۱۳۸۸ مرداد ۱۳, سه‌شنبه

ازسه شنبه تا شنبه و نگاهی به حدیث خونین شهر اشرف.قسمت دوم. اسماعیل وفا یغمایی


از سه شنبه تا شنبه
و نگاهی به حدیث خونین شهر اشرف(بخش دوم)
اسماعیل وفا یغمایی
اشرف نه تمام مقاومت مردم ایران بلکه بخشی بسیار مهم از مقاومت مردم ایران، واندکی در باره معنای حقیقی مقاومت مردم ایران

مقدمه:
اشرف و مجاهدان و مبارزان اشرف نه صرفا به تبع مکانی که در آن سکنا دارند بلکه به دلیل پیشینه، یکی از بزرگترین سازمانهای سیاسی ایران از سال هزار و سیصد و چهل و چهار تا امروز، و به دلیل(زمان)، دوران درازی که در داخل و خارج کشور با ملایان سیاهکار جنگیده اند دارای اهمیت سیاسی و اجتماعی و جایگاهی ارزشمند هستند و نباید آنچنان که از «سه شنبه تا شنبه بخش یکم» دیدیم در زیر ضربات چماق و گلوله کشته شوند و با عاشورائی دیگر به خیل کشتگان عاشورا بپیوندند.
راستی حماسه حقیقی عاشورا در بهترین شکل خود و حتی اگر باور داشته اشیم که اگر حسین ابن علی پیروز میشد با حکومت او امپراطوری اسلامی جهان را غرق درسعادت می کرد( که من این باور را ندارم و دلایل علمی ومنطقی و تاریخی آن را می دانم) با شکست و کشتار عاشورا چه به دنبال داشت:
صد سال حکومت امویان
و پس از آن هفتصد هشتصد سال حکومت عباسیان
و پدید آوردن دو حکومت در پایه های واقعی فکری ارتجاعی علویان و سربداران
و هزار و سیصد سال روضه خوانی و سوگ
و سرانجام پدید آوردن ذخیره ای فرهنگی – مذهبی ، برای حکومت تحفه ای که از سال 1357 تا کنون تسمه از گرده ملت ایران کشیده و با حاکمیت یکی از متعفن ترین مکاتب مذهبی سیاسی مبتنی بر فرهنگ و پیشینه شیعه اثنی عشری آخوندها و تکیه بر فرهنگ عاطفی و مذهبی شیعی مردم، روزگار ملتی مسلمان و نجیب را سیاه کرده است.
پس من از روضه خوانان مدرن و بجای گلاب قمصر کاشان ، ادکلن زده تمنا میکنم از نردبان خیالات و پشت بام بیسوادی و پندارگرائی خطیر خود فرود آیند بیش از این روضه عاشورا را نخوانند و خود را در خیالات و ذهنیات ضد تاریخی و یاوه غرقه نسازند که با عاشورای اشرف، بجز فرو بسته شدن موقت دهانها با دهان بند خون هزاران شهید، و بجز از بین رفتن جماعت عظیمی از مجاهدان و مبارزانی که فقط متعلق به مجاهدین نیستند بلکه ذخیره های مردم ایرانند، آش دیگری برای ملت ایران پخته نخواهد شد. برداریم و تاریخ طبری را بخوانیم،سرشار دهها عاشورای خشن تر و دردناکتر از عاشورای سال شصت ویک هجری، و خونین از دهها هزار جسد است ولی هیچکدام از اینها ارمغانی روشن برای مردم، بخصوص مردم ایران به ارمغان نیاوردند مگر اینکه بازار سوگ و روضه خوانی رمالان و دجالان را گرم کردند و به آنها فرصت دادند شعله شعور و منطق انسانی را خاموش کرده و بر پشت خرد و عقل پالان بگذارند.
ذی المقدمه:
و اما از این مقدمه که بگذرم پس از نوشتن یاداشت اول ازسه شنبه تا شنبه ، میلهای فراوانی در تشکر و نیز انتقاد از مقاله به دستم رسید. سپاس از تشکر کنندگان ، اما بخش قابل توجهی از این میلها بخصوص روی این نکته زوم شده بودند که: چرا من در نوشته خود روی اینکه مجاهدین نماینده مقاومت تمام مردم و آقای مسعود رجوی رهبر مقاومت تمام مردم ایرا ن باشند یا نباشند شک کرده ام . بدون تردید این مبارز بزرگ رهبر کل مقاومت مردم ایران هستند و بر همین اساس اشرف پایگاه مقاومت ملت ایران است و حتی اگر تا آخرین نفر هم در این پایگاه به شهادت برسند باید پا بر جا بماند و خواهد ماند و روزگاری می آید که امثال شما نویسندگان این نوع مقالات شرمنده و پاسخگو خواهید شد و امثال این نکات که از ذکر برخی از آنها که برای نویسندگانشان طلب شعورمی کنم می گذرم.
خدمت نویسندگان این نوع میلها عرض می کنم که اولا من شک نکرده ام و یقین دارم، ثانیا حق دارم شک کنم و اعتقاد دارم کسانی که شک نمی کنند می توانندخطرات بسیاری برای خود و دیگران ایجاد کنند. ثالثا من با اینکه سالهاست بانحوه نگرش و تفکر مجاهدین وداع کرده ام ولی بعنوان یک ایرانی مخالف حکومت سیاه آخوندی به تمام مبارزان این مملکت منجمله مجاهدین احترام می گذارم و سلامت و عزت و هوشیاریشان را آرزومندم و آرزومندم صحیح و سلامت به آغوش مردمشان باز گردند، ولی در عین حال معتقدم باید تمام گروههای سیاسی و مخصوصا مجاهدین را به دلیل اهمیت و گستردگیشان و تاثیرشان در فعل و انفعالات سیاسی از غربال نقد گذرانید و کارکردهای مثبت و منفی شان را فهمید و در پایان و قبل از اینکه به بررسی انتقاد برسم آرزو می کنم کسانی که این میلها را فرستاده اند از زمره کسانی نباشند که خودشان در پاریس و لندن و سایر کشورهای اروپائی و آمریکا روزگار می گذرانند و نیمه شب به اهل بیت خود در کمال آرامش شب بخیر می گویند و به بستر می روند، ولی برای مجاهدین اشرف نسخه عاشورا میپیچند و فریاد بر می آ ورند که چرا من در محکمات کتاب انقلاب شک کرده و گمراه شده ام. اینان اگر خیلی عاشورائی اند ، یا علی !بفرمایند و بروند به صحرای کربلا که هم شمر خنجر کشیده ومنتظر امام حسین است و هم حرمله تیر در کمان دارد و منتظر علی اصغر و هم کاروانسالار کاروان اسیران به دنبال سکینه و زینب می گردد! اما بروم سر نکته اصلی و برخی توضیحات برای این دوستان.
در این شکی نیست که مجاهدین و رهبر مجاهدین که از همان سال 1357 رهبر علی الاطلاق اما اعلام نشده مجاهدین بود و تمام مجاهدین تمام و کمال او را تا حد پرستش دوست داشتند و تمام خطوط سیاسی تشکیلاتی ، ایدئولوزیک و استراتژیک سازمان مجاهدین از زیر نظر اومی گذشت و می گذرد رنجهای فراوان برده و تلاشهای فراوان کرده اند. رنج را باید ارج گذاشت و تلاشها و کارکردها را البته باید نقد و بررسی کرد که ممکن است اندک یا بسیاری از آنها درست نبوده باشد.
مجاهدین از سال 1357 تا همین امروز و در طول این سی سال چه هنگامی که افزونتر از این بودند یا چه هنگامی که کمتر، چه هنگامی که تظاهرات نیم میلیون نفری تهران را سازماندهی کردد و چه امروز که در زیر وحشیانه ترین ضربات و فشارها هستند، به نظر من، هیچگاه نه خودشان نماینده تمام مقاومت ایران بوده اند و نه هیچگاه در خارج از علائق من و مائی که دوستدار مجاهدین خلق هستیم آقای مسعود رجوی فرمانده و قائد و امام سختکوش مجاهدین، رهبر تمام مقاومت مردم ایران بوده است که امروز به دلیل این تئوری، فتوای عاشورای اشرف را صادر کنیم و بگوئیم چون ایشان رهبر تمام عیار ملت و این نیرو تنها نیروی تمام و کمال ملت ایران است باید به هر قیمتی حتی عاشورا، بمانند و کشته شوند. زیرا رهبر مطلق و نیروی تمام و کمال جایش آنجاست و اگر تکان بخورد خیانت کرده است.
مجاهدین و رهبری مجاهدین نماینده بخش بسیار مهم و فعالی از مقاومت کل ملت ایران بوده اند و هنوز هم چه موافق آنها باشیم و چه مخالف آنها، هستند.
جدا کردن این قطعه مهم از مجموع رنگارنگ مقاومت مردم ایران و پوشاندن جامه تمامیت، بر پیکر سازمان مجاهدین واقای مسعود رجوی، آنهم در شرایط کنونی، که بخشهای عظیمی از مردم ایران پشت سر کسانی دیگر علم سبز به دست دارند نه تنها به نفع مجاهدین نیست بلکه باز هم به نظر من خیانت به مجاهدین است! چرا که مجاهدین و رهبر مجاهدین را از سایر قطعات واقعی مقاومت ملت ایران جدا و جداتر می کند و رو در روی آنها قرار می دهد وبیزاری و دشمنی و تنفر ایجاد می کند و در این راستا تنها ملایان حرام لقمه اند که سود می برند.
و اما اندکی روشنائی انداختن بر ماجرا:
در سر فصل انقلاب سال پنجاه و هفت که من آن را انقلاب نمی دانم بجز سازمان مجاهدین، دهها سازمان سیاسی وجود داشتند و فعال بودند، سازمانهای منطقه ای مثل حزب دموکرات کردستان ایران، سازمان کومله، خلق ترکمن، چریکهای فدائی، نهضت آزادی، جبهه دموکراتیک و بسیاری دیگر. اینها و دهها سازمان ریز و درشت دیگر در آن مقطع، در جبهه روبروی خمینی، هریک نمایندگان بخشهائی از مردم ایران و دارای نیروهای خود بودند و مقاومت خود را داشتند. خمینی البته در این مقطع نیرویش از مجموع تمام سازمانهای سیاسی بیشتر بود و بخشهای عظیمی از مردم را با خود داشت.چیزی که خیلیها نه فهمیدند و یا نخواستند بفهمند. در این مقطع آقای مسعود رجوی به طور واقعی و نه خیالی، رهبر نیروهای خود در سازمان مجاهدین بود و نه سایر تشکلهای سیاسی و اجتماعی موجود، خوشبختانه دراین دوران ودر مقطعی کوتاه تمام این تشکلها ی سیاسی رابطه ای صمیمانه با یکدیگر داشتند.
اندک زمانی پس از سال پنجاه و هفت، دوران تضادها و گسترشها و انشعابات فرا رسید. سازمان مجاهدین در این دوران بخاطر ریشه های فرهنگی و مذهبی ، خطوط سیاسی ، و تقدس کاریسماتیک خون مجاهدین شهید و بنیاد گذارانش رشدی سریع و فوق العاده کرد، ولی باز هم در فاصله سال پنجاه و هفت تا شصت، مجاهدین نماینده بزرگترین نیروی سیاسی ایران بودند و مسعود رجوی رهبر بزرگترین نیروی سیاسی ایران بود، بنابر این اگر بزرگترین نیروی سیاسی را به مرحله اطلاق نرسانیم، در عالم واقع باز هم سازمان مجاهدین، نماینده مقاومت تمام مردم ایران نبود که اساسا، هنوز در مقطع سی خرداد تمام مردم ایران در مقابل خمینی نبودند و در مقابل خمینی مقاومت نمی کردند. مساله ای که باید به آن توجه کرد این است که بخش بسیار عظیمی که سالهای بعد از خمینی کندند و بخصوص امروز از میراث خمینی کنده و در خیابانها علیه جانشینش می خروشند و از ولایت فقیه و حکومت مذهبی بیزارند کسانی بودند که دران مقطع در پشت سر امام دوران خویش ایستاده بودند و در میدانهای جنگ با عراق دلیرانه علیه اشغال ایران و البته زیر علم خمینی می جنگیدند. هنوز مدتها وقت لازم بود تا تمام یک ملت از جا برخیزد و از جمله به دلیل همین کمبود بود که خمینی توانست روزی صد تا و دویست تا مجاهد و مبارز را به جوخه اعدام بسپارد و اتفاق بزرگی رخ ندهد.
در فاصله سال هزار سیصد و شصت تا شصت و سه، خیزش و نبردی که قرار بود ششماهه پیروز شود پیروز نشد. در بهار سال شصت و یک، با ضربات شدیدی که تا انموقع به پیکره بزرگترین سازمان سیاسی ایران واردشد و بخصوص ضربات نوزده بهمن و اردیبهشت شصت و یک، سازمان مجاهدین در بخش اعظم خود به منطقه کردستان، با حمایت صمیمانه رهبر حزب دموکرات کردستان ایران روانشاد دکتر عبدالرحمان قاسملو، عقب کشید و نیز روانه خارج کشور و اروپا و سایر کشورها شد. من خود در جریان بخشی از این ماجرا بودم و از مردادسال شصت تا خرداد سال شصت و یک در کردستان و از خرداد شصت و یک تا شهریور در ترکیه شاهد مهاجرت بسیاری از نیروهای سازمان مجاهدین به خارج کشور بودم. از این مقطع سازمان مجاهدین سازمانی بود که در بخش بزرگی از خود به خارج کشور رانده شده بود و همزمان با فعل و انفعالاتی که موجباتش را سی خرداد کارسازی کرد اکثر سازمانهای سیاسی مجبور به مهاجرت شدند.
با این همه در این دوران در ایران هنوزشماری از تیمهای مجاهدین فعال بودند. در کردستان نرم نرم تیمهای پیشمرگه شکل گرفت. در خارج کشور مجاهدین حول وجود مسعود رجوی که اندک زمانی پس از سی خرداد به فرانسه آمده بود و قدرت مادی و معنوی فراوان داشت تلاشی عظیم را شروع کردند، تلاشی بسیار عظیم، و توانستند دوباره سر و سامانی نو به خود بدهند.
به نظر من جمهوری اسلامی با به تعادل رسیدن در نبرد مسلحانه در همان سال شصت بر جنبشی که قرار بود ششماهه پیروز شود بطور موقت پیروز شده بود. شهادت شمار زیادی از نیروهای کلیدی مخصوصا مجاهد نامدار موسی خیابانی و در کنار همسر مسعود رجوی، اشرف ربیعی، دستگیری و شهادت هزاران مجاهد، سرشار شدن زندانها از هزاران هزار زندانی، شکست برنامه پیروزی ششماهه، عقب نشینی مجاهدین به کردستان و اروپا، دلایل این پیروزی و شکست است.
در فاصله سال هزار و سیصد و شصت و یک تا شصت و چهار، مجاهدین باز هم و علیرغم تمام ضربات نماینده فعال ترین نیروی سیاسی مسلح بیرون از حاکمیت، و مسعود رجوی رهبر این نیرو ی متشکل از شورا و مجاهدین بود. فعل و انفعالات آستانه سال 1364 با نتیجه جدائی دکتر ابوالحسن بنی صدر و دکتر عبدالرحمان قاسملو وشماری دیگر ،جنبش مجاهدین و شورا را در آستانه ای دیگر قرار داد. در طی سالهای شصت و شصت و چهار، پروسه تغییر و تبدیل سازمانهای سیاسی و رو در رو قرار گرفتن آنها با یکدیگر و خیانت برخی از آنها در زیر فشار جمهوری اسلامی، وضعی بوجود آورد که دیگر کمتر سازمان سیاسی ایرانی را می توان پیدا کرد که دیگری را به خیانت و سازش متهم نکرده باشد. وضع مجاهدین در این هنگامه وِیژه بود. این سازمان با توجه به مواضع سازش ناپذیر و رادیکالش علیه جمهوری اسلامی و زنجیره عملیات مسلحانه ای که کمابیش تواترش را حفظ کرده بود اندک اندک رو در روی تمام سازمانهای دیگر و سازمانهای دیگر رو در روی سازمان مجاهدین و رهبری آن قرار گرفتند و آتش اختلافهای دودناک زبانه کشید .اختلافاتی که هنوز هم وجود دارد. سازمانهای مزبور به دلیل کوچکی و ضعفهایشان، بجز یکی دوتایشان که در توهم رهبری تمام ایران بودند، هرگز جرئت آن را نیافتند که خود را نماینده تمامی مقاومت مردم بدانند ولی سازمان مجاهدین با نفی و رد سایر سازمانها، به دلیل گستردگی و توان و نیرو و رزمندگی اش، به طور طبیعی به این نقطه می توانست برسد که:
حال که کسی دیگر در میدان نمانده پس من نماینده مقاومت تمامی مردم ایران و مسعود رجوی لاجرم نماینده و رهبر کل مقاومت مردم ایران است. ایا این درست بود . می توان به آن اندیشید.
به نظر من این درست نبود. مجاهدین و رهبری مجاهدین به طور واقعی نماینده و رهبر مقاومت آن بخش از کسانی بودند که در این مقطع فعال و تکاپوگر بودند و به مجاهدین باور داشتند. کلمه رهبر ونماینده واقعی مقاومت را هنگامی می توانیم به کار ببریم که مقاومت مربوطه، در گستردگی عظیمش، در پیوند با بدنه عظیمی باشد که اکثریت یک ملت با آن در پیوندند. مصدق در بعد مثبت، نماینده ای اینچنین بود و با وجود دهها سازمان سیاسی دیگر این مصدق بود که در پیوند با اکثریت مردم ایران بود و تمام سازمانهای سیاسی دیگر خواسته و ناخواسته می بایست در پی او بشتابند یا با دشمنانش همدست شوند. در نمونه منفی، وضعیت شیخ مرتجع و قدرتمند خمینی، این چنین بود و به همین دلیل من او را نه دزد و راهزن انقلاب که رهبری مرتجع می دانم که سراز هرزابهای تاریک و البته مقدس! تاریخ ایران در آورد و با بدست گرفتن قدرت، تبدیل به کشتارگر مردم ایران شد. در مقطع سال پنجاه و هفت او نماینده آن اکثریت عظیمی بود که هیچکس را یارای مقاومت با او نبود و آن قدرت آنقدر بود که پس از سال شصت با دهها هزار تیرباران و اعدام و سرکوب و شکنجه توانست بر سریر قدرت بماند.
در مقطع سال 1364 و در حول و حوش آن، تقریبا کردستان نیز سقوط کرد و نیروها و سازمانهای سیاسی لاجرم به منطقه مرزی آمده و در پناه خاک عراق قرار گرفتند. حماسه ها ی مقاومت و شهادت فراوان بود و من خود نویسنده این حماسه ها بودم ولی در هر حال در دنیای نظامی، این رژیم آخوندها بود که برد. در چنین دورانی انقلاب شگفت ایدئولوزیک مجاهدین رخ داد. پرداختن به چند و چون این انقلاب و حوادث درونی آن فرصتی عظیم میطلبد اما تا جائی که به بحث ربط دارد مسعود رجوی در این نقطه تا جائی که به سازمان مجاهدین مربوط میشود به مکان رهبری عقیدتی صعود کرد. تعارف را کنار بگذاریم «رهبری عقیدتی» نام دیگر «امامت و راهبری عام و ولایت» در شیعه است و با تکیه بر اصل دموکراسی وانتخاب آزاد اشکالی هم ندارد.تاریخ خاور میانه و ایران پر از راهبران، مرشدان، قائدان، امامان و...عقیدتی است. مسلمان شیعه ای که مجاهد خلق است که نمی تواند از ولایت ملایان پیروی کند. در این میان یا باید مقوله امامت و رهبری عام ولی خاص الخاص، و ولایت را نفی کنیم که مجاهدین نفی نکردند و یا باید اعلام کنیم، که مجاهدین آن را اعلام کردند و من خود بجز مقاطعی تا سال 1991 به مدت هفت سال که سه سال آخر آن در شک و تحقیق گذشت این نوع راهبری را در مبارزه با رزیم ملایان کارساز و باور داشتم .
مسعود رجوی در بیرون همچنان مسئول مجاهدین و شورای ملی مقاومت بود ولی در درون، مهمترین نقطه و روشن ترین جایگاهش در میان پیروانش، نقطه رهبری عقیدتی بود و هنوز هم هست.
برویم بر سر روانشناسی انسان معتقد به ولی و راهبر، انسان معنوی و معنویت و خدا گرا، یا نمیتواند به ولی معتقد باشد وخودش خودش را رهبری می کند یعنی بدون ادعا خودش رسول شخصی خودش میشود و مستقیم با خدا در پیوند می شود، یا وقتی معتقد شد او را یعنی رهبر خود رابالاترین و برترین وجود موجود بر روی کره زمین می شناسد. این مختص مجاهدین نیست در میان تمام گروههای مذهبی چه خوب و چه بد، چه اعلام شده و چه نشده رهبر و امامشان بالاترین نقطه ارزشی است و اساسا غیر قابل دسترسی و آمیخته با رازها و رمزهاست. در این وضعیت راهرو، اگر سیاسی و مبارز و انقلابی باشد، و رهبرش جنگاوری چون مسعود رجوی و برشوریده بر ملا،طبعا راهبر را به طور اتوماتیک رهبر کل انقلاب میداند و در اساس از حیطه ای که یک ادم شکاک اهل سیاست میچرخد خارج میشود.
سئوال این است آیا در چنین وضعیتی راهبر حتی اگر بخواهد می تواند به راهرو بباوراند که من رهبر عقیدتی هستم ولی رهبر انقلاب نیستم؟.من فکر می کنم اینکار بسیار بسیار مشکل است و وارستگی و عظمتی کوه آسا و دریا وار می خواهد که هم این را اعلام کند و هم در نقطه امامت بایستد. هم چون مولانا قطب روزگار باشد و هم برای در هم شکستن نفس و در نیفتادن به ورطه غرور سر بپای انسانی دیگر بگذارد که مراتب شعور و شناختش فروتر از مولاناست و او را مراد خود کند.
الان در سال 1388 هستیم یعنی بیست و چهار سال پس از این قضایا. هزارا ن نفر در طول این سالها بر خاک افتاده اند. مجاهدین ماجراهای شگفتی را گذرانده اند. بسیاری ماجراهای سیاسی در منطقه اتفاق افتاده است. گروههای سیاسی که در سال شصت از ایران خارج شده اند آنقدر در خارج کشور مانده اند که بسیاریشان تغییر خاستگاه فکری و طبقاتی داده اند و خیلی از اعضای سابق چنان با جامعه اروپا یا آمریکا در آمیخته اند که حتی با سرنگونی ملایان به ایران بازگشتنی نیستند. اما در این کشاکشها یک مساله بسیار عظیم در ایران اتفاق افتاده است بسیار بسیار عظیم.
درطول سالیان نسلی سی ساله قد کشیده است که در سال 1357 در پشت پدران و در بطن مادرانشان بودند این نسل همراه با باقیمانده کسانی که در پشت سر خمینی و اندیشه خمینی بودند و از خمینی کنده شده اند به میدان آمده است. قبل از این گفتم در دوران خمینی اساسا نمیشد از مقاومت کل مردم ایران سخن گفت که بخش عظیمی از ملت ایران به مفهومی که ما از مقاومت داریم اساسا مقاومت نمیکرد و در کنار خمینی بود وزندگانی خود را میکرد. پس از سی سال و تجربه ای بس گران ایران کنونی، دیگر خمینی و تفکر خمینی را استفراغ کرده است و به میدان آمده است . این بمیدان آمدن اگر چه در قالب جنگ دو جناح رژیم خود را نشان میدهد و موجوداتی چون رفسنجانی را اصلاح طلب کرده است! اما واقعی است.این بمیدان آمدن اگر چه توسط تمام تحولات و رنجهای سی ساله منجمله رنجهای مجاهدین تغذیه شده عجالتا با گزینه های موجود داخلی است که جلو میرود، یعنی مردم با گزینه های واقعی داخلی به میدان آمده اند و نیروهائی که پشت سر میر حسین موسوی و سایر چهره ها صف کشیده اند واقعی است. باید این حقیقت را دریافت تجزیه و تحلیل کرد و سایه های ایدئولوزیک سازمانی و علائق فردی رهروان و تمایلات راهبران را از روی ان زدود که اشتباه در این مسیر نه به عاشورا که به فاجعه خواهد انجامید . به دلیل همین پیچیدگی شرایط و نیازهای مبرم آینده به مجاهدان و مبارزان مترقی و مردمگرای واقعی است که عاشورای مجاهدین نباید اتفاق بیفتد و انسانهائی که زنده اشان ذخیره کشاکشهای مبارزاتی اینده است تبدیل به اجسادی بیجان شوند که خاطره آنها با تقدس وحماسه آمیخته باشد.
شرایط ایران در خارج و داخل ایران مثل یک پازل است، باید دراین پازل جا و محل و واقعیت خود را پیدا کرد و در کنار سایر قطعات، پازل را تکمیل کرد و بر نیروی انقلاب افزود. شکی نیست که در این پازل با گذشت زمان، برخی قطعه ها محو خواهند شد و برخی قطعه ها وسعت خواهند یافت ولی هیچگاه یک قطعه نمی تواند تمام نقاط را اشغال کند که این دیگر پازل نیست و در هر مملکتی ، چه در ایران و چه اروپا، کشورها حاوی یک پازل سیاسی هستند و اینچنین خواهند ماند. پازلی که یک قطعه بشود پازل نیست و مملکتی که همه نیروهایش در یک نیروی سیاسی محو بشوند دیکتاتوری هیتلر یا استالین یا خمینی را خواهد زائید.
وضعیت سازمانهای سیاسی و بخصوص مجاهدین مثل وضعیت اقوام در یک مملکت است. لر بودن و ترک بودن و ترکمن بودن و بلوچ بودن و.... شخصیت حقیقی ما را نمایندگی می کند. ما به طور حقیقی ترک و لر و بلوچ و کرد و ترکمن و عرب و.. هستیم . در فرانسه هم همینطور است و ملیتهای حقیقی وجود دارند ولی ما یک شخصیت حقوقی داریم که ایرانی بودن است . هیچ ملیتی حق ندارد به تبع اینکه تعدادش بیشتر است یا تاریخ ملی اش ارجمند تر خود را برتر و صاحب و فرمانروای تمام ایران بداند. قرنهاست که شخصیت حقوقی مشترک، ما را دوشادوش هم از توفانها گذرانده و ما با این شخصیت حقیقی از جغرافیا و تاریخ مشترک خود از شخصیت مشترک حقوقی خود دفاع کرده ایم. ایرانی بودن متعلق به هیچ گروه و ملیتی نیست. متعلق به همه وچون آسمان بالای سر و زمین زیر پای ماست. من وقتی ایرانی ام با شخصیت حقوقی خود همانقدر که فارسم ترک هستم و همانقدر که ترک، عرب و بلوچ و گیلک.
مجاهد بودن و دموکرات بودن و فدائی بودن و ملی بودن و... شخصیت حقیقی سازمانهای سیاسی مختلف است ولی هیچ سازمان سیاسی حق ندارد به تبع شخصیت حقیقی خود هر چند هم که سازمانش بزرگ و عریض و طویل و فداکار باشد، شخصیت حقوقی جنبش ملت ایران را،که واقعی است و وجود دارد و از قطعات مختلف سیاسی منجمله مجاهدین تشکیل شده در عالم خیال یا تئوری یا ایدئولوژی با خودانطباق دهد و خود را صاحب تمام و کمال ان بداند .
در عالم مثال ،فردا اگر ملت ایران، یکی از فرزندان خود منجمله مسعود رجوی، یا دیگری را از کردستان یا هوطنی را از اردبیل یا تبریز یا لوچستان به ریاست جمهوری خود برگزیند رای خود را به شخصیت حقوقی او ،که مورد تائید تمام سازمانها ی سیاسی باشخصیتهای حقیقی، و تمام افراد از مسلمان و کلیمی و بهائی و زرتشتی و.. است خواهد داد و مهر تائید رنگارنگ یک ملت با احزاب و سازمانهای سیاسی است که به او مشروعیت خواهد داد و نه هیچ چیز دیگر و نه راهبر عقیدتی مجاهدین بودن و اینکه جایگاه ارزشی انسانی اش در فرامرز انسانیت معمول است و چیزهائی از این قبیل. این میدان واقعی است پس با ابزار وایده های واقعی بمیدان آئیم و از حصار اسطوره ها و تمایلات خویش خارج شویم. امیدوارم همین اندک اشاره منتقدان را کفایت کند و بدانند چرا عاشورائی دیگر در اشرف هیچ محلی از اعراب ندارد و نیز بدانندکه قلم زدن من در حیطه این مسائل از سر رفاقت است و خیر خواهی و نه عناد و با امید به اینکه خداوند گمراهان را هدایت کند
چهارم اوت دو هزار و نه
اسماعیل وفا یغمایی

۳ نظر:

مرتضی گفت...

هر کس با موضع گیری هایش سعی می کند وضعیت خودش را توجیه کند.( البته استثناء هم وجود دارد اما استثناء قاعده شکن نیست). کسی که تغییر موضع میدهد برای قرار کرفتن در وضع جدید باید برای دیگران دلایل دیگران پسند بیاورد.این قاعده در مورد کسانی که مقاومت را ترک کرده اند و یا در حاشیه اش قرار گرفته اند ، نیز صادق است. امام حسین که پس از صلح برادرش با معاویه ، نبرد با معاویه را کنار گذاشته بود ، یا موقتا کناذ گذاشته بود، برای این کارش دلایلی ارائه می کرد که جامعه یِ مخاطبش را قانع کند. ابن زیاد هم که در کربلا راه را برحسین بست و سرانجام سر او را برید ، هم قبل از اقدام به این جنایت و هم پس از ارتکاب جنایت ،به زعم خودش دلایلی توجیه کننده ارائه میداد که در نزد جامعه ،عملش نه جنایت بلکه بعنوان جهاد به خاطر اسلام، پذیرفته شود.ما ایرانی ها مثلی داریم ؛ کس نگوید که ماست من ترش است . هرفرد و گروه و سازمانی که میخواهد علیه نظام جمهوری اسلامی مبارزه جدی بکند و میان مبارزان، خط وحدت و یا ائتلاف را پیش ببرد باید بپذیرد که شورای ملی مقاومت نیروی محوری این وحدت و ائتلاف است . امروز هم با وجود تغییرات بسیاری که در آرایش نیروها ی مختلف در مبارزه با رژیم صورت گرفته است، هنوز هم شورای ملی مقاومت خصوصیت محوری خود را نه نتها حفظ کرده بلکه آنرا بارز تر ساخته است. اتفاقا رژیم جمهوری اسلامی نیز این واقعیت را شاید بیش از بسیاری از مخالفان خودش می بیند و از همین نقطه بر علیه آن اقدام می کند. کاری که رژیم آخوندی و دست نشانده اش در عراق در رابطه با قرارگاه اشرف کرد، در ابعاد گوناگون سیاسی و اجتماعی و دیپلماتیک و بین المللی برایش بسیار پر هزینه بود . حتی این کار ممکن است برایش خسارت های جبران ناپذیری هم به بار آورد. سئوال این است که چرا رژیم آخوندی چنین ریسکی را می پذیرد و علیه جریانی وارد این ماجراجوئی بی شرمانه میشود که نه تنها خودش مدعی است که حضورش بخصوص در ایران کمرنگ و کم اثر میباشد( حتی بیرنگ و بی اثر ) بلکه بریدگان و جدا افتادگان از آن هم که داعیه مبارزه با رژیم را دارند با زبان های گوناگون همین ادعای رژیم را تکرار می کنند.من اگر بخواهم ادعای رژیم و این گونه مخالفان رژیم را بپذیرم ، ناگزیر باید این را هم بپذیرم که رویاروئی گسترده نظام با شورای ملی مقاومت ، نه واقعیت ، که ساخته ذهن این و آن است. اما وقتی فیلم جنایت هائی را که رژیم در قرار گاه اشرف مرتکب شده است ، تماشا می کنم ، ناگزیر میشوم با خودم بگویم یا رژیم آگاهانه به جنگ دشمن اصلی و قوی ترین دشمنش میرود و یا این کارها را به علت دچار شدن به پارانویا، انجام میدهد.وگرنه هیچ آدم عاقل و حتی دارای اندک عقلی وارد جنگ با دشمنی که وجود ندارد ، نمی شود.موضوع دیگر این که دفاع از اشرف و ستایش از پایداری اشرفیان را فقط مغرضان و دارندگان نیت سوء به حساب تشویق و ترغیب اشرفیان به پذیرش مرگ و قربانی شدن میگذارند. ستایشی اگر از اشرف می شود صرفا به خاطر ایستادگی و پایداری آنان در برابر رژیم ضد بشری حاکم بر ایران است. اگر اشرفیان را با حماسه سازان عاشورا مقایسه می کنند به هیچ روی برای تشویق آنان در جهت انتخاب مرگ و خود کشی نیست . چه ما بخواهیم و چه نخواهیم ، چه وافعیت داشته باشد و چه افسانه باشد ، واقعه عاشورا و قیام حسین در برابر یزید در ذهن و روان و خاطره جمعی ایرانیان به مثابه ایستادگی و مقاومت در برابر ستمگری و ستمکار است. کسانی که با کلام مستقیم و یا در لفافه مجاهدین را به خاطر این اعتقاد مورد سرزنش قرار میدهند لابد خوب مبدانند که نه تنها حسین بلکه بسیاری از انسان های شرافتمند و آزاده و آزادیخواه بر این باورند که مرگ سرخ به از زندگی ننگین است. چه کسی می تواند به چنین باورمندانی بگوید شما غلط می کنید که مرگ را بر ننگ و ذلت و دریوزگی جنایتکار ترجیح میدهید. وقتی به صحنه نگاه میکنم می بینم بسیاری از سخنوران و شاعران و نویسندگان در گفتارها و شعرها و نوشته هایشان حرف از فداکاری و جانبازی به خاطر آزادی و مبارزه با رژیم آزادی کش جمهوری اسلامی می زنند و شورای ملی مقاومت و بخصوص مجاهدین آن را انجام میدهند. من ادعا نمی کنم که آن بسیار شاعران و سخنوران و نویسندگان مدعی ، در ادعایشان صداقت ندارند ، اما می توانم بگویم مجاهدین ثابت کرده اند که هم در گفتار و هم در کردارشان، جدای از درست و یا نادرست بودن مشی یا روششان ، صمیمی و صادق بوده اند.

مرتضی گفت...

در باره حماقت و عدم صداقتت همینقدر بگویم که تو این کامنت را میخوانی ولی میترسی دیگران هم بخوانند.اینکه تو میخوانی و برای نخواندن دیگران تصمیم میگیری ، نشانه ی حماقتت است. و اینکه میخوانی و کامنت را در معرض دید سایر بازدیدکنندگان نمیگذاری ،نشانه ی عدم صداقتت است. پس ملاحظه میکنی که من بیراه نگفته ام که تو را هم احمق می بینم و هم ناصادق.( دلخور نشو زیرامقصودم از "تو" ، تو نیستی . )

Yashar گفت...

دمت گرم !
واقیعت چالش ، اشتباهای سیاسی وفاجعه استراتژیکی رهبر عاشورای جدید در اشرف و لیبرتی !
اما جناب یغمایی مردم داخل ایران و چه خارج کشور تو جریان اینها نیستند !
نمیشناسند ماها که دستمان در کار بوده با اینها قضیه را از این بابت که چه سر گذشت تلخی گریبانگیر اینها شدن دنبال میکنیم !
زنده باشی وفا یغمایی