۱۳۸۹ آذر ۲۱, یکشنبه

شانزده آذر. م. ساقی. اسماعیل وفا یغمائی. گفتگو. قسمت سوم

شانزده آذر
گفتگوی م. ساقی، با اسماعیل وفا یغمائی(3)
(سری دوم گفتگوها، گفتگوی سیزدهم)
 
 
در رابطه با شکل و شمایل جنبش دانشجوئی در داخل ایران، با هزاران سند و فیلم و عکس، با چهره های شاخص اش، با نوع مبارزه اش، با پلاکاردها و شعارهایش، با پیوندها و عدم پیوندهایش با آقایان موسوی و کروبی، با ایدئولوژیک نبودن و تا حدود بسیار زیاد مسالمت آمیز بودن این جنبش و نه انقلابی بودن و برانداز بودن آن  و با بسیاری چیزهای دیگر قابل شناخت و بررسی است و همین هاست که می تواند روشن کند که حقیقت چیست.
 
ساقی:
در باره روز شانزده آذر، تقریبا تمام گروهها و سازمانهای سیاسی خارج کشور موضع گرفتند و خود را حامی و طرفدار جنبش دانشجوئی در داخل ایران دانستند و پیام دادند. تظاهرات زیای هم در کشورهای اروپائی برگزار شد. نظر شما در رابطه با این پیامها و حمایتها... چیست؟
 
یغمائی:
البته به سنت سیاسی و آزار دهنده خارج کشور متفرق، و نه با هم، و ایکاش این پیامها و حمایتها و تجمعات مشترک بود و فضای تازه ای ایجاد میکرد. و بواقع یک پیوند نیرومند در حمایت از جنبش دانشجویان در داخل کشور ایجاد میشد، من واقعا نمیدانم این اطلاعیه های پراکنده چه مسئله ای را حل میکند و تا کی این دور تکرار خسته کننده تفرق باید ادامه داشته باشد.
 
ساقی:
اگر اینطور باشد خیلی خوب است ولی تفاوت فکر گروهها و سازمانها وحتی شخصیتها  یک طوری است که امکانش نیست، ولی همه پیام دادند  در بین این پیامها پیام بزرگترین نیروی متشکل در خارج کشور، اصطلاح دانشجویان اشرف نشان بکار برده شده، می خواستم با توجه به صحبتهای قبل و اینکه شما اعتقاد دارید که این جنبش در قسمت اصلی اش یک هویت دیگری دارد چه نظری دارید؟
 
یغمائی:
این اشکالی ندارد، و یک ترم سیاسی و تا حدود زیادی ایدئولوژیزه شده است که در موارد زیادی مسئول شورای ملی مقاومت نیز استفاده میکنند، یعنی هر حرکتی در داخل کشور هست، با پیوست آن به مبارزه و جنگ سیاسی و نظامی و دو باره از سال 2004 میلادی و ورود آمریکا به عراق و سقوط صدام حسین، سیاسی، با اصطلاح اشرف نشان به قرارگاه  اشرف و رزمندگانش پیوند داده میشود، ممکن است من یا شما این ترم را قبول نداشته باشیم یا داشته باشیم، هر کس حداقل در شرایط خارج کشور آزاد است که هر طور می خواهد فکر بکند و حرف بزند و اظهار نظر کند .
 
ساقی:
من منظورم این نیست که هر کس آزاد نیست ولی آیا منظور این نیست که از اشرف نشان بودن، جنبش دانشجوئی با توجه به مبارزه سی ساله مجاهدین با رژیم جمهوری اسلامی، ریشه در مقاومت اشرف و سه هزار و چند صد تن از رزمندگان آن بعنوان یک قلعه مقاومت دارد و حتی بطور مستقیم و سازمانیافته در ارتباط با مقاومت اشرف است؟
 
یغمائی:
من می توانم بر اساس تحلیل و اطلاعات خودم صحبت بکنم و بر اساس واقعیتی  که درکش میکنم و نه چیز دیگر. بعنوان مثال، اطلاعات من مثلا در سال پنجاه و چهار در رابطه با دانشگاه مشهد و اصفهان و تا حدودی تهران آنقدر بود که می توانستم دامنه نفوذ و فعالیت مجاهدین و فدائی ها را و نیز هواداران حزب توده را تا حدودی به درستی بررسی کنم. الان چنین اطلاعی ندارم. به دلیل در خارج بودن و به دلیل عدم اطلاع از چند و چون وضعیت سازمان مجاهدین و توانمندیها و ضعفهای آن در داخل و خارج کشور زیرا از سال 1372 دیگر در درون این سازمان نبوده ام، من آنچه را که می فهمم قبلا توضیح دادم ولی اگر بیشتر بخواهم نظر خودم را بگویم ، به طور منطقی سخن و تعبیر مورد نظر یعنی اشرف نشان بودن، تکیه برعنصر مقاومت دانشجویان داخل کشور است در مقابل ملایان، و نیز مقاومت آن سه هزار و چند صد تن در اشرف، با ماجراهائی که می دانید و هنوز هم ادامه دارد و افق اش هم فی الواقع چندان روشن نیست که چه خواهد شد و چه چیزی دارد دنبال میشود و اساسا با اوضاع منطقه و ایران و وقایع سال قبل و ظهور مردم با پرچمهای سبز چه افقی در پیش روست، در هر حال فکر میکنم در منطقی ترین و قابل قبول ترین شکلش، این تعبیر می خواهد نوعی پل ارتباطی بین دو مقاومت که البته جنس این دو مقاومت فارغ از ملا ستیزی بسیار بسیارمتفاوت است، بزند.
 
ساقی:
یعنی منظور ارتباط سازمان یافته نیست؟
 
یغمائی:
باید از خودشان پرسید، مجاهدین میگویند مقاومت اشرف نشان، آخوندها در مواردی سعی کرده اند با ارتباط دادن فعالان این جنبش به نیروهای خارج از مرز دست خود را در سرکوب بیشتر باز کنند و مثل دوران شاه و دوران خودشان بگویند آنها ربطی به جنبش مردم ندارند و از خارج دستور میگیرند، آنها حتی در ایران پوسترهای فراوانی درست کرده اند که نیمی آن چهره آقای موسوی و نیمی چهره آقای رجوی است، این یعنی چه؟ یعنی این که این دو چهره واقعا نیمه یک واقعیت اند؟ نه، هر کس که اندکی بداند می خندد، مسئله تلاش ملایان برای سرکوب است و بس این گوشه هائی از داستانست، تاکید میکنم علیرغم این که هر دو خشم ملا را بر انگیخته اند  تفاوتها  مشخص است. تنه عظیم جنبش سبز حکایت دیگری است ولی اگر برویم سر چهره های شاخص آن  در گذشته خط سرخی از خون میان این دو کشیده شده است، امثال هادی غفاری، خانواده دستغیب، موسوی تبریزی برادر بهشتی، خانواده ایه الله منتظری و بسیاری امثال اینها، بگذرم که این خودش زمینه صحبت جداگانه ای است اما در رابطه با شکل و شمایل جنبش دانشجوئی در داخل ایران با هزاران سند و فیلم و عکس ، با چهره های شاخص اش، با نوع مبارزه اش، با پلاکاردها و شعارهایش، با پیوندها و عدم پیوندهایش با آقایان موسوی و کروبی، با ایدئولوژیک نبودن و تا حدود بسیار زیاد مسالمت آمیز بودن این جنبش و نه انقلابی بودن و برانداز بودن آن  و با بسیاری چیزهای دیگر قابل شناخت و بررسی است و همین هاست که می تواند روشن کند که حقیقت چیست.
 
ساقی:
اگر روی برخی از اینها توضیح داده شود میتواند بیشتر روشنی بدهد.
 
یغمائی:
در گفتگوهای قبلی اشاره کردم که جنبش دانشجوئی سال 1388 و 1389 با جنبش دانشجوئی سالهای جوانی ما فرق دارد. در آن سالها جنبش دانشجوئی جنبشی بود که در بالا ایدئولوژیک بود. عناصر اصلی اش یا به ایدئولوژی آن روزگار مجاهدین که پایه هایش توسط حنیف نژاد و یارانش گذاشته شده بود، یا ایدئولوژی مارکسیستی چپ وصل بودند و در فضای آن تنفس میکردند. ایدئولوژیهائی که خطوط درشتش قابل رویت بود و بسا خطوطش غیر قابل رویت و شناخت که البته در فضای آن روزگار و تب و تابهایش برای کسی مهم نبود. چریک تا حد پرستش محبوب بود. رفتن دانشجویان به  زندان سیاسی و حشر و نشر با مجاهدین و فدائیها  و بازگشت آنها به دانشگاهها  آن مسئله را شدید و غلیظ تر میکرد. یادم نمیرود بدترین دشنام در زندان این بود که به کسی گفته شود تو خرده بورژوائی! رگهای گردن بود که کلفت می شد و خونها بجوش می آمد. زندانی چه مجاهد مسلمان چه فدائی و چه آن بخش که تغییر ایدئولوژی داده بودند، خود را انقلابی ناب و چپ بی برو برگرد میدانستیم و می خواستیم جامعه خود را بر اساس الگوهائی که بعضی وقتها برای خودمان هم ناشناس بود برش دهیم. حالا گاهی فکر میکنم که در پاره ای موارد نه درست معنای خرده بورژوا را می دانستیم و نه معنای دیکتاتوری پرولتاریا را و نه اینکه عوارض برپائی حکومت با تجاربی اندک چیست! ولی خود را انقلابیونی ناب و خلص و ایدئولوژیک می دانستیم و با جهان و خوب و بدش مرز بندی میکردیم و تکلیف انسان و تاریخ و اقتصاد و حکومت آینده البته بطور سطحی برایمان روشن بود. بیرون که آمدیم به غلظت ایدئولوژیک افزودیم. در دانشگاه تا میگفتند فلانی ایدئولوژیک است نگاههای تحسین آمیز به طرف او بر میگشت، این یک ارزش بالا بود و آدم ایدئولوژیک سخت مورد احترام و غبطه بود. خوبست بعنوان مثال بگویم مثلا بسیاری از ازدواجها در آن دوران و در میان دانشجویان براحتی سر میگرفت به همین علت بود که یکی از طرفین ایدئولوژیک بود. حاجی بسیار شریف هفتاد ساله و صاحب امکانی از دوستان من بود که در حوالی "حرم" سه چهار دهنه مغازه داشت. یکی از دانشجویان رشته جغرافی که همشهری من بود به خواستگاری دختر او رفته بود. حاجی که مرا میشناخت و محبت زیادی نسبت به من و همسرم داشت گفته بود فلانی یعنی من بیایم تا او از من مقداری پرس و جو کند. رفتم و حاجی پس از صحبتهای اولیه  از من پرسید:  دخترم میگوید حسن آقا ایدئولوژیک است؟ شما این را تائید میکنی؟ گفتم حاج آقا همین طور است. و کار تمام شد و یکی دو هفته بعد حسن آقا و دختر حاجی ازدواج کردند.ازدواج خود من هم از همین زمره بود  من و اولین همسرم  که دانشجوی شجاع و شورشی و شریفی بود با یک جلد قرآن و یک شاخه نبات و گمانم مهریه ای معادل مهریۀ دختر پیامبر اسلام، که هیچوقت هم پرداخته نشد و من قاعدتا مدیونم!،  در جلسه ای که حدود بیست تن از رفقای ایدئولوژیک من و از رهبران و کادرهای اصلی جنبش دانشجوئی مشهد( منجمله، طه میر صادقی، جواد هاشمی، بتول اسدی، شهناز وایقانی، بهجت صدوقی، ثریا شکرانه، ابوالقاسم مهریزی زاده، مهندس حسین برازنده و همسرش فرزانه یزدانی، طاهره مهدوی ، همسر شهید منصور بازرگان، علی اصغر فقیهی سرشکی که دستگیر شد و زیر شکنجه های سخت منفعلش کردند ولی علیرغم این اعدامش نمودند و شماری دیگر) شرکت داشتند و بعدها هفده نفرشان یعنی اکثریت مدعوین به دست خمینی تیرباران شدند با هم ازدواج کردیم.  از بازی روزگار اینکه بعدها هم علیرغم علائق فراوان شخصی و عاطفی، مسائل بسیار از جمله ایدئولوژیک ماندن او و فاصله گرفتن من از ایدئولوژی و عوارض طبیعی این فاصله گرفتن، و سرانجام رها کردن ایدئولوژی موجب شد که از هم جدا شویم اینها نمونه های ساده از  آن روزگار است. البته و انصافا باید تاکید کنم که دانشجویان ایدئولوژیک آن ایام انسانهای شریف و خوبی بودند و می شد به آنها اعتماد و اتکا کرد.
 
ساقی:
با اینکه ارتباطی به صحبت ما ندارد ولی میخواهم کمی از این افراد اصلی جنبش دانشجوئی بگوئید چون صحبت از اینها نشان میدهد که اعضا و رهبران جنبش دانشجوئی چه طور بودند و سی سال قبل چه کسانی در جنبش دانشجوئی فعالیت میکردند.
 
یغمائی:
یادشان سبز باد. انسانهای بزرگ و شریفی بودند. من زیاد به آنها فکر میکنم. سالهاست که از دست رفته اند ولی از دل نمیروند. طه میر صادقی و جواد هاشمی از هم دانشکده ها و هم پرونده های من بودند. طه گرگانی و جواد بوشهری بود. طه و جواد بعدها هر دو از مسئولان سازمان مجاهدین شدند. طه سر انجا همراه با مجاهد خلق موسی خیابانی در نوزده بهمن سال 1360 و در کنار همسرش تهمینه رحیمی نژاد به شهادت رسید و جواد را تا جائی که شنیده ام با انفجار نارنجکش به شهادت رسید بتول اسدی تهرانی بود و از دوستان من و همسرم و دانشجوئی بسیار مهربان و مردم دوست و نیز با یک زیبائی خاص که بعدها با اسلام قلعه سری از مسئولان جنبش دانشجوئی مشهد ازدوااج کرد و در سال شصت در رشت لو رفتند و دستگیر شدند و شکنجه و تیر باران شدند و تا حائی که من خبر دارم بنا بر وصیت هر دو اجسادشان را به جنگل برده و در زیر درختی که آنجا را دوست داشتند دفن کردند. ابوالقاسم مهریزی زاده یزدی و چهره ای بواقع بسیار برجسته و می توان گفت فرا دانشجوئی بود. در تهران و یزد و اصفهان و مشهد و شهرهای دیگر مورد اعتماد همه از دانشجو و بازاری بود و من مدتی با او همخانه بودم  آدمی صوفی وار و مسلمانی فطری و پاکیزه ودوست داشتنی و بی مساله و کم نظیر بود . همه را دوست داشت و کمتر کسی بود که قاسم را بشناسد و شیفته او نشود. خانواده اش در یزد همه از زمره کارگران و زحمتکشان بودند. واقعا انسانی مثل او من کمتر دیده ام همه چیزش خاص خودش بود .غذایش نان و ماست بود و چای و روزی هفده هجده ساعت کار میکرد و لبخند از لبش دور نمی شد. من شاهد برخی تلاشهای او بودم. با گونی خالی برنج به بازار میرفت و با گونی پر از اسکناس بر میگشت. شاهد بودم که کاسبهای آشنای او کشوی دخلشان را میکشیدند ودر گونی خالی میکردند و می گفتند به امان خدا قاسم آقا! اجاره خانه فقرا را میداد، به خانواده های ملاهای در تبعید منجمله شیخ علی تهرانی و علی خامنه ای سر میزد و کمک میکرد. در زلزله طبس با اکیپهای دانشجوئی حاضر بود و کشتگان را از زیر آوار بیرون می کشید و دفن میکرد. با اکیپهای کوچک خودش در خیابانها شعار مینوشت و عکس شهیدان را میزد. با چندین توپ پارچه به خانه می آمد و آنها را تبدیل به پلاکارد میکرد. گروههای کوهنورد را راهی کوه میکرد تا در کوه سرود بخوانند و برای جنبش دانشجوئی برنامه بریزند عنصر رابط میان دانشجویان دانشگاههای مختلف بود. در تهران و اصفهان مخفیانه کتابهای ممنوعه را از کتابهای دکتر شریعتی گرفته تا آثار ملایان معترض تا اطلاعیه ها و اعلامیه ها را چاپ می کرد و با ماشین کوچک و قدیمی اش به شهرهای مختلف می برد و نشر میداد. او پل ارتباطی میان بسیاری از شخصیتهای آن روزگار بود. او نقطه اعتماد قوی دانشجویان از مرد و زن بود و چهره ای بسیار مردمی داشت. با خانواده های شهدای جنبش چه مذهبی و چه غیر مذهبی رفت و آمد داشت. بسیار شجاع و وارسته بود. روز هفده شهریور هردو با هم در تهران شاهد و ناظر کشتار مردم بودیم و شب وقتی به طرف مشهد میرفتیم، شاهد اشک ریختن او در هنگام رانندگی بودم. گاهی از شدت اشک ریختن متوقف میشد و بخود میپیچید و دو باره راه می افتاد. بعدها در دهها شهر نمایشگاههائی از کشتار هفده شهریور بر پا کرد که هزاران نفر را برانگیخت. او مورد احترام و علاقه همه بود، منجمله سیدعلی خامنه ای و واعظ طبسی، یکی دو بار که با هم به خانه خامنه ای رفتیم، حول و حوش بیست و دو بهمن شاهد احترام فراوان خامنه ای نسبت به قاسم بودم. بلند میشد و به استقبال او می آمد. بعدها وقتی که قاسم و همسرش دستگیر شدند. شنیدم که خامنه ای او را میان بازگشت به آغوش رژیم و گرفتن پست و مقام و توبه و یا مرگ مخیر کرده بود ولی قاسم مرگ را پذیرفت و دنیای ما از یک انسان کمیاب تهی شد.
 
ساقی:
همسر قاسم چه شد؟
 
یغمائی:
یکی ازماجراهای تاثرانگیز و شگفت همین جاست. ثریا شکرانه همسر قاسم مهریزی که مثل خودش یزدی بود بر خلاف قاسم که از خانواده ای کارگر برخاسته بود، از ثروتمندان بودند و با ازدواج قاسم و ثریا موافق نبودند. ثریا دانشجوئی باریک اندام و سبزۀ بسیار مهربان و ضعیف الجثه بود که از بیماری گوارشی دائم رنج می برد. اینها چندین سال به دلیل مخالفت خانواده نتوانستند ازدواج کنند و ماجرای عشقشان زبانزد بود . پس از سالها سر انجام خانواده ثریا موافقت کردند و این دو ازدواج کردند ولی این روزگار دیری نپائید. پس از سی خرداد هر دو در مشهد دستگیر شدند. ثریا زیر شکنجه جاویدنام شد و قاسم با شعار مرگ بر خمینی چشم فرو بست. در باره قاسم باید یک کتاب نوشت او چهره ای خاص و بسیار پر کار و یکنفره کار یک گروه را انجام میداد و در همه جا حضور داشت.
 
 ادامه دارد

۱ نظر:

zeera iranparast گفت...

سلام امیدوارم که بالاخره مسئولین و روسای مملکتمون به عقل رسیده باشند و دست از بازی کردن با نیروی اتمی‌ کشیده باشند. این ژاپنیها که انقدر وارد بودند بدبخت شدند حالا چه برسد به ما که کارشناسانمون یه سری روسی هستند که مثل چینیها و ژاپنیها به خدا ایمان ندارند حالا چطور میشه دلشون به حال ما بسوزه.این همه نفت داریم این همه سد داریم اما تا مردم را به پودر تبدیل نکنند ول کن نیستند. من فدای ولایت فقیه و رهبرم نه این دولتیها.