تاييد اعتقاداتش كه او برگزيده خداست و سرنوشت اش شهادت است به پيروانش مي نگريست و آنها به او مي نگريستند تا سر در گمي روحي خود را پاياني بخشند. در شعله هاي پايان كار شايد تمامي آنچه را كه دنبال آن بودند يافتند.»
از پشت عينك و از سايه بت هاي ذهني خارج شويم
اندكي در باره سكت ها توضيح داده شد و حال بايد منصفانه در باره مجاهدين داوري كرد. ميتوان با مجاهدين موافق يا مخالف بود، ميتوان ايرادات و انتقادات كم يا زيادي را بر آن ها وارد دانست ولي وقتي كه مي خواهيم در باره سكت بودن يا نبودن مجاهدين چيزي بدانيم ، بايد عينك زخمهاو دلخوري هاي شخصي را از چشم برداريم واز تاريكي بُت هاي ذهني خارج شده و به عنوان انساني مسئول و متعهد به حكايت سكت بودن يا نبودن نگاه كرده و داوري كنيم .
من با كساني كه دليل مشخص و منطقي سياسي ـ از زاويه منافع شخصي ـ براي سكت خواندن مجاهدين دارند عجالتا كاري ندارم. واقعيت اين است كه اگر از اين زاويه به قضيه نگاه كنيم اولين عالم و جامعه شناس و رجل سياسي و مذهبي كه كشف كرد مجاهدين چيزي جزيك سكت نيستند بنياد گذار حكومت كنوني ايران خميني بود. معني سكت دقيقا يعني «گروهك» و خميني صفت «منافقين» را هم به آن اضافه كرد و خيال همه را راحت كرد. من فكر ميكنم رجال و دانشمندان و شخصيت هايي كه بعد از خود سوزي ها با تمام قوا تلاش كردند تا مجاهدين را سكت معرفي كنند بجا بود در مقدمه سخن و تحليل، از او يادي ميكردند ، اما بحث بر سر اين افراد نيست بحث بر سر درك حقيقتي ست كه با آن روبرو هستي.
ميتوان به دليل دلخوري از مجاهدين بدون مسئوليت زمزمه كرد مجاهدين يك سكت هستند، ميتوان دچار عوارض كم سوادي بود و بدون آنكه به معني دقيق سكت توجه داشته باشيم و با در نظر گرفتن برخي مسائلي كه مجاهدين باآن درگير بوده اند و در باره آنها صحبت ميشود ــ بعدا به يكي دو نمونه اشاره خواهم كرد ــ ايمان آورد كه مجاهدين سكت اند. يا بر عكس با خشم و بدون توضيح منطقي فرياد كشيد كه مجاهدين سكت نيستند و هركس چنين چيزي بگويد بايد مورد تنبيه قرار بگيرد. من با هر دو نوع برخورد مخالفم. اعتقاد من اين است كه بايد با احساس مسئوليت بررسي كرد كه آيا مجاهدين سكت هستند يا نيستند؟ ، اكر سكت هستند از اول يك سكت بوده اند يا كم كم در يك دگر ديسي تبديل به يك سكت شده اند؟ با توجه به مختصات دروني و كار كردهاي بيروني مجاهدين كدام يك از پارامترهاي سكت در مورد سازمان آنها، اعضاي آنها، رهبران و مسئولان آنها و صادق است و اگر سكت نيستند چه تضادهائي با يك سكت در ابعاد مختلف دارند .

مجاهدين از چه هنگام سكت بوده يا شده اند؟
زخون ما كه شد روان به راه حق
زبانه هاي انقلاب جان گرفت
شراره ها ي انتقام تود‌ه ها ،به خر من وجود ظالمان گرفت…
فرازي از يكي از قديمي ترين سرودهاي مجاهدين

مجاهدين از سال 1344 تا سال 1354
من فكر نميكنم كه كسي اعتقاد داشته باشد كه مجاهدين از آغاز يك سكت بوده اند .مجاهدين در سال 1344 توسط سه مبارز و انديشمند كه هر سه مسلمان و شيعه بودند و پروسه اي طولاني از مبارزات ملي ومذهبي را عليه ديكتاتوري شاه پشت سر گذاشته و آن را كار ساز نيافته بودند، پايه گذاري شدند.
از آنجا كه مجاهدين سكت نبودند وبه طورعميق با فرهنگ مذهبي و ملي جامعه پيوند داشتنددر اندك زمان در ميان اقشار مختلف با چنان محبوبيتي رو برو شدند كه احتياجي به توضيح ندارد. اتكاي آنان به اسلام وارزشهاي مبارزاتي شيعه، مردم و بويژه بازاريان را به حمايت آنان بر انگيخت و تاكيد آنان بر شيوه هاي مبارزاتي نو و تفسير و برداشتي عدالت خواهانه از اسلام شاخ و برگ آنان را در دانشگاهها و مراكز تحصيلي گسترد.
محمدحنيف نژاد سعيد محسن وعلي اصغر بديع زادگان ـ كه هر سه تن در شهريور سال 1350 به دستور شاه تير باران شدند ـ و شماري ديگر از چهره هاي مجاهد، از آن روزگار تا همين ايام ما ،از دنياي سياست و مبارزه به دنياي فرهنگ مردم پا گذاشته، ـ و عليرغم تلاشهاي رژيم خميني براي نابودي تام و تمام مجاهدين و آلودن نام و نشان بنياد گذاران مجاهدين ـ مورد علاقه و احترام مردم ايران هستند.
مجاهدين از سال 1354 تا سال 1357
ضربه ايدئولوژيك و تشكيلاتي سال پنجاه و چهار و اعلام تغيير ايدئولوژي سازمان مجاهدين توسط كساني كه مجاهدين آنها را «اپورتونيستهاي چپ نما» ميخوانند ، سازمان مجاهدين را تا حد تلاشي در خطر قرار داد و اين امكان را پديد آورد تا حكومت شاه آنها را «ماركسيست‌هاي اسلامي» و بعدها آخوندها مجاهدين را «منافق» بخوانند و زمينه را براي كشتارشان آماده كنند. مجاهدين در همان سال پنجاه و چهاراعلام كردند كه ايدئولوژي مجاهدين اسلام است وبرآن پا فشردند، آنان عليرغم جو ي كه عليه ماركسيست ها و گروههاي چپ غير مذهبي در ميان قشرهائي ازمردم ايجاد شده بود ، عليه مبارزان ماركسيست موضع گيري نكردند و حساب افرادي را كه سازمان مجاهدين را مورد ضربه قرار دادند از ديگران جدا كردند . اكثريت مجاهدين سالهاي پنجاه و چهار تا پنجاه و هفت را در زندان هاي شاه سپري كردئند.
مجاهدين از 1357 تا 1360
بعد از قيام بهمن 57 سازمان مجاهدين به يمن اقبال مردم مخصوصا جوانان و دانشجويان پروبال خود را در همه جا گسترد و بزودي به صورت رقيب سر سخت حكومت آخوندها كه روز به روز اعتبار خود را از دست مي داد در آمد .بعد ازسقوط ديكتاتوري شاه، مجاهدين با بنياد گذاري « جنبش ملي مجاهدين» با سيمائي سياسي، نشان دادند مي خواهند چون ديگر گروهها و احزاب و سازمانها در زمينه مبارزات سياسي و نه نظامي تلاشهاي خود را ادامه بدهند. در اين دوران و پس از مدتي كوتاه سازمان مجاهدين در سيماي جديد و سياسي خود گستردگي بسيار يافت.
آرائ‌ انتخاباتي ، تيراژ نيم ميليوني نشريه مجاهد واقبال عظيم مردمي نشانگر آن ست كه مجاهدين در فاصله سالهاي 1357 تا 1360نه يك «سكت»، بلكه يك «جنبش گسترده» با خطوط سياسي مشخص اعلام شده و در راس همه تلاش براي آزادي و دمكراسي ، و با ايدئولوژي تعريف شده يعني اسلام بودند.
مجاهدين از سال 1360 تا 1382
از بهمن 1357 تا سي خرداد سال 1360 حدود دو سال و نيم كشاكش ميان نظام جديد حاكم بر ايران و مجاهدين ادامه داشت ، مجاهدين تلاش بسيار كردند كه هر چه مي توانند مبارزه سياسي را ادامه بدهند ولي رژيم خميني كه ادامه يافتن و طولاني تر شدن مبارزات سياسي را به ضرر خود مي دانست و احساس مي كرد با گذر هر ماه محتوا ي حكومت او بيشتر در معرض ديد مردم قرار مي گيرد سر انجام دستور كشتار را در تظاهرات مسالمت آميز سي خرداد 1360 صادر كرد.
با كشتار سي خرداد سال 60 و آغاز دور سركوبها و تير بارانها دوران ديگري از حيات مجاهدين آغاز شد. بحث و فحص در اين باره و وقايعي كه در اين دوران بيست و دو ساله گذشته في الواقع نوشتن چندين جلد كتاب را طلب مي كند و در اين باره مجاهدين دهها كتاب و رساله منتشر كرده اند. اعلام تشكيل شوراي ملي مقاومت ايران، مبارزات مجاهدين در شهرهاي مختلف ، شهادت هزاران مجاهد ، مبارزات مجاهدين در كردستان ، جنگلهاي شمال و كوههاي فارس، استقرار مجاهدين در مرزهاي عراق و ايران و در درون خاك عراق پس از امضاي قرار داد صلح، تشكيل ارتش آزادي بخش ملي ايران، ادامه نبرد در داخل كشورتوسط واحدهاي عملياتي در شهر و عمليات ارتش آزادي بخش ملي ايران از سال 1366 به بعد، فعاليتهاي گسترده سياسي و تبليغاتي و هنري و فرهنگي و گسترش شورا و… تنها قله هاي رشته كوهي را تشكيل مي دهد كه مجموعه مقاومت ايران را مي توان در امتداد آن به تماشا نشست. فكر مي كنم هر ناظر منصفي گواهي دهد كه هيچ نيروئي در سالهاي اخير در صف مقدم مبارزه و جدي تر از مجاهدين عليه حكومت ارتجاعي آخوندها مبارزه نكرده و فكر مي كنم در اين كارنامه نيز چيزي را كه دال بر سكت بودن مجاهدين باشد پيدا نمي كنيم.
چند نكته كه مي توان به آنها فكر كرد
فكر ميكنم لقمه هائي به اين درشتي از گلوي هيچ سكتي پائين نميرود ، وشما اگر در سراسر جهان يك سكت را پيدا كرديد كه نه بيست و سه سال تمام بلكه يكسال درشرائطي چون شرائط مجاهدين، عليه رژيمي چون رژيم آخوندها مبارزه كرده باشد من حاضرم با تمام كساني كه مجاهدين را سكت خوانده اند هم صدا شوم و عليه مجاهدين شهادت بدهم.
من فكر مي كنم كه هيچ سكتي حاضر نميشود شورائي را تشكيل دهدكه در آن مسلمان و نامسلمان، زرتشتي و كليمي و كمونيست، و سوسياليست و لائيك و انواع و اقسام گرايشهاي فكري در كنار هم بنشينندو هر يك حرف خودشان رابزنند.
ممكن است بگوئيد در اين شورا مثلا تعداد لائيك ها از زرتشتيان و كليميان، و تعداد مسلمانان از كمونيست ها بيشتر است. جواب‌اين خواهد بود كه اين نه تقصير كليمي هاست و نه تقصير مسلمانان يا كمونيست ها ، اين ناشي از شرائط تاريخي، اجتماعي و سياسي حاكم بر جامعه ايران يا شرائط حاكم بر لايه هائي مهم و قابل توجه از جامعه ايران است كه در شورا منعكس شده است. من آرزو ميكنم كه روزگاري برسد كه ما شاهد تركيب متعادل‌تري باشيم ،اما تا آن روزگار آنچه براي يك انديشمند و اهل سياست اهميت دارد پرنسيب‌هاي حاكم بر شورا و نه تعداد افراد آن است.
پرنسيب‌هاي حاكم بر شورا ي حاضر چنان است كه اجازه نميدهد طلايه هيچ سكتي از آن نوع كه اشاره كردم پيدا شود. و بازهم من فكر مي كنم هيچ سكت باهوشي حاضر نميشود ارتشي را بنيانگذاري كند كه داراي ايدئولوژي خاصي نيست، ارتشي كه هريك‌از افراد آن، مثل افراد جامعه مي توانند اعتقادات خودشان را داشته باشند اما كل ارتش ارتشي لائيك است. ارتشي كه در آن تنها «انضباط» و «پرچم ايران» رسميت دارد و درآن سني و شيعه، زرتشتي و كليمي و لائيك،كمونيست و سوسياليست و اهل حق… و نيز كرد و لرو ترك و بلوچ و تركمن و فارس در كنار هم صف بكشند.
بازهم من فارغ از هر ايراد و اشكالي و جدا از اينكه با توجه به اوضاع توفاني كنوني در آينده چه پيش خواهد آمد و اين ارتش چه نقشي در سر نوشت ايران بازي خواهد كرد روي قوانين حاكم بر اين ارتش و پرنسيب‌ها تكيه ميكنم.
اگر به انصاف داوري كنيم و از پشت عينك يا سايه تاريك بت ها و پيشداوري‌ها قضيه را نگاه نكنيم از چنين ارتشي سكت بيرون نمي آيد ويك سكت نمي تواند چنين واقعيتي را پديد آورد. بازهم اگر كسي بگويد كه در اين ارتش بخش عمده آن مجاهدند من جواب قبلي را خواهم دادكه گناهي متوجه مجاهدين نيست و شرايط سياسي و تاريخي و اجتماعي چنين وضعي را پديد آورده ، آرزو ميكنم روزگاري برسد كه صد گل بشكفد و بوستاني رنگارنگ پديد آيد.
شما يكبار ديگربه صفحات گذشته مراجعه كنيدو آنچه را كه در باره سكت ها اشاره كرده‌ام بخوانيد و خود نيز هر چه مي توانيد به تحقيق بپردازيد، سپس با نگاهي خالي از حب و بغض به مجموعه مقاومتي كه محور آن مجاهدين و بال‌هاي سياسي و نظامي آن شورا و ارتش آزادي هستندو پرنسيب‌هاي حاكم براين مجموعه توجه كنيد ،خواهيد ديد واژه سكت در كنار اين‌مجموعه ذوب خواهد شد و چون قطره اي عرق شرم از پيشاني شكاكان بي نظر فرو خواهد غلتيد. و اين تابلو در برابر چشم ها پر رنگ خواهد شد.

براستي چه سكت عجيب و متناقضي !
… اي آزادي !
در راه تو. بگذشتم از زندان ها
پر پر كردم، قلب خود را. چونان گل در ميدان‌ها…
فرازي ازسرود آزادي از سرودهاي مجاهدين
به راستي چه سكت عجيب و متناقضي ! اين چه سكتي ست كه در درون خود فرو رفته، و مردم از آن روي بر گردانيده‌اند و طي بيست و سه سال گذشته دائم آماج كشتار و ترور بوده و لي همين مردم ،فرزندان همين ملت روي ـ برگردانيده از اين سكت، طي بيست و سه سال گذشته جاي شهيدان آن را پركرده و آن را انبوه و نيرومند ساخته اند.
اين چه سكتي ست كه مثل همة سكتها دچار بلية «تعصب» و «فناتيزم » است، اما حدود بيست سال قبل «جدائي دين از دولت» را تصويب كردو براي ارتش آزادي بخش هيچ ايدئولوژي خاصي را به رسميت نشناخت و امكانات خود را به يكسان دراختيار رزمندگانش با هر آئين و مليت قرار داده است.
اين چه سكتي است كه مساله اش از آغاز بنيانگذاري ـ عليرغم مسلمان بودن بنياد گذارانش ـ نه نماز خواندن يا نخواندن افراد و هم پيمانانش بلكه التزام به آزادي‌ها و مبارزه با ديكتاتوري و ارتجاع مذهبي حاكم بر ايران بوده است، و هيچگاه به دليل اعتقاد افراد، عليه آنان موضع نگرفته است. شاه و خميني هر دو ميخواستند مجاهدين را در مقابل مبارزان كمونيست قرار دهند ولي مجاهدين نپذيرفتند. در دوران خميني مجاهدين حتي در رابطه با تقي شهرام ـ از مسئولين اصلي حوادث منجر به ضربه خوردن مجاهدين و تغيير ايدئولوژي ـ به دشمني بر نخاستند .
اين چه سكتي است كه هيچ نوع مراسم آئيني و عبادي ويژه اي جز همان آئينها و سنت هائي كه مسلمانان ايران به آن پاي بندند ندارد و آنقدر در همرنگي با توده هاي مردم ، و برگزاري مراسم مذهبي همانند مردم پاي بند است كه مورد انتقاد شماري از دوستان و هم پيمانان خود از جمله خود من قرار گرفته است.
اين چه سكتي است كه رهبر فكري آن مسعود رجوي، در مراسم و سخنراني هاي شبهاي قدر سالهاي 1367 ودر گرد همائي هائي كه خود من نيز از زمره حاضران بودم گفت، ـ نقل به مضمون ـ من تنها ملتزم به پيام امامان شيعه و به عنوان يك مسلمان و مجاهد از زمره معتقدان به آنان و كوشنده براي ايجاد جامعه اي هستم كه مناديگر و باني آن دوازدمين امام شيعه است و با اعلام اين موضوع به طورصريح هرشائبه اي را كه ميتوانست در نقطه مسئوليت و محبوبيت او به وجود بيايد زدود.
و سر انجام اين چه سكتي است كه اعضاي ان نه روي برتافتگان سرگردان نوميد و گرفتاراران خلا‹ هاي روحي و فكري، بلكه از زمره نمايندگان شور و آگاهي و شعور ملت ما و مبارزاني هستند كه آمده اند تا نه به دنبال ناكجا آبادها ، بلكه به دنبال آزادي و دمكراسي بشتابند و سر زمين خود را از تاريكي حكومت آخوندي نجات بخشند.
در كدام نقطه بايد درنگ كرد
از بحث و فحص در باره پژوهشگردانشگاه مسكو يامؤسسه شرق شناسي ،و يا اظهار نظروزير و وكيل و خبرنگار ميگذرم و تنها اشاره مي كنم كه ،دليل آن‌كه آنها مجاهدين را يك سكت ميخوانند روشن است.
كار ي شگفت ،يعني بزرگترين عمليات ضد تروريستي در فرانسه، و در سي سال گذشته انجام گرفته ولي از آنجا كه اطلاعات غلط، و يا مشكل در جائي ديگر بوده ، با جمعيتي ازپناهندگان و به حقيقت قربانيان تروريسم روبرو شده اند كه تقريبا در خانواده هر يك از آنها دو يا سه قرباني تروريسم وجود دارد !پس بايد گفت كه اين جماعت سكت اند تا افكار عمومي ملتي شريف و آگاه بر نتابد. در اثر اين عمليات و در اعتراض به اين دستگيريها بخصوص دستگيري مريم رجوي كه سيماي صلحجو و انساني اين جنبش را بويژه در دفاع از حقوق زنان تحت ستم ايران در فاصله سالهاي 1374 تا 1378 در اروپا به نمايش گذاشته، و در خانواده نسبي او چند تن از قربانيان شناخته شده تروريسم وجود دارد ـ از جمله دو تن از خواهرانش ـ ، ده دوازده انسان مبارز و عدالتخواه دست از جان خود مي شويند و خود را به آتش مي كشند ، اين اخبار طبعا تاثيرات خوشايندي در جامعه به جا نمي گذارد.چه بايد گفت؟ بايد گفت ـ بدون هيچ دليل و مدرك و بدون شناخت از افرادي كه در باره آن ها سخن مي گويند ـ اينها سكت اند و به دستور رهبر فرقه خود را به آتش كشيده اند تا مقوله از تيزي بيفتد.
در باره پژوهشگر دانشگاه مسكو نيز ميتوان گفت شايد مورد ارشاد علماي اسلام قرار گرفته و از فيوضات آنها برخوردار شده و به همين دليل چشم و گوشش باز شده و فهميده مجاهدين سكت اند، اما رقصندگان بر جسد با كدام تئوري بر سكت بودن مجاهدين تاكيد مي كنند.

مقولة رهبري عقيدتي و سكت بودن
يكي از نكاتي كه در رابطه با سكت بودن مجاهدين ـ توسط رقصندگان بر اجساد ـ روي آن انگشت گذاشته ميشود مقوله‌اي ست كه به عنوان «انقلاب ايدئو لوژيك دروني مجاهدين» از آن نام برده مي شود .
برپايه و با اتكا به اين «انقلاب ايدئولوژيك دروني»، مجاهدين وجود «رهبري عقيدتي» را در ميان خود اعلام كردند.
اعلام بيروني اين تحول دروني در سالهاي 63 و 64 با ازدواج مسعود و مريم رجوي انجام گرفت.كنش و واكنشها ئي كه پس ازاين ازدواج و اعلام رهبري فكري در ميان مجاهدين ايجاد شد در سالهاي بعد راه به منزلگاههائي مانند قرار گرفتن زنان در موضع رهبري مجاهدين و رهبري ارتش آزادي بخش، سپردن مسئوليتهاي كليدي به زنان و بسياري از مسائل ديگر برد كه مجاهدين كما بيش از برخي از آنها سخن گفته اند. در بيرون از دنياي مجاهدين نيز، در رابطه با انقلاب ايدئولوژيك دروني مجاهدين عكس العملهاي فراواني را شاهد بوديم كه از آنها مي گذرم. آن چه كه در اين نقطه مي خواهم روي آن تاكيد كنم ، نه موافقت و نه مخالفت با انقلاب ايدئولوژيك مجاهدين بلكه نگاهي منصفانه به اين مقوله و شناخت جا يگاه آن از نظر تاريخ و جامعه شناسي مذهب در ايران ـ مقوله اي كه طي سالهاي گذشته يكي از اشتغالات من بوده است ـ مي باشد. مقوله نقد و بررسي و ارزش گذاري انقلاب دروني مجاهدين مقوله اي جدا از جايگاه و واقعيت اجتماعي و تاريخي است كه مي توان به طور مستقل به آن پرداخت.
بگذاريد براي اين كه با ذهني روشن تر بر اين يادداشت ها نظر اندازيد اندكي به مواضع فكري خود به عنوان نگارنده اين نوشته اشاره اي بكنم تا بدانيد حب و بغضي در كار نيست و تنها جستجوي حقيقتي مادي، زميني و تاريخي در دستور كار است.
من از اوايل سال 1353 و هنگام تحصيل در دانشكاه، با نام و نشان مجاهدين آشنا شدم. در شهريور سال 1354در پي فعاليتي چند ماهه به زندان افتادم و در زندان براي اولين بار از نزديك با مجاهدين و نيزشماري از چريكهاي فدائي خلق، بعضي از اعضاي حزب توده و … آشنا شدم . پس از آن و بعد از آزادي از زندان در سال ‌1356،تا سال 61 به عنوان هوادار تشكيلاتي و از سال 61 تا 71 بجز در يكي دو مقطع كه در موضع هوادار مجاهدين فعاليت كردم ، عضو سازمان مجاهدين بوده ام.در طي اين سالها با شمار زيادي از مجاهدين و مسئولان مجاهدين برخورد نزديك داشته ام، با آن ها كار كرده ام ونيز اين امكان را داشته ام كه چند بار با مسعود رجوي رهبر فكري و سياسي مجاهدين بر خورد داشته باشم و شاهد گفتارها و رفتارهاي او باشم.
در زمستان سال 1371 با مجاهدين خداحافظي ايدئولوژيك كردم. جاي توضيح براي اين خداحافظي در اينجا نيست، مقوله چندان مهمي هم نيست . از سال هفتاد و دو تا اكنون من در كنار دوستان شورائي و مجاهدين و رزمندگان ارتش آزادي بيشتر به عنوان كسي كه قلم ميزند فعاليت ميكنم . ايدئولوژي من ايدئولوژي مجاهدين نيست و در بسياري موارد ديگر نيز نظر من با مجاهدين تفاوت دارد، آنچه كه من را با مجاهدين پيوند مي دهد، سوداي آزادي ايران ومردم ايران ، شناخت من از مجاهدين به عنوان انسانهائي مبارز و شريف ، جديت آنان در مبارزه با رژيم آخوندها، خاطرات و عواطف شخصي و نيز پرنسيب‌هائي ست كه شورا بر اساس آن قوام يافته است. اين را اشاره مي كنم كه بدانيد نوشته يك مجاهد يا هوادار تشكيلاتي يا ايدئولوژيك مجاهدين را نمي خوانيد.
مجاهدين و جبر تاريخي شيعه
مجاهدين در باره مقوله رهبري عقيدتي و فوايد وجود اين رهبري عقيدتي و بقول خودشان بركات آن حرفها دارند كه با شور و هيجان و با بياني عارفانه و پر احساس در باره آن مي نويسند و گفتگو ميكنند و مي سرايند و نيز آن را براي كساني كه كشش داشته باشند تبليغ مي كنند . مي توان از خودشان در اين باره شنيد ، يا نوشته ها و انتشاراتشان را خواند و بيشتر از ماجرا با خبر شد، اما من فارغ از اين شور و هيجان، و با نگاه كسي كه مساله براي او نه «آسماني و فلسفي»، بلكه «تاريخي و اجتماعي‌»ست مي خواهم نگاهي به مقوله بياندازم و ببينم كه آيا مجاهدين مي توانستند از جبر داشتن رهبري عقيدتي به عنوان يك گروه و سازمان با ايدئولوژي مذهبي سر بتابند؟ آيا داشتن رهبري عقيدتي جرم و گناه است ؟ و آيااز درون مقوله رهبري عقيدتي به اجبار سكت زائيده مي شود، يا ماجرا چيز ديگري است.
چند مثال
نخست براي اينكه ذهنتان روشن بشود چند مثال ميزنم و بعد به اين مقوله مي پردازم.
هر مذهب و مرام و مكتب براي پيروان خود جدول ارزشي و اعتقادي و سامان و سازمان و قوانيني متفاوت با ساير مكاتب و مرام ها دارد. در اين زمينه جهان گذشته و حال، موزائيكي رنگين و متفاوت و ساخته شده از هزاران قطعه ريز و درشت است ، انسانها همان طور كه از نظرزبان و رنگ پوست و شكل چهره و… متفاوتند ، مي توانند از نظر اعتقادات فكري و فلسفي و پذيرش خدا يا انكار خدا متفاوت باشند، فكر نمي كنم تا اينجا قضيه اشكالي داشته باشد، به عنوان مثال ،ويل دورانت در «تاريخ تمدن» بخش هاي مربوط به بابل و هند اشاره مي كند:
شمار خدايان بابلي كه قرنها مورد احترام و پرستش مردم بودند بيش از شصت و پنج هزار تن و تعداد خدايان مورد احترام هنديان در طول قرنها بالغ بر سي ميليون خداي ريز و درشت نر و ماده است كه فهرست نامهايشان مجموعه كتابي بالغ بر صد جلد را مي طلبد.
من فكر ميكنم نفس تعدد خدايان و تفاوت اعتقادات در جهان سرگيجه آور ما اشكالي ندارد ، اشكالي اگر وجود داشته باشد در نحوه تلقي مذاهب و مكاتب با ديگر نحله هاي اعتقادي و اجتماعي و تنظيم رابطه با آنها ست.
به عنوان مثال آزادي ايجاب مي كند كه مسلمان و پيروان هندوئيزم در هندوستان آزادانه اعتقادات فلسفي خود را داشته باشند ولي وقتي به خاطر يك مسجد ،« مسجد بابري» كه در سابق عبادتگاه هندوان بوده جنگ و كشتار راه مي افتد و بارها و بارها خون صدها نفر بر زمين مي ريزد مي توان وارد نقد ماجرا شد. نمونه ها ي مثبت و منفي در اين زمينه زياد ست و در ايران در ميان نمونه ها ي منفي نمونه خميني جالب ترين است . خميني‌ ميگفت «حزب فقط حزب‌الله» و «رهبر فقط روح الله» پيروان او معتقد بودند و هستندكه «همه بايد مثل ما فكر كنند» و «تنها يك مكتب و يك مرام و يك رهبر»، اين نوع انديشه يعني انحصار طلبي در تمام زمينه ها در روزگار ما جائي ندارد.
از زاويه ديگر و درست، مي توان فهميد كه در دنيا مكاتب و مرامهاي گوناگوني و جود دارد، و مي توان پذيرفت كه آزادي ايجاب ميكند هركس در اعتقاد آزاد باشد مثلا كاتوليك با سيستم كليسا غير مستقيم، و پرتستان مستقيم، و هندو از طريق برهمن، و مسلمان سني با اتكا به مولوي ها و مسلمان شيعه با اتكا به مرجع مورد اعتقاد خود و صوفي مسلمان گاه مستقيم و گاه از طريق مرشد خود، با نقطه اي كه مي پندارد مركز هستي ست ارتباط بر قرار كند و ماترياليست تنها به طبيعت و كمونيست به حزب خود بينديشد و يا چون مولانا شاعر و عارف و انديشمند مسلمان چنان سعه صدري در تنظيم رابطه با پيروان ساير اعتقادات داشته باشد كه بسرايد :
…نه شرقيم نه غربيم نه بحريم نه بريم
نه گبرم من نه ترسايم نه هندو نه مسلمانم
دوئي از خود به در كردم يكي ديدم همه عالم
يكي گويم يكي جويم يكي پويم يكي خوانم…
در اينجا بحث بر سر اين نيست كه آيا به طور فلسفي يا علمي اين مساله درست است يا درست نيست و يا در اين « جنگ هفتاد و دو ملت»كدام يك از اين گروهها به حقيقت نزديك ترند، در اين مثال ها صرفا به جامعه و گوناگوني ها و اين كه اين گوناگوني ها واقعي ست وبايد با اين واقعيت ها تنظيم رابطه اي درست و مسئولانه داشت توجه داريم. در اين رابطه اگر گوناگوني اعتقاد افراد و گروهها و جمعيت ها را بپذيريم و به سير تاريخي و جامعه شناسانه شيعه در ايران توجه داشته باشيم ـ عجالتا فارغ از هر نوع ارزش گذاري ـ خواهيم ديد كه مقوله انقلاب ايدئولوژيك در ميان مجاهدين و اعلام رهبري عقيدتي در تقدير تاريخي و اجتماعي مجاهدين قرار داشت، يك جبر بود و مجاهدين از آن گريزي نداشتند.
نگاهي از دريجه منطق و نه احساس
به نظر من متاسفانه در طول سالهاي گذشته در بسياري موارد از اين مقوله در كادر احساسات شخصي و تند و تيز سخن گفته شده و كمتر به زاويه هاي تاريخي و اجتماعي پرداخته شده ، من فكر ميكنم فارغ از بيان احساسي و عاطفي ، از زاويه تاريخي و اجتماعي بايدبه مقوله رهبري عقيدتي پرداخت و آن را در روشنائي قرار داد.
براي درك ناگزير بودن مجاهدين از اعلام رهبري عقيدتي ،نخست ما بايد قبول كنيم كه مجاهدين از آغاز از لحاظ ايدئولوژيك از درون مكتب و مرام شيعه و فرهنگ شيعه بر خاسته‌اند، آنها مسلمان بودند و هستند و يك مسلمان شيعه به ويژه اگر يك مبارز جدي باشد در كادر ضرورتهائي تنفس مي كند كه از پاسخ دادن به آن ضرورت ها ناگزير است .من به عنوان كسي كه در كادر واقعيات مسئله را مورد بررسي قرار مي دهد و نيز تحصيلات دانشگاهي خود را در رشته الهيات و معارف اسلامي به پايان رسانده و سالها با مقولات مربوط به تشييع، تاريخ شيعه و جامعه شناسي تاريخي شيعه، مباني حقوق ، و حكمت و فرهنگ در اسلام سرو كار داشته نخست شما را به نگاهي اجمالي نسبت به اين مسئله دعوت ميكنم . من فكر ميكنم اين نگاه بيشتر مي تواند ما را با ضرورياتي كه مجاهدين با آن روبرو بوده اند آشنا كند.
دريچه‌اي‌گشوده برافق‌تشييع

نور يشرق من صبح الازل فيلوح علي هياكل التوحيد
در بامداد ازل نوري طالع گرديد
وبر هياكل توحيد درخشيد
دعاي صباح ،حديث حقيقت شرح ملا عبد الرزاق كاشاني
نخست بايد خوانندگان گرامي را به اين نكته توجه دهم كه با ظهور حكومت خميني وضربات سهمگيني كه او و ادامه‌ي او ،بر اعتماد و اعتقاد لايه هاي قابل توجهي از مردم وارد آورده، باعث شده كه در موارد بسيار خشك و تر با هم سوزانده شود و سايه بيزاري از خميني و افكار و ايده ها ي مذهبي خميني همه چيز را در تاريكي شك و ترديد فرو برد، اما اين گونه برخورد درست نيست و ما را از درك واقعيات و حقايق تاريخي جامعه مان محروم مي كند و به نفع همان حكومتي تمام ميشود كه به هيچ جيز جز منافع مقطعي خود فكر نمي كند.
مسئله بر سر اغتقاد يا عدم اعتقاد شخصي ما نيست، ولي ادراكي درست از موضوع ما را ياري ميدهد با جامعه و مردم خود برخوردي درست داشته و پيچيدگي هاي جامعه بزرگي چون ايران را درك كنيم و از اين ادراك در تغيير شرايط استفاده كنيم.
بايد اين سئوال را پيش رو گذاشت و با نگاهي خشك و تاريخي پرسيد آيا مكتب و مرامي كه امامان دوازده گانه شيعه شاخص هويت «حقيقي» آن هستند، و «واقعيت» آن عميقا با سرزميني به نام ايران در آميخته و از لحاظ تاريخي « واقعيت» آن نمي توانست جز در ايران و شرايط ايران تجسم پيدا كند ،همين است كه خميني ميگويد و فقهائي از زمره امثال دستغيب ، بهشتي . گيلاني ، خامنه اي . و اسلاف تاريخي آنها ،آنرا نمايندگي مي كنند . ايا بيماري مهلك سياسي و اجتماعي ايران مذهب است ، آيا حقيقت و واقعيت و تمام حكايت مكتبي كه قرنهاست تاريخ ايران را با خود آميخته همين است يا لايه اي ديگرـ عليرغم اعتقاد يا عدم اعتقاد ما ـ نيز وجود دارد.
تشيع نوعي ادراك از جهان و انسان
در آنسوي قيل و قال سرگيجه آور جامعه مذهبي و هزاران هزار باور و سنت ريز و درشت، و فرهنگي گاه تاريك و گاه روشن، فراتر از گذرگاه كاروان حكومتهائي از شاهان و فقيهان كه از مذهب و از جمله تشييع به عنوان فرهنگ استحكام دهنده به اقتدار و حكومت خود استفاده كرده اند ، جدا ازباورهاي ساده و صميمي و دنياي پر راز و رمز و گاه جذاب خرافات مذهبي ، و در آن سوي مجالس عزاداري و سينه زني وروضه خواني و… از درون و از نقطه مركزي ضمير و وجدان مذهبي يك شيعه، و از زاويه انساني جستجوگر، به قضيه نگاه كنيم، تشيع تنها به آن چيزهائي كه مورد اشاره قرار گرفت اختصاص ندارد.
تشييع ، فارغ از اعتقاد يا عدم اعتقاد ما، مثل تمام مكاتب و مذاهب ريز و درشت، نوعي ادراك از جهان و انسان و جامعه و سرنوشت نهائي جهان و انسان است. اگر بخواهيم از قيد وبند وهزار توي خم اندر خم قوانين تشريعي و آداب طهارت و نجاست و چگونگي پرداخت خمس و ذكات و حد و حدود رويت دست و صورت زن نامحرم و اندازه شرعي خارج شدن كاكل او از زير چادر و رو سري و …عبور كنيم، و در پايه هاي فلسفي و اصلي شيعه نگاهي به قضيه بياندازيم ، حقيقت ، فارغ از داوري مثبت يا منفي نهائي جز اين نيست.
اگراز اين زاويه، و در پايه هاي اصلي در تشييع به تحقيق و به تعمق بپردازيم به نكات جالبي دست خواهيم يافت ، از جمله در قدمهاي اول تحقيق متوجه خواهيم شد كه در تشيع آخوندي خميني و سلسله طولاني اسلاف خميني، آنچه كه تضعيف شده است . ،«پايه هاي اصلي فلسفي»، يعني «روح و باطن تشيع»،«مغز» و آنچه بسيار تقويت گرديده جنبه «تشريعي و قانونگزارانه و ظاهري» آن ـ آن هم از زاويه اي ارتجاعي و عقب مانده، به قول مولانا «پوست» است .
ما زقرآن مغز را برداشتيم
پوست را بهر خران بگذاشتيم
كتابهاي بزرگترين علماي خميني وار را بخوانيد ، خواهيد ديد صدها و هزاران صفحه در مورد قوانين تشريعي از جمله آداب طهارت و وضو و غسل و تيمم وقصاص و تجارت و … سياه گرديده ولي در مباني فلسفي و پايه اي، با كلي گوئي و به سرعت عبور شده است. درعرفان شيعي و در ميان بزرگان، اهل فكرو عارفان شيعه، ما با عكس اين قضيه روبرو هستيم . يعني عارفان شيعه مانند شيخ حيدر آملي ، ملا صدرا و… بيشتر به پايه هاي اصلي و فلسفي توجه داشته و خود را در قوانين تشريعي چندان معطل نكرده اند
واقعيت تاريخي تشييع
نخستين نكته اي كه بايد به آن توجه داشته باشيم ماجراي «حقيقت» و «واقعيت» تشييع
است . بسيارند كساني كه تشيع را ديني زاده شده در ايران و حاصل فرهنگ و سنت ها وشورشهاي ايرانيان و از پايه و اساس ساخته ايرانيان ميدانند و با درشت كردن و گاه مطلق كردن جنبه «واقعيت تاريخي» آن، اين واقعيت را در تضاد با «حقيقت» آن مي دانند و يا از اساس منكر حقيقت آن مي شوند. با اندكي تحقيق ميتوانيم در يابيم كه‌«واقعيت تاريخي» و «حقيقت» تشييع در تضاد با يكديگر قرار ندارندو ما بايد به حيطه واقعي هر يك توجه داشته باشيم.
در واقعيت تاريخي تشييع، ما در عرصة مادي و عيني تاريخ و اعتبارات تاريخي و در حيطه «زمان آفاقي» ـ زمان جهان عيني، زمان كمي، زماني كه تاريخ مادي در آن شكل مي گيرد و حوادث مادي تاريخي اتفاق مي افتد ـ سفر مي كنيم و به جستجو مي پردازيم و با كالبد و پيكره مادي تاريخ، يعني مقولات سياسي و اجتماعي و فرهنگي، شورشها و جنبش ها، پادشاهان و حكومتهاي شيعي، و علت و معلول ها سر و كار داريم . واقعيت اين است كه در نهايت و بر پايه شناخت تاريخ آن روزگار، ـ روزگار واقعيت يافتن تشييع در ايران پس از اسلام ـ تشييع نمي توانست جز در سرزميني مانند ايران ببالد وتن و توش مادي و تاريخي خود را پيدا كند. ـ من درتحقيق مفصل خود، تاريخ ايران پس از اسلام ، جلد اول و دوم به اين مساله پرداخته ام و اميدوارم در فرصتهاي آينده و تكميل و انتشار اين مجموعه علاقمندان به تاريخ ايران را در جريان بخشهائي از اين واقعيت تاريخي قرار دهم ـ ، فشرده و حاصل كلام اين كه ، ايران آن روزگار چه به دليل سياسي و اجتماعي و چه به علت فرهنگ و تمدن گذشته خود بهترين كشتزاري بود كه حقيقت تشييع مي توانست در آن جامه واقعيت بر تن كند.
در عرصه واقعيت تاريخي تشيع، تاريكي و وروشني و زشتي و زيبائي در هم آميخته و هزاران عامل پيكره آن را تراش داده اند، در عرصه واقعيت تاريخي تشيع در ايران، نقش حكومت ديلميان، علويان، صفويان، و يا ستم ملي طبقاتي ، فرهنگي و سياسي را كه از طرف حكومتها بر ايرانيان اعمال مي شد و فعاليت ها و دستاوردهاي صدها و هزاران آخوند و طلبه و در كل سيستم گسترده آخوندها را به ويژه بعد از شروع دولت صفوي نمي توان ناديده گرفت اما زادگاه حقيقت تشييع ايران نبود ودر عرصه حقيقت و باطن تشيع آغارين اينان ـ آخوندها ـ نقشي نداشتند و در روزگار ما نيز ملايان سخت از حقيقت آغازين و فلسفه اي كه پايه و اساس تشيع را تشكيل مي دهد به دورند.

حقيقت تشيع وتاريخي وراي تاريخ
در عرصه حقيقت تشييع و نيزحقيقت هر دين و آئين ديگر، ما نمي توانيم در عرصه اعتبارات تاريخي و « زمان آفاقي» محدود بمانيم. در اينجا با معيار و ميران اعتبارات مادي صرف، بسياري از چيزها در ابهام قرار مي گيرد و متناقض مي نمايد. در عرصه حقيقت مذهبي تشيع ما در بسياري از موارد،در حيطه « انفسي» يعني زمان ناب ، زمان فلسفي ، زمان كيفي محض و اقيانوس بي پاياني سر و كار داريم كه در آن نه گذشته و نه آينده بلكه تنها اكنون و حال و جود دارد. بسياري از تفسيرها و تاويل هاي فلسفي، مذهبي . عارفانه و برداشتهاي شگفت انگيزي كه در دنياي مقولات مذهبي با آن سر و كار داريم تنها در حيطه «زمان انفسي» قابل درك است.
چند مثال ساده مي زنم ، شكسته شدن دندان پيامبر اسلام در جنگ احد،ترور علي ابن ابوطالب به دست ابن ملجم، ماجراي كربلا، وجود يازدهمين امام شيعه ، باز سازي و تزيين مرقدهاي امامان شيعه به ويژه در شهرهاي نجف و كربلا و سامرا و مشهد توسط پادشاهان و اميران و قدرتمندان و… اينها واقعياتي تاريخي در تاريخ اسلام و شيعه هستند و اعتبار مادي و تاريخي دارند و با ميران و معيار اعتبارات تاريخي قابل اثبات هستند، ولي در برابر مقولاتي چون وحي، معراج، غيبت و حضور دوازدهمين امام شيعيان ، عمر طولاني و ظهور او و پيراستن تمام كره زمين از ظلم و جور، اولويت خلقت پيامبر اسلام بر ديگر پيامبران، ولي بر انگيخته شدن او به عنوان آخرين پيامبر و…ما وارد قلمروي ديگر مي شويم كه در آن كميت اعتبارات تاريخي لنگ است و اگرعرصه اي فراتر از اعتبارات تاريخي را ،و وجود زمان بي زمان ناب و مجرد را ـ چون فيلسوفان و عارفان و افراد معتقد به مذهب ـ قبول نداشته باشيم و از زمره كساني باشيم كه بشر را مطلقا قائم بالذات دانسته وعقل و اراده را براي نجات او كافي ميدانند، به انكار آنها خواهيم پرداخت و در بهترين شكل آنها را در زمره باورهاي مورد اعتقاد مردم به حساب خواهيم آورد.
مثال را روي مذاهب ديگر مي زنم. صدها ميليون نفر در جهان كنوني بودا و مسيح و موسي را پيروي ميكنند. در ميان آنها باساده ترين مردم صحرا نشين و كوه نشين و كشاورز و كارگر تا كساني كه داراي عاليترين مدارج علمي و فني و فلسفي هستند وگاه خالق چندين كتاب ارزشمند هستند سر و كار داريم . آيا آنان ميتوانند بااتكابه اعتبارات تاريخي ، شكوفه باران شدن تمام درختان در هنگام تولد بودا،زاده شدن مسيح بدون پدر، فرود آمدن ده فرمان در كوه طور و امثال اين ها را باور كنند. اينها نمونه هاي بزرگ است .
در نمونه هاي كوچك به صرف اعتبارات تاريخي حتي نمي توان برخي از شعرهاي سهراب سپهري و حافظ را دنبال كرد و به قول فروم علت علاقه عاشقي را به بيني كجتاب ونا زيباي محبوبش دريافت .
من فكر مي كنم عليرغم احتراز از پندار گرائي و در افتادن به وادي خرافات، ميتوان باور داشت ، يا به افق اين باور نيزگوشه چشمي داشت، كه جهان پر راز و رمز تر و پيچيده تر از اين هاست كه بتوان همه چيز را در حيطه اعتبارات تاريخي و مادي تفسير و تعبير كرد، به قول انشتين ـ در «جهاني كه من مي بينم» ـ مي توان عليرغم اتكا به دانش زمزمه كرد جهان عظيم و بي نهايت، حامل يك راز يا رازهائي در آنسوي حيطه دانش است و جهان بدون راز جهاني خسته كننده خواهد بود. مقوله «باطن» در مذاهب و داستان« ايمان» را در اين حيطه بايد دنبال كرد،و نيز فكر ميكنم وقتي به دنبال مقوله ايمان و پايه هاي اصلي آن هستيم ،بايد شرح و تفسير آن را از انديشمندان و متفكران و عارفان و فيلسوفان معتقد به آن بشنويم و در دام بيزاري خود از روضه خواني ملايان، باورهاي عوام الناس ـ ويا در ايران كنوني كساني كه با كمك مذهب پايه هاي قدرت خود را استوار كرده و مقصدي جز حفظ قدرت به هر قيمت ندارند ـ سقوط نكنيم. اين مسئله فقط در تشيع قابل تاكيد نيست، در ساير مكاتب و مرام ها نيز بايد پيام مسيحيت را از مسيح و نه اصحاب انگيزيسيون ،و پيام ماركس را از خود او و پيروان حقيقي او و كساني كه خالق بخشي روشن و انساني از فرهنگ بشري هستند ونه ديكتاتورهائي كه داعيه پيروي از او را داشتند شنيد.

دمي‌در آفاق تاريخ مقدس
…بده ساقي ان مي كزو جام جم
زند لاف بينائي اندر عدم
بمن ده كه گردم به تائيد جام
چو جم اگه از سر عالم تمام…
حافظ ، ساقي نامه
در تشيع ، بنا بر اسناد غير آخوندي و به نظر متفكران و عارفان شيعي و نيز اهل تحقيق، حقيقت آن دروراي اعتبارات تاريخي و جغرافيائي، و درپهنه تاريخي قرار ميگيرد كه هانري كربن با توجه به آثار انديشمندان شيعه آن را به درستي«تاريخ مقدس» مي نامد.
اين تاريخ مقدس به باور نگارنده و بنا بر مختصاتي كه محتواي آن را نشان مي دهد نه در حيطه ايران ميگنجد و نه در حيطه سرزمينهاي عربي،اين وطن و زادگاه به قول عارفان همان وطن غريبان است« ان‌الله وطن الغربا»، و همان نيستان ناشناسي است كه به روايت فرهنگ عرفاني ايران ،نواي ني جان انسان، از جداافتادن ار او شكايتها دارد، كلام نيرومند و تكان دهنده اي كه متاسفانه فقط در مجالس عزاداري به كار مي رود ـ انا لله و انا اليه راجعون ـ ولي تابلوئي زيبا و ضد مرگ، از حقيقت فراتر از رفاقت، كه يگانگي انسان و خداست، قطب نمائي ست كه ميتوان اين وطن را در جهت عقربه آن پي گرفت به قول مولانا:
اين وطن مصر و عراق و شام نيست
اين وطن شهر يست كانرا نام نيست
جغرافياي تاريخ مقدس تمامي كره خاك است .در اين تاريخ ، تنهاكره خاك رسميت دارد و انسان كه بي هيچ پيرايه و عريان بر آن قد كشيده است
در تاريخ مقدس خبري از ناسيوناليسم و راسيسم و امثال آنها نيست در بعضي اوقات و هنگام كار بر روي تاريخ ايران به واقع از برخي نمونه ها و دقايقي كه در تاريخ تشييع و بويژه جهان عارفان و شاعران بزرگ وجود دارد در حيرت فرو مي روم. من فكر ميكنم اگر زبان هنرو زبان خيال انگيز و نيرومند مذهب وجود نداشت و اگر بر كتفهاي انسان بالهاي تيز پرواز تخيل نروئيده بود، نمي توانستيم به سرزمين تاريخ مقدس پا بگذاريم و آن را بفهميم . اين قلمرو كه اگر چه از حيطه اعتبارات تاريخي به دور است اما كاركردي قدرتمند و واقعي در زندگي ميليونها انسان از لحظه تولد تا مرگ دارد ،تنها با زبان مذهب و هنر قابل بيان است و به همين دليل ـ بدون آن كه علاقه داشته باشم شيعه بودن، سني بودن، يا لائيك بودن حافظ را اثبات كنم ـ از حافظ مدد گرفته ام تا بتوانم آنجه را در پي آن هستم توضيح بدهم.
متاسفانه و در غربت متون لازمي كه براي تحقيقي كامل تر ضروري ست در دسترس من نيست، اگر متون لازم در دسترس بود نخست از حاصل انديشه انديشمندان شيعه استفاده مي كردم و سپس شعر حافظ را در كلام آنها مي نشاندم تا تصوير پر رنگ تر و كامل تر باشد اما در حال حاضر به همين اشارات مختصر اكتفا ميكنم .

تابلوي نخست (تابلوي توحيد): تجلي جان جهان و آغاز هستي
به خدائي پناه مي برم كه ظلمات لاوجود را به نور وجود مي شكافد و به ظهور مي پيوندد و اوست مبدا اول و واجب الوجود بالذات، و اين درخشش و شكافندگي ظلمت لازمه‌ي خيريت، وعين هويت اوست…
فرازي از تفسير ابوعلي سينا از سوره فلق
در ازل پرتو حسنت زتجلي دم زد
عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد

تابلوي نخست تاريخ مقدس با تجلي جان جهان و شكافتن ظلمات عدم به نور وجود آغاز مي شود. پيش از اين حكايت، ديوار عظيم راز همه چيز را پنهان كرده است و حتي با بالهاي خيال نيز نمي توان به قلمرو پيش از تجلي ظهور پا نهاد.
متون مذهبي و فلسفي و عارفانه در باره تجلي ظهور بسيار است و نيز خواندني ، كه از آن مي گذرم ، تنها همين قدر اشاره مي كنم كه بحث و فحص هاي آخوندي معمول در اين باره بخش مضحك اين اسناد را تشكيل مي دهد.
در تابلوي نخست . در پهنه آفرينش و «زمان ناب» ،بدون وجود انسان، تاريخ آغازي ندارد و لاجرم حركتي در ان متصور نيست، پس انسان خلق مي شود و «صبح ازل» يا «روز الست» ميثاق‌گاه خدا و انسان مي گردد. شعر حافظ با قدرت بسيار پرده راز را به كناري ميزند و ما را به تماشاگه «دوش» يا «صبح ازل» و «روز الست» و كارگاه آفرينش « پير مغان» مي برد:
دوش ديدم كه ملائك در ميخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند
ساكنان حرم ستر و عفاف ملكوت
با من خاك نشين باده مستانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست كشيد
قرعه فال بنام من ديوانه زدند
در عرصه دانش و اعتبارات تاريخي « تاريخ مادي» هستي با انفجار عظيم« بيك بنگ» شروع مي شود و جهان مادي زاده مي شود و در عرصه «تاريخ مقدس» كه روح و باطن تشييع ر ـ مانند تمام اديان و مذاهب ديگر ـ بايد در آن به تماشا نشست حگايت هستي با «تجلي جان جهان» وشعله ور شدن آتش عشق كه تمام هستي را شعله ور مي كند، آغاز مي گردد. در اين آغاز عاشقانه، معشوق كيست؟و عاشق كدامست ؟برداشت‌ها مختلف اند ، اما من برداشتي را مي پسندم كه برخي از متفكران از انديشه حافظ به دست آورده اند ، معشوق انسان، و عاشق ، نقطه مركزي هستي يعني خداست، آفريدگاري كه پس از خلق انسان ـ احسن الخالقين ـ عاشق او مي شود . او زيباست و زيبائي را دوست دارد ـ انالله جميل و يحب الجمال ـ، بي پروائي شگفت حافظ ناشي از همين است و بزرگاني كه بي پروائي حافظ را ناشي صرفا ناشي از خشم و نفرت او از دين و مذهب و از اساس و بنيان مي دانند به دليل عدم آگاهي كافي از فرهنگ پيچيده و پر راز و رمزي كه حافظ به آن تكيه داشت راه خطا پيموده اند، بي پروائي حافظ و امثال او ناشي از شناخت اين راز است. معشوق از بي پروائي در برابر عاشق هراسي ندارد چون به درجه عشق او اطمينان دارد به همين علت هم هست كه حافظ‌آدم را مورد غبطه و انتقاد فرشتگان و مورد خشم و كين شيطان مي داند و از زبان او رو در روي فقيهاني كه رابطه انسان و خدا را رابطه قاضي و مجرم و دزد و پاسبان مي دانند و دهها و صدها كتاب قانون ار زبان خدا و براي مجازات بنده و بريدن دست و پا و سنگسار و شلاق زدن و كشتن او علم مي كنند مي سرايد :
فردا اگر نه روضه رضوان به ما دهند
غلمان ز روضه حور ز جنت به در كشيم
و
نا اميدم مكن از سابقه‌ي لطف ازل
تو چه داني كه پس پرده كه خوب است و كه زشت
و
پياله بر كفنم بند تا سحرگه حشر
به مي زدل ببرم هول روز رستاخيز
فداي پيرهن چاك ماهرويان باد
هزار جامه تقوي و خرقه پرهيز

تابلوي دوم (تابلوي نبوت):ا دوار نبوت
ايشان همان پيامبران و بر گزيدگان خلق او باشند. حكيماني هستند به حكمت تربيت شده و به حكمت مبعوث گشته اند، با آنكه در خلقت و اندام با مردم شريكند در احوال و اخلاق شريك ايشان نبشند..
جعفر ابن محمد« صادق» امام ششم شيعيان به نقل از اصول كافي
دومين تابلو يادومين فصل كتاب تاريخ مقدس به ادوار نبوت اختصاص دارد .اين تاريخ شگفت درتجلي ظهور جان جهان بر انسان و ادوار نبوت ادامه مي يابد .بخشهاي آعازين و دور دست اين تابلو به تمامه در حيطه تاريخ مقدس و دنياي ايمان و اعتقاد و عواطف مذهبي قرار دارد و در عينيت تاريخي قابل اثبات نيست. بخشهاي مياني و پاياني آن در سايه روشن هاي تاريخ عيني و سرانجام در حيطه تاريخ عيني قرار مي گيرد، با اين همه تا پايان و تا آخرين پيامبر بسياري از حوادث مربوط به نبوت در حيطه تاريخ مقدس ودنياي ايمان و اعتقاد موجوديت خود را ادامه مي دهند.
در تاريخ مقدس، ادوار نبوت ـ و نيز ولايت ـ به معناي ولايت مطلقه فقيه، يا شبان بودن رسول و گوسفند بودن انسان ـ اگر چه از مثال گله و شبان در متون مذهبي و نيز متون مذهبي شيعه بارها استفاده شده ـ نيست.
اگر آخوند وار به حكايت شروع خلقت نظر نكرده، و به تفسيري فقيهانه و ظاهري از آنچه در ماجراي آفرينش به آن اشاره شده ـ از جمله در بقره 30 تا 39، اعراف 11تا 25،حجر 26 تا 42.اسرا 61 تا 65،طه 115 تا 124، ص 71 تا 85 ـ اكتفانكنيم متوجه خواهيم شد از صغري و كبراي شكوهمند ماجراي آفرينش ، گوسفند بودن، دزد بودن، مطرود بودن،گناهكار بودن،ذليل بودن،مقلد بودن، شلاق خوردن، بريده شدن دست و پا. سنگسار شدن و… انسان ، يعني جانشين خدا و زيباترين دستاورد آفرينش نتيجه گيري نمي شود.متفكران و عارفان مسلمان ، با عمق و زيبائي قابل تحسيني از اين ماجرا ياد كرده و ادبيات عارفانه ايران در اين مورد بسيار غني ست.در اين مورد گفتارهاي امامان شيعه بسيار قابل توجه است از جمله گفتاري از ششمين امام شيعيان كه مي گويد:
…صورت بشري عاليترين شاهد است كه خدا به آن وسيله آفرينش خود را گواهي مي كند. كتابي ست كه با دست خود نوشته است. معبدي ست كه با حكمت خود آن را بنا كرده است. مجموعه صورتهاي تمام كائنات است. خلاصه معرفتهاي بارز لوح محفوظ است . شاهدي مرئي ست حاكي از غيبت و…
« به نقل از تاريخ فلسفه اسلامي، هانري كربن ترجمه دكتر اسدالله مبشري صفحه 62»
تنها همين تابلوي تكان دهنده از شرح احوالات انسان را ـ به بيان و در قاموس يكي ازشارحان اصلي شيعه ـ مي توان در مقابل ملايان حاكم بر ايران گرفت و گفت . آيا اين همان انساني است كه شما در مهد رويش تشيع، اينگونه به خاك و خونش كشيده و اين طور به گردابهاي ذلت و فسادش كشانده ايد. آيا چنين دستاوردي مي تواند مقلد كساني چون خميني باشد؟ آيا تنهاچند گام به سوي باطن و روح تشيع برداشتن به معني نفي آخوند و ايدئولوژي آخوند نيست ؟آيا مقوله امامت در شيعه روياروي ولايت فقيه قرار نمي گيرد؟
ادوار نبوت به معناي همراهي و همسفري خدا و انسان است.شايد دربرداشتي لطيف و عارفانه ،بتوان ادوار نبوت و ولايت را بدرقه عاشقي دانست كه از معشوق خود دل نمي كند و آفريدگاري كه نمي تواند آفرينه خود را در سفري خطير تنها بگذارد پس در ظهور مستمر خود او را همراهي مي كندو در حقيقت «عقل بالفعل»را به ياري و همراهي انسان مي فرستد. در باره عقل بالفعل، بحث و فحص در ميان انديشمندان مسلمان فراوانست ، براي توضيح تنها به اين اشاره اكتفا مي كنم كه از ابن سينا تا ملا صدرا اين اعتقاد وجود دارد كه از حالات پنجگانه عقل ، نيرومند ترين آن يعني «عقل مقدس» يا «عقل بالفعل» نزد پيامبران و جود دارد. با اين حساب مي توان انديشيد كه وجود ادوار نبوت، يعني وجود همراهي عقل بالفعل با انسان است.
انواع انبيا
ادوار نبوت در نبوت شناسي شيعه با «آدم» شروع مي شود. با بررسي اسنادبر جاي مانده از اقوال امامان شيعه ـ از جمله در« اصول كافي» جلد اول، باب حجه ـ انبيا بر چهار دسته تقسيم ميشوند.
انبيائي كه بر نفس خود نبوت دارند.
انبيائي كه بر نفس خود رسالت دارند. مشاهداتي خاص خود دارند وآواي پيام آوران را در رويا مشاهده مي كنند.
انبيائي كه در بيداري قدرت مشاهده يا شنيدن صداي پيام آوران را دارند وبه عنوان« انبياي مرسل» سوي جمعي اندك يا بسيار به رسالت فرستاده مي شوند .در ميان انبياي مرسل شش و يا بنا بر برخي اقوال هفت پيامبر بزرگ ـ آدم، نوح، ابراهيم، موسي، داوود. عيسي، محمد
ـ وظيفه رسالت ياابلاغ قانون جديد و نسخ قوانين قبلي را به عهده دارند
پایان قسمت دوم
ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست: