غروب هشتم
آزادي همان نام پنهان زندگي ست
و مرگ. سرد شدن جسم نيست
بل مرگ آزادي ست
بخش هشتم از مجموعه منتشر نشده:تائودا، پرنده کوچک و ببر مهربان
آزادي همان نام پنهان زندگي ست
و مرگ. سرد شدن جسم نيست
بل مرگ آزادي ست
بخش هشتم از مجموعه منتشر نشده:تائودا، پرنده کوچک و ببر مهربان
اسماعیل وفا
و در غروب هشتمين روز پرنده ي كوچك و ببر مهربان بار ديگر در خاموشي من پديدار شدند و من كه تائودا باشم از پرنده ي كوچك آزادي را پر سيدم و پرنده ي كوچك در نور آبي رنگ خويش محو و آشكار شد گوئي كه در درون من گوئي كه صداي من بود كه در درون من و مرا فرا ميگرفت و چنين گفت:
تائودا ! نخستين راز آزادي خروج از گورهاي كهن و قلعه هاي فرو ريخته و مردابهاي بويناك است، آنجا كه آتش برخاسته از استخوانهاي كاهنان سومري و جادوگران و حكيمان كلداني فانوس راه منادياني شد كه از دفترهايشان شعله هاي دوزخ زبانه ميكشد و خدايشان گوگرد مي پراكند و هراس ميآفريند و وجودش نفي آزادي ست. و دريغا كه كسي نمي انديشد.
تائودا ! آنكه آزاده است نخست تمام جامه هاي فاخر و مقدس و عطراگين گذشتگان را بدور مي افكند و عريان مي شود ، عريان چون آفتاب و درخت و دريا و باد ، و تا آفتاب بر او بتابد و درخت با او سخن بگويد و دريا او را بشويد و باد هواهاي تازه به او آورد.
تائودا ! مرد عريان را در اين منزل نه آئيني ست و نه اعتقادي و نه تمايلي. تنها هست ، چون كودكي زاده شده از مادر.
تائودا ! چون عريان شوي و مردابها و گورها و قلعه هاي كهن را وداع كني هزاران شبح خوف و هول با الواح بشارت و وحشت از آسمان فرود مي آيند و از زمين فرا مي روند و هزاران خداگردا گرد تو چون گردبادي تاريك و خوف آور تنوره خواهند كشيد تا ترا به تاريكي هاي گذشته باز گردانند.
تائودا !بايست و مهراس! آنان وجود ندارند و از درون تو بر تو مي بارند. آزاد باشو استوار بمان! ،از نو زاده شو ، شاهد تولد خويشتن باش، از نو اختيار كن! وبالهاي روشن خود را درافقهائي ديگر بگشاي .
تائودا1 چون از بت هائي كه در درون تو سر بر مي آورند جدا گردي آزادي را در خواهي يافت.
تائودا! در اين جاست كه كفر مقدس نخستين گام عصيان، عصيان مقدس نخستين گام آزادي و آزادي منت پذير معرفت جدا شده از بت ها و بتكده هاي رنگين است.
تائودا !پهناور و گسترده باش و تمام جهان را چون زيباترين محبوب در آغوش گير و اين آزادي در انديشيدن است.
تائودا! تن خود را ميازار و از رفتارهاي ناشايست بر كنار و آن را نيرومند بدار و از گنجهاي پنجگانه خود آن چنان كه بايد استفاده كن.اعتدال را رعايت كن و گاه تا سختي ها را تاب آوري بر خويش سخت گير و گاه خود را گستردگي ده و خويش را بنواز و خود در ميان اين دو رها باش و اين آزادي تن توست.
تائودا آزادي انديشه و آزادي تن اما تماي آزادي نيست ، آدمي را از زيستن در ميان آدميان گريزي نيست. پس آزادي انديشه و تن تو در جدال با آزادي انديشه و تن ديگران خواهد بود.
تائودا !در هر شهر به آن آزادي كه بيش از همه با آزادي هاي كوچك در موافقت است دل سپار و به خاطر آن حتي از آزادي خويش بگذر و حتي بمير.
تائودا آزادي معيار معيار هاست از آن آئين كه آزادي را پايمال مي كند روي بتاب و از خدائي كه مناديگر آزادي نيست بگريزو اگردر معرفت خود به يقين رسيدي كه كسي خون ازادي را مي ريزد او را
مرده بپندار و در انديشه ي شمشير و آوارگي و مرگ باش.
تائودا! آزادي نان است و خانه و آب خنك كوهسار ها، آزادي صداي سازهاست و پرواز پرندگان و وگذر گله ها و رويش گندمزارها و درخشش سيب و انگور در پرتو ماهتاب و آفتاب. آزادي زيبائي زنان و مردان و كودكان ست صداي بوسه هاست و طلوع ماه از نيزارهاو احساس زلال مسافري كه ميداند راه خالي از خطر است. آزادي خرد است و معرفت شعرست و دل انگيزترين حكايت، رونق بستانها و كارگاهها و شادي شهرها و دهكده هاست و صداي دف و ساز جشن ها.
تائودا !آزادي بلوغ انسانيت است و مرگ توحش. آزادي همان نام پنهان زندگي ست و مرگ سرد شدن جسم نيست بلكه مرگ آزاديست و در حاليكه مردمان تنفس مي كنند .
تائودا با آزادي زندگي كن و به خاطر آزادي بمير و كلام هنوز باقي ست .
و در غروب هشتمين روز پرنده ي كوچك و ببر مهربان بار ديگر در خاموشي من پديدار شدند و من كه تائودا باشم از پرنده ي كوچك آزادي را پر سيدم و پرنده ي كوچك در نور آبي رنگ خويش محو و آشكار شد گوئي كه در درون من گوئي كه صداي من بود كه در درون من و مرا فرا ميگرفت و چنين گفت:
تائودا ! نخستين راز آزادي خروج از گورهاي كهن و قلعه هاي فرو ريخته و مردابهاي بويناك است، آنجا كه آتش برخاسته از استخوانهاي كاهنان سومري و جادوگران و حكيمان كلداني فانوس راه منادياني شد كه از دفترهايشان شعله هاي دوزخ زبانه ميكشد و خدايشان گوگرد مي پراكند و هراس ميآفريند و وجودش نفي آزادي ست. و دريغا كه كسي نمي انديشد.
تائودا ! آنكه آزاده است نخست تمام جامه هاي فاخر و مقدس و عطراگين گذشتگان را بدور مي افكند و عريان مي شود ، عريان چون آفتاب و درخت و دريا و باد ، و تا آفتاب بر او بتابد و درخت با او سخن بگويد و دريا او را بشويد و باد هواهاي تازه به او آورد.
تائودا ! مرد عريان را در اين منزل نه آئيني ست و نه اعتقادي و نه تمايلي. تنها هست ، چون كودكي زاده شده از مادر.
تائودا ! چون عريان شوي و مردابها و گورها و قلعه هاي كهن را وداع كني هزاران شبح خوف و هول با الواح بشارت و وحشت از آسمان فرود مي آيند و از زمين فرا مي روند و هزاران خداگردا گرد تو چون گردبادي تاريك و خوف آور تنوره خواهند كشيد تا ترا به تاريكي هاي گذشته باز گردانند.
تائودا !بايست و مهراس! آنان وجود ندارند و از درون تو بر تو مي بارند. آزاد باشو استوار بمان! ،از نو زاده شو ، شاهد تولد خويشتن باش، از نو اختيار كن! وبالهاي روشن خود را درافقهائي ديگر بگشاي .
تائودا1 چون از بت هائي كه در درون تو سر بر مي آورند جدا گردي آزادي را در خواهي يافت.
تائودا! در اين جاست كه كفر مقدس نخستين گام عصيان، عصيان مقدس نخستين گام آزادي و آزادي منت پذير معرفت جدا شده از بت ها و بتكده هاي رنگين است.
تائودا !پهناور و گسترده باش و تمام جهان را چون زيباترين محبوب در آغوش گير و اين آزادي در انديشيدن است.
تائودا! تن خود را ميازار و از رفتارهاي ناشايست بر كنار و آن را نيرومند بدار و از گنجهاي پنجگانه خود آن چنان كه بايد استفاده كن.اعتدال را رعايت كن و گاه تا سختي ها را تاب آوري بر خويش سخت گير و گاه خود را گستردگي ده و خويش را بنواز و خود در ميان اين دو رها باش و اين آزادي تن توست.
تائودا آزادي انديشه و آزادي تن اما تماي آزادي نيست ، آدمي را از زيستن در ميان آدميان گريزي نيست. پس آزادي انديشه و تن تو در جدال با آزادي انديشه و تن ديگران خواهد بود.
تائودا !در هر شهر به آن آزادي كه بيش از همه با آزادي هاي كوچك در موافقت است دل سپار و به خاطر آن حتي از آزادي خويش بگذر و حتي بمير.
تائودا آزادي معيار معيار هاست از آن آئين كه آزادي را پايمال مي كند روي بتاب و از خدائي كه مناديگر آزادي نيست بگريزو اگردر معرفت خود به يقين رسيدي كه كسي خون ازادي را مي ريزد او را
مرده بپندار و در انديشه ي شمشير و آوارگي و مرگ باش.
تائودا! آزادي نان است و خانه و آب خنك كوهسار ها، آزادي صداي سازهاست و پرواز پرندگان و وگذر گله ها و رويش گندمزارها و درخشش سيب و انگور در پرتو ماهتاب و آفتاب. آزادي زيبائي زنان و مردان و كودكان ست صداي بوسه هاست و طلوع ماه از نيزارهاو احساس زلال مسافري كه ميداند راه خالي از خطر است. آزادي خرد است و معرفت شعرست و دل انگيزترين حكايت، رونق بستانها و كارگاهها و شادي شهرها و دهكده هاست و صداي دف و ساز جشن ها.
تائودا !آزادي بلوغ انسانيت است و مرگ توحش. آزادي همان نام پنهان زندگي ست و مرگ سرد شدن جسم نيست بلكه مرگ آزاديست و در حاليكه مردمان تنفس مي كنند .
تائودا با آزادي زندگي كن و به خاطر آزادي بمير و كلام هنوز باقي ست .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر