نامه به دلارا
اسماعیل وفا
چند روز است از میان آدمهای زنده! رفته ای، کشته شده ای! و جسد بیجانت که از خاک بر آمده بود در حال پیوستن به خاک است، و حل شده در راز بزرگ و ناگشوده مرگ. روز یازده اردیبهشت سال هزار و سیصد و هشتاد و هشت، آخوندها، حکم شرع را اجرا کردند و کشتندت! به قتلت رساندند! و پرونده مبهم تو در کنار هزاران پرونده دیگر بسته شد. در کنارهزاران هزار پرونده دیگر. دهها هزار پرونده دیگر.
تو یک برگ از این پرونده و یک کشته در میان کشتگانی . راستی آخوندها از روز بیست و دوم بهمن سال هزار و سیصد و پنجاه و هفت، چقدر کشته اند. فقط خودشان می دانند.
می گویند اپوزیسون در آمار کشتگان اغراق می کند. البته اپوزیسیون گاهی و بنا به ضرورتها و منافع خلق و انقلاب!اغراق می کند ولی در آمار کشتگان گمان نکنم.جسدها را از همان اوایل آن انقلاب کذائی که روی هم بریزی کوهی میشود. یعنی در کنار رود خروشان خون شهیدان، باید کوهی از اجساد را هم حتما دید، اجساد وزرا و وکلا و ارتشیان رژیم شاه ، اجساد ترکمانان و کردها و عربهای خوزستان که البته شخصیت حقیقی عرب دارند ولی شخصیت حقوقی و ملی شان مثل تمام ما قرنهاست ایرانی است ،اجساد بلوچها و ترکها، اجساد مجاهدین و فدائی ها و توده ای ها و پیکاری ها و دموکراتها،اجساد بهائی ها و زرتشتی ها و اهل حق،و کرور کرور اجساد کشتگان جنگی.
نمی خواهم اجساد را ارزش گذاری کنم و بگویم قیمت جسد فدائی اینقدر است و قیمت جنازه مجاهد آنقدر، و نعش بیجان اعضای کومله و دموکرات چقدر می ارزد. خیلیها روی جسدها قیمت می گذارند! کارشان گاهی می شود قیمت گذاری ایدئولوزیک و سیاسی اجساد! و چه کار و کاسبی پر رونقی، ولی من در اینجا نمی خواهم مقوم قیمت گذاری جنازه ها بشوم. سالها به در و دیوار خوردم و زخم و زیل شدم تا بتوانم بعد از سی چهل سال تازه به این شعرهای ساده برسم و بفهمم
خلق همه یکسره نهال خدایند
هیچ نه بفکن از این نهال و نه بشکن
و دقیق تر از آن
میازار موری که دانه کش است
که جان داد و جان شیرین خوشست
وبه این فکر کنم که باید جان آدمیزاد را قیمت گذاری کرد و اساسا جانها را قیمت گذاری کرد و نه جنازه ها را. قیمت جان آدمیزاد هم فیکس است یعنی همه یک قیمت دارند ، قیمتی عظیم و غیر قابل پرداخت و باید از جان همه دفاع کرد به همین دلیل هم هست که دردنیائی که کمی بوی دموکراسی می دهد حتی به قاتلی که ده نفر را هم کشته امکان می دهند که وکیل داشته باشد و وکیلش از جانش دفاع کند. بنابر این فکر می کنم باید به ارزش جان فکر کرد،جانهائی که متعلق به مردم این مملکت بودند و توسط آخوندها گرفته شدند. توسط بیرحم ترین و حرام لقمه ترین دشمنان زاد بوم ما.
راستی اینها چقدر تا حالا کشته اند! ده هزار تا، صد هزار تا؟ یا بیشتر.از مجاهد و فدائی و دموکرات و ملی گرا ونویسنده و شاعر و اینها بگذریم، برویم سر کشتار مردم در حمله به کردستان و ترکمن صحرا و خوزستان و آذر بایجان و... مطمئن باش که از صد هزار تا می گذرد. کشتگان جنگی را اضافه کن، رقم می شود چند صد هزار تا.آنهائی را که خاموش مردند، از فقر مردند، از بیماری مردند، از اعتیاد مردند و از هزار درد بیدرمان دیگر که علت العلل همه اش این حکومت پر لوش و لجن است مردند اضافه کن! مطمئن باش رقم بالا و بالاتر می رود. رقم اجساد، رقم «اجساد مردم ایران»، همه نوع جسد!،ریز و درشت، کوتاه و بلند و چاق و لاغر، زن و مرد و پیر و جوان، جسدهای ترک و فارس و کرد و ترکمن و بلوچ و اگر شوونیستهائی که ابلهانه کثافتکاریهای حکومتها را به حساب قوم فارس می گذارند و نمیدانم کدام قوم فارس! اجازه بدهند جسدهای فارس ها! جسدهای سوراخ سوراخ شده از گلوله ها! جسدهائی که زیر فشار طناب دار چشمها از حدقه بیرون ریخته. جسدهائی که روی تخت شکنجه سلاخی شده اند، جسدهائی که قبل از مرگ مورد تجاوز قرار گرفته شده اند، جسدهائی که در جنگ تکه پاره شده اند. جسدهائی که از غصه دق کرده اند. جسدهای معتادان، زنان خیابانی، بچه های فراری از خانه، و همینطور انواع و اقسام جسدهای دیگر به خساب آیند ، رقمشان سر به جهنم میزند و بلندی کوه اجساد به زیر ریش سپید و پشمکی خداوند مهربانی میرسد که با بهانه دستورات یکی از شاخه های، یکی از دینهای بزرگش، یعنی شیعه اثنی عشری روزگار مردم را سیاه کرده اند و ملتی را به خاکش سیاه نشانده اند. راستی که در سلاخ خانه جمهوری استبداد و جنایت و بر قناره های خونین این سلاخ خانه چه غوغائی از جسدهای اویخته بر پاست.
در این کوهسار جسدها، هر کس، هر خانواده و هر فامیل جسدی دارد. منجمله خود من هم حدود ده دوازده تا جسد را از اقوام و اقارب خودمی توانم بشمارم ودر زمره آنها از برادر کوچکم که بر دار کشیده شد و مادرم که از اندوه سکته کرد یاد بیاورم. انها هم همسایه تو هستند دلارا.
قتل تو به دست آخوندها نه یک جنایت انتزاعی بلکه یک جنایت مجرد بود! یک جنایت مجرد واز انتزاع خارج شده و قابل لمس و احساس و به همین دلیل خیلیها حتی بیرگها را هم بر آشفت.
جنایت غیرانتزاعی و تجرید شده می زند به نقطه حساس آدم ولی جنایت مرکب و انتزاعی فقط ارقام و آمار است فقط یک شکل و یک حجم است و به درد مجلات و تریبونهای کسانی می خورد که با شماره جسدها و جنازه ها مشروعیت جستجو می کنند.
در روندا دریک شب مثلا صد هزار نفر را سر مرز می کشند و سلاخی می کنند وفردا کشتگان یک رقمند و بس! روزنامه ها ارقام را منتشر می کنند و روزنامه خوانان چائی شان را می خورند و اخبار را می خوانند و فکر می کنند عجبا! عجبا!رقم رقم درشتی است! خیلی درشت است اقا! خیلی درشت است!!.
کسی نمی داند و نمی فهمد که وقتی کله کودکان را با چماق می کوبیدند یا با ساطور، دستی را قطع می کردند یا زنی را مورد تجاوز قرار می دادند قربانیان پیش از مرگ چه لحظاتی را گذرانده اند.کسی قربانیان را در لحظات مجرد زمان حرکت نمی داد و با برشی از درون هر قربانی در درون آنها حرکت نمی کرد و به سفر نمی رفت تا بداند وقتی لبه تیز ساطور از گوشت گردن فلان کودک رواندائی می گذرد و خون فواره می زند و قلب تلاش می کند با آخرین تپشها باز هم بدن را زنده نگهدارد چه می گذرد. همین وضعیت را در ایران داریم. رقم صد هزار شهید و رود خروشان خون را عادت کرده ایم.به این انتزاع غیر قابل لمس و سرد عادت کرده ایم ولی این که هر شهید چه بلایائی را تحمل کرده و پیرامون هر شهید چه فشارهائی را بسیاری تحمل کرده و چند نفر در هم شکسته اند و دق کرده اند وچه کسانی چه شبهائی را در تنهائی و خاموشی گریسته اند و چند خانواده متلاشی شده اند و چه کسانی به فقر و فساد و دربدری و آوارگی افتاده اند را کسی نمی داند.
کسی نمی داند و کسی نمی داند و کسی نمیداند .
ولی اگر یک شهید به طورغیر انتزاعی و مجرد معرفی بشود، ماجرای او به طور تجریدی انالیز شود و در دسترس احساسات گذاشته شود ، آگر چند قطره ای از رود خروشان خون شهیدان باز بینی شود و صدای آنچه را که در درون هر قطره وجود دارد بشنویم آنوقت هر کس می تواند بار درد را بر شانه های دل خودحس کند.
اسماعیل وفا
چند روز است از میان آدمهای زنده! رفته ای، کشته شده ای! و جسد بیجانت که از خاک بر آمده بود در حال پیوستن به خاک است، و حل شده در راز بزرگ و ناگشوده مرگ. روز یازده اردیبهشت سال هزار و سیصد و هشتاد و هشت، آخوندها، حکم شرع را اجرا کردند و کشتندت! به قتلت رساندند! و پرونده مبهم تو در کنار هزاران پرونده دیگر بسته شد. در کنارهزاران هزار پرونده دیگر. دهها هزار پرونده دیگر.
تو یک برگ از این پرونده و یک کشته در میان کشتگانی . راستی آخوندها از روز بیست و دوم بهمن سال هزار و سیصد و پنجاه و هفت، چقدر کشته اند. فقط خودشان می دانند.
می گویند اپوزیسون در آمار کشتگان اغراق می کند. البته اپوزیسیون گاهی و بنا به ضرورتها و منافع خلق و انقلاب!اغراق می کند ولی در آمار کشتگان گمان نکنم.جسدها را از همان اوایل آن انقلاب کذائی که روی هم بریزی کوهی میشود. یعنی در کنار رود خروشان خون شهیدان، باید کوهی از اجساد را هم حتما دید، اجساد وزرا و وکلا و ارتشیان رژیم شاه ، اجساد ترکمانان و کردها و عربهای خوزستان که البته شخصیت حقیقی عرب دارند ولی شخصیت حقوقی و ملی شان مثل تمام ما قرنهاست ایرانی است ،اجساد بلوچها و ترکها، اجساد مجاهدین و فدائی ها و توده ای ها و پیکاری ها و دموکراتها،اجساد بهائی ها و زرتشتی ها و اهل حق،و کرور کرور اجساد کشتگان جنگی.
نمی خواهم اجساد را ارزش گذاری کنم و بگویم قیمت جسد فدائی اینقدر است و قیمت جنازه مجاهد آنقدر، و نعش بیجان اعضای کومله و دموکرات چقدر می ارزد. خیلیها روی جسدها قیمت می گذارند! کارشان گاهی می شود قیمت گذاری ایدئولوزیک و سیاسی اجساد! و چه کار و کاسبی پر رونقی، ولی من در اینجا نمی خواهم مقوم قیمت گذاری جنازه ها بشوم. سالها به در و دیوار خوردم و زخم و زیل شدم تا بتوانم بعد از سی چهل سال تازه به این شعرهای ساده برسم و بفهمم
خلق همه یکسره نهال خدایند
هیچ نه بفکن از این نهال و نه بشکن
و دقیق تر از آن
میازار موری که دانه کش است
که جان داد و جان شیرین خوشست
وبه این فکر کنم که باید جان آدمیزاد را قیمت گذاری کرد و اساسا جانها را قیمت گذاری کرد و نه جنازه ها را. قیمت جان آدمیزاد هم فیکس است یعنی همه یک قیمت دارند ، قیمتی عظیم و غیر قابل پرداخت و باید از جان همه دفاع کرد به همین دلیل هم هست که دردنیائی که کمی بوی دموکراسی می دهد حتی به قاتلی که ده نفر را هم کشته امکان می دهند که وکیل داشته باشد و وکیلش از جانش دفاع کند. بنابر این فکر می کنم باید به ارزش جان فکر کرد،جانهائی که متعلق به مردم این مملکت بودند و توسط آخوندها گرفته شدند. توسط بیرحم ترین و حرام لقمه ترین دشمنان زاد بوم ما.
راستی اینها چقدر تا حالا کشته اند! ده هزار تا، صد هزار تا؟ یا بیشتر.از مجاهد و فدائی و دموکرات و ملی گرا ونویسنده و شاعر و اینها بگذریم، برویم سر کشتار مردم در حمله به کردستان و ترکمن صحرا و خوزستان و آذر بایجان و... مطمئن باش که از صد هزار تا می گذرد. کشتگان جنگی را اضافه کن، رقم می شود چند صد هزار تا.آنهائی را که خاموش مردند، از فقر مردند، از بیماری مردند، از اعتیاد مردند و از هزار درد بیدرمان دیگر که علت العلل همه اش این حکومت پر لوش و لجن است مردند اضافه کن! مطمئن باش رقم بالا و بالاتر می رود. رقم اجساد، رقم «اجساد مردم ایران»، همه نوع جسد!،ریز و درشت، کوتاه و بلند و چاق و لاغر، زن و مرد و پیر و جوان، جسدهای ترک و فارس و کرد و ترکمن و بلوچ و اگر شوونیستهائی که ابلهانه کثافتکاریهای حکومتها را به حساب قوم فارس می گذارند و نمیدانم کدام قوم فارس! اجازه بدهند جسدهای فارس ها! جسدهای سوراخ سوراخ شده از گلوله ها! جسدهائی که زیر فشار طناب دار چشمها از حدقه بیرون ریخته. جسدهائی که روی تخت شکنجه سلاخی شده اند، جسدهائی که قبل از مرگ مورد تجاوز قرار گرفته شده اند، جسدهائی که در جنگ تکه پاره شده اند. جسدهائی که از غصه دق کرده اند. جسدهای معتادان، زنان خیابانی، بچه های فراری از خانه، و همینطور انواع و اقسام جسدهای دیگر به خساب آیند ، رقمشان سر به جهنم میزند و بلندی کوه اجساد به زیر ریش سپید و پشمکی خداوند مهربانی میرسد که با بهانه دستورات یکی از شاخه های، یکی از دینهای بزرگش، یعنی شیعه اثنی عشری روزگار مردم را سیاه کرده اند و ملتی را به خاکش سیاه نشانده اند. راستی که در سلاخ خانه جمهوری استبداد و جنایت و بر قناره های خونین این سلاخ خانه چه غوغائی از جسدهای اویخته بر پاست.
در این کوهسار جسدها، هر کس، هر خانواده و هر فامیل جسدی دارد. منجمله خود من هم حدود ده دوازده تا جسد را از اقوام و اقارب خودمی توانم بشمارم ودر زمره آنها از برادر کوچکم که بر دار کشیده شد و مادرم که از اندوه سکته کرد یاد بیاورم. انها هم همسایه تو هستند دلارا.
قتل تو به دست آخوندها نه یک جنایت انتزاعی بلکه یک جنایت مجرد بود! یک جنایت مجرد واز انتزاع خارج شده و قابل لمس و احساس و به همین دلیل خیلیها حتی بیرگها را هم بر آشفت.
جنایت غیرانتزاعی و تجرید شده می زند به نقطه حساس آدم ولی جنایت مرکب و انتزاعی فقط ارقام و آمار است فقط یک شکل و یک حجم است و به درد مجلات و تریبونهای کسانی می خورد که با شماره جسدها و جنازه ها مشروعیت جستجو می کنند.
در روندا دریک شب مثلا صد هزار نفر را سر مرز می کشند و سلاخی می کنند وفردا کشتگان یک رقمند و بس! روزنامه ها ارقام را منتشر می کنند و روزنامه خوانان چائی شان را می خورند و اخبار را می خوانند و فکر می کنند عجبا! عجبا!رقم رقم درشتی است! خیلی درشت است اقا! خیلی درشت است!!.
کسی نمی داند و نمی فهمد که وقتی کله کودکان را با چماق می کوبیدند یا با ساطور، دستی را قطع می کردند یا زنی را مورد تجاوز قرار می دادند قربانیان پیش از مرگ چه لحظاتی را گذرانده اند.کسی قربانیان را در لحظات مجرد زمان حرکت نمی داد و با برشی از درون هر قربانی در درون آنها حرکت نمی کرد و به سفر نمی رفت تا بداند وقتی لبه تیز ساطور از گوشت گردن فلان کودک رواندائی می گذرد و خون فواره می زند و قلب تلاش می کند با آخرین تپشها باز هم بدن را زنده نگهدارد چه می گذرد. همین وضعیت را در ایران داریم. رقم صد هزار شهید و رود خروشان خون را عادت کرده ایم.به این انتزاع غیر قابل لمس و سرد عادت کرده ایم ولی این که هر شهید چه بلایائی را تحمل کرده و پیرامون هر شهید چه فشارهائی را بسیاری تحمل کرده و چند نفر در هم شکسته اند و دق کرده اند وچه کسانی چه شبهائی را در تنهائی و خاموشی گریسته اند و چند خانواده متلاشی شده اند و چه کسانی به فقر و فساد و دربدری و آوارگی افتاده اند را کسی نمی داند.
کسی نمی داند و کسی نمی داند و کسی نمیداند .
ولی اگر یک شهید به طورغیر انتزاعی و مجرد معرفی بشود، ماجرای او به طور تجریدی انالیز شود و در دسترس احساسات گذاشته شود ، آگر چند قطره ای از رود خروشان خون شهیدان باز بینی شود و صدای آنچه را که در درون هر قطره وجود دارد بشنویم آنوقت هر کس می تواند بار درد را بر شانه های دل خودحس کند.
آخوندها خودشان استاد اینکارند. ماجرای کربلا با ابعادی بسیار وحشتناکتر بارها در طول تاریخ اسلام اتفاق افتاده است. تاریخ طبری را اگر فقط بخوانیم خواهیم فهمید چه خبر است و در هر صده ای چند بار امثال این ماجراها تکرار شده است ولی ملاها از همان اول توانستند در طول چند قرن باتجریدی کردن و در دسترس قرار دادن تک تک شخصیتها و صحنه ها، ماجرا را با تمام دردناکی اش به ضمیر و احساس میلیونها نفر وارد کنند و ملتی را که قرنها وضعیت خودش بسادردناکتر از ماجرای قهرمانان کربلاست درگیرماجرائی جدا از خود کنند.
وضعیت قتل بیرحمانه تو نیز همین طور است دلارا. قتل تو به دست آخوندها یک ماجرای کلی نیست . بلکه در دسترس وجدانها قرار گرفت.ماجرای تو هنوز در ابهام است. قتلی اتفاق افتاد.در مذموم بودن قتل شکی نیست و قاتل باید بهای جنایتش را در برابر دستگاهی زمینی و عادل و انسانگرا بپردازد. هیچوقت قاتل بودن تو ثابت نشد. تو چپ دست بودی و قاتل ضربات را با دست راست زده بود. تو از لحاظ جسمی ضعیف بودی و قتل را انسان نیرومندی انجام داده بود. تو زن و خردسال بودی وفکر میکردی زن بودن و خردسال بودن تو کسی را که دوست میداشتی از مجازات نجات خواهد داد ولی در سرزمینی که در برابر قاضیان بیرحم و دستگاه قضائی آسمانی و اسلامی اش هزاران نفر به مسلخ کشانیده شدند تو جز طعمه ای کوچک و ناتوان نبودی، ماهی کوچکی در برابر دهان عظیم تمساح عظیم الجثه و عدالتخواه دستگاه قضائی که سر انجام بلعیده شدی و به قتل رسیدی و حدود پنجاه سانتیمتر از حد اقل طول صد کیلومتری راهی را که از جسد پوشیده شده با پیکر کوچک و شکننده ات پر کردی.
می خواهم کمی از آمار و ارقام و رود خروشان خون شهیدان که دیگر جریان آن تبدیل به عادت شده است دور شوم و با مجرد سازی قضیه، از تو به چیزهای دیگر برسم و بگویم «چرا حواسمان به صد کیلومتر جسد نیست». به حد اقل صد کیلومتر جسدی که از سال 1357 تا الان توسط آخوندها به خاک افتاده اند و در کنار هم دراز کشیده اند. آری حداقل صد کیلومتر جسد از بدنهای مردم ایران. راستی این غم انگیز تر است یا ماجرای هفتاد و دوتن کربلا. آیا ما باید بر امام حسین بگرییم یا امام حسین و اهل بیت اش بر سرنوشت ملت ایران.حالا صد کیلومتر جسد را کمی توضیح می دهم.
نمی دانم در دوران زندگیت ردیفی از جسدهائی را که در کنار هم دراز کشیده اند دیده ای یا نه. احتمالاندیده ای. من متاسفانه دیده ام. در دوران شاه، در یزد و مشهد وجنازه های مردمی که در خیابانها گلوله جانشان را گرفته بود و در غسالخانه کنار هم ردیف شده بودند. بعدها هم در جاهای دیگر.
فکر کن اگر عرض هر جسد پنجاه سانتیمتر جا را به خود اختصاص بدهد، هر دو نفر یک متر جا می خواهند و هر ده نفر پنج متر، صد نفر پنجاه متر، هزار نفر پانصد متر،ده هزار نفر پنجهزار متر، صد هزار نفر پنجاه هزار متر و دویست هزار نفر صد هزار متر یعنی صد کیلومتر جسد، و این حد اقل است، که شمار کشتگان و جانباختگان در طول سی سال گذشته بسیار بیشتر از این حرفهاست.
حالا راه بیفتیم دلارا. از جسد خود تو و جسد برادر و مادر من و جسد های حدود پانصد تن ازهمشاگردیها و دوستان بیست و هفت سال اول زندگی من راه بیفتیم، و برویم و برویم. چقد باید راه برویم دلارا! در دوران نوجوانی ،پنجشنبه شبها، من گاهی از «خور» مرکز بخش خور و بیابانک در دشت کویر، که در آنجا درس می خواندم پیاده به طرف روستای «گرمه» که پدرم در آنجا با کتابها و دامها ودرختهایش زندگی می کرد راه می افتادم. شب وقتی هوای کویر خنک می شد راه می افتادم وتمام شب را راه می رفتم و صبح پیش از داغ شدن هوا و در افتادن به ورطه خطر از گرما هلاک شدن، به گرمه می رسیدم. از خور تا گرمه سی و شش کیلومتر بود. دارم فکر می کنم که اگر این راه از جسد پوشیده شود تازه کمی بیش از یک سوم را در بر می گیرد وجسدها می توانستند راه گرمه تا «مهرجان» را که شش کیلومتر بود فرش کنند و از آنجا تا «بیاضه» و از انجا تا «رباط پشت بادام»همان راهی که هزار سال قبل توسط ناصر خسرو شاعر و حکیم نامدار در سفر معروفش طی شده است امتداد یابند و به جاده اصلی مشهد به یزد متصل شوند و تا حوالی «ساغند» که ملاها ازمعادن غنی آنجا گویا اورانیوم مورد نیازشان را تهیه می کنند ادامه یابند و چه راه وحشتناکی!، در زیر ماه پریده رنگ و عظیم که نیمه شب از افق بر می آید و بر صد کیلومتر جسد ملت ایران که به دست اخوندها بر خاک ریخته پرتو می افکند.این است ماجرای درد عظیم من و تو ما و دیگران دلارا! و قتل بیرحمانه تو، شاید بر نقطه درد نهان شده در غوغای اختلافات و منم زدنها و خود خواهی ها و پرت افتادگی های فرقه ای و گروهی و مسلکی و مرامی فشاری وارد آورد واز تجرید یک کشته، به کیلومترها جسد ایرانیان که به دست سلاخان رژیم آخوندها و بفرمان شرع و دین و به مدد اسلام حکومتگرای سیاسی بر خاک افتاد توجهی بکنیم که هر درنگ مترها و سر انجام کیلومترهای دیگر بر راه مفروش از جسدها می افزاید و ما می توانیم همچنان در خود و در مرام خود و در حال و هوای خودو خیالات خود گم شده و غافل مانده باشیم.
وضعیت قتل بیرحمانه تو نیز همین طور است دلارا. قتل تو به دست آخوندها یک ماجرای کلی نیست . بلکه در دسترس وجدانها قرار گرفت.ماجرای تو هنوز در ابهام است. قتلی اتفاق افتاد.در مذموم بودن قتل شکی نیست و قاتل باید بهای جنایتش را در برابر دستگاهی زمینی و عادل و انسانگرا بپردازد. هیچوقت قاتل بودن تو ثابت نشد. تو چپ دست بودی و قاتل ضربات را با دست راست زده بود. تو از لحاظ جسمی ضعیف بودی و قتل را انسان نیرومندی انجام داده بود. تو زن و خردسال بودی وفکر میکردی زن بودن و خردسال بودن تو کسی را که دوست میداشتی از مجازات نجات خواهد داد ولی در سرزمینی که در برابر قاضیان بیرحم و دستگاه قضائی آسمانی و اسلامی اش هزاران نفر به مسلخ کشانیده شدند تو جز طعمه ای کوچک و ناتوان نبودی، ماهی کوچکی در برابر دهان عظیم تمساح عظیم الجثه و عدالتخواه دستگاه قضائی که سر انجام بلعیده شدی و به قتل رسیدی و حدود پنجاه سانتیمتر از حد اقل طول صد کیلومتری راهی را که از جسد پوشیده شده با پیکر کوچک و شکننده ات پر کردی.
می خواهم کمی از آمار و ارقام و رود خروشان خون شهیدان که دیگر جریان آن تبدیل به عادت شده است دور شوم و با مجرد سازی قضیه، از تو به چیزهای دیگر برسم و بگویم «چرا حواسمان به صد کیلومتر جسد نیست». به حد اقل صد کیلومتر جسدی که از سال 1357 تا الان توسط آخوندها به خاک افتاده اند و در کنار هم دراز کشیده اند. آری حداقل صد کیلومتر جسد از بدنهای مردم ایران. راستی این غم انگیز تر است یا ماجرای هفتاد و دوتن کربلا. آیا ما باید بر امام حسین بگرییم یا امام حسین و اهل بیت اش بر سرنوشت ملت ایران.حالا صد کیلومتر جسد را کمی توضیح می دهم.
نمی دانم در دوران زندگیت ردیفی از جسدهائی را که در کنار هم دراز کشیده اند دیده ای یا نه. احتمالاندیده ای. من متاسفانه دیده ام. در دوران شاه، در یزد و مشهد وجنازه های مردمی که در خیابانها گلوله جانشان را گرفته بود و در غسالخانه کنار هم ردیف شده بودند. بعدها هم در جاهای دیگر.
فکر کن اگر عرض هر جسد پنجاه سانتیمتر جا را به خود اختصاص بدهد، هر دو نفر یک متر جا می خواهند و هر ده نفر پنج متر، صد نفر پنجاه متر، هزار نفر پانصد متر،ده هزار نفر پنجهزار متر، صد هزار نفر پنجاه هزار متر و دویست هزار نفر صد هزار متر یعنی صد کیلومتر جسد، و این حد اقل است، که شمار کشتگان و جانباختگان در طول سی سال گذشته بسیار بیشتر از این حرفهاست.
حالا راه بیفتیم دلارا. از جسد خود تو و جسد برادر و مادر من و جسد های حدود پانصد تن ازهمشاگردیها و دوستان بیست و هفت سال اول زندگی من راه بیفتیم، و برویم و برویم. چقد باید راه برویم دلارا! در دوران نوجوانی ،پنجشنبه شبها، من گاهی از «خور» مرکز بخش خور و بیابانک در دشت کویر، که در آنجا درس می خواندم پیاده به طرف روستای «گرمه» که پدرم در آنجا با کتابها و دامها ودرختهایش زندگی می کرد راه می افتادم. شب وقتی هوای کویر خنک می شد راه می افتادم وتمام شب را راه می رفتم و صبح پیش از داغ شدن هوا و در افتادن به ورطه خطر از گرما هلاک شدن، به گرمه می رسیدم. از خور تا گرمه سی و شش کیلومتر بود. دارم فکر می کنم که اگر این راه از جسد پوشیده شود تازه کمی بیش از یک سوم را در بر می گیرد وجسدها می توانستند راه گرمه تا «مهرجان» را که شش کیلومتر بود فرش کنند و از آنجا تا «بیاضه» و از انجا تا «رباط پشت بادام»همان راهی که هزار سال قبل توسط ناصر خسرو شاعر و حکیم نامدار در سفر معروفش طی شده است امتداد یابند و به جاده اصلی مشهد به یزد متصل شوند و تا حوالی «ساغند» که ملاها ازمعادن غنی آنجا گویا اورانیوم مورد نیازشان را تهیه می کنند ادامه یابند و چه راه وحشتناکی!، در زیر ماه پریده رنگ و عظیم که نیمه شب از افق بر می آید و بر صد کیلومتر جسد ملت ایران که به دست اخوندها بر خاک ریخته پرتو می افکند.این است ماجرای درد عظیم من و تو ما و دیگران دلارا! و قتل بیرحمانه تو، شاید بر نقطه درد نهان شده در غوغای اختلافات و منم زدنها و خود خواهی ها و پرت افتادگی های فرقه ای و گروهی و مسلکی و مرامی فشاری وارد آورد واز تجرید یک کشته، به کیلومترها جسد ایرانیان که به دست سلاخان رژیم آخوندها و بفرمان شرع و دین و به مدد اسلام حکومتگرای سیاسی بر خاک افتاد توجهی بکنیم که هر درنگ مترها و سر انجام کیلومترهای دیگر بر راه مفروش از جسدها می افزاید و ما می توانیم همچنان در خود و در مرام خود و در حال و هوای خودو خیالات خود گم شده و غافل مانده باشیم.
چهارم می دو هزار و نه
۱ نظر:
اسماعیل عزیز بغظم زیر بار سنگین کلماتت چند بار شکست
ارسال یک نظر