۱۳۸۹ شهریور ۲۳, سه‌شنبه

سفرت خوش ستار. بیاد ستار لقائی. اسماعیل وفا

سفرت خوش ستار!
اسماعیل وفا یغمائی
زیاد دل و دماغ نوشتن ندارم. چند ماه است که دل در سینه بیتابی میکند و نمی گذارد کار یاوه ام را ادامه دهم، از او طی این پنجاه و هفت سال زیاد کار کشیده ام! در کشاکش عشق و رنج.
چند شب پیش خواستم با غزلی رگ خوابش را به دست بیاورم و سرودم
ای دل من هان نمیرقصی دگر در موج خون
پیر گشتی طی شد ایام جنون اند جنون
که دیدم خوشش نیامد و چنان بیتابی آغاز کرد که نزدیک بود کار دستم بدهد،ولی به یاد ستار می نشینم و پرتره اش را درست میکنم و بعد میگویم. ستار است است ای دل!. کمیاب است و نادر! آزارم مده ! میخواهم برای کسی که اهل دل بود چیزی بنویسم . و این را می نویسم.
مرگ عجیب مقتدر است. این را از کودکی حس میکردم. مرگ بیکرانه است. بر خلاف زندگی. مردگان نیز در اقتدار مرگ شریک میشوند و بیکرانه میشوند. مقتدر تر از ما زندگان و بیکرانه تر از ما زندگان. من همیشه مردگان را با شکوه و اقتدار بیاد می آورم.
ستار رفت و تن خسته بر جا نهاد و حالا چه اقتداری دارد. از دروازه عبور کرد. لباسهای تن را گذاشت برای ماو خودش رفت و گویا مرد!، اما ما با دو جور مرده سر وکار داریم.بخشی را سعدی خوب تعریف کرده که:
گوسفندی برد این گرگ مزور همه روز
گوسفندان دگر خیره در او مینگرند
عجب تصویر محشری. به خیلی ها میخورد!. گله عظیمی از گوسفند. میخورند و می نوشند و... مرگ در میانشان میچرخد و یکی را بر زمین میکوبد و دل و روده اش را بیرون میکشد و گوسفندان دیگر خیره خیره مینگرند و بع بع میکنند.البته بیچاره گوسفندها!! که شیخنا مجبور شده انها را مثال بیاورد و با بسیاری آدمها مقایسه شان کند. سعدی انسانشناس بزرگی بود و تصویرش را از شناختش گرفته بود.
تصویر دوم مال حافظ است.
ترا زکنگره عرش می زنند صفیر
ندانمت که در این خاکدان چه افتادست
من نمیدانم کنگره عرش کجاست و کی دارد آن بالا ما را مثل کبوتر می بیند و برای ما سوت وصفیر میزند؟ علاقه ای هم ندارم بدانم. میرویم و می بینیم! ولی این تصویر مال امثال ستار است. مردی شصت و پنجساله که با معصومیت یک کودک مرد و رفت.
من دو سه سال قبل دیدمش. با چهره ای گوشتالود شبیه همکار مقتولش محمد مسعود و لبخند وچشمان یک کودک، در زیر زمین چاپخانه اش با چای و بعد با کباب از من و پویا پذیرائی کرد. هر بار میرفتیم باید مهمان او می شدیم. زود حس اش کردم. بالاتر از سیاسی بودن و مبارز بودن بدجوری انسان بود!بد جوری آدم مانده بود! دلش آلوده نشده بود! صفا و محبت و راستی از سرو رویش می بارید. عشق به زندگی و کار را در او حس میکردی.از ملا و استبداد بطور طبیعی بیزار بود. از آن نوع آدمهائی بود که در دوران ما کمیابند وبخصوص در خارج کشور دارد نسلش منقرض میشود.
بعدها در سفر به لندن بارها دیدمش، و بعد در خانه اش و بیمارستان و بیشتر و بیشتر فهمیدم که درست حس کرده ام. وقتی دانستم دارد رنج می کشد گیج شدم و ناراحت. مرگ حسابش جداست . قانون حیات است. همه میمیریم بعضی در قالب شعر سعدی عین گوسفند! و بعضی در قالب شعر حافظ ، اما رنج کشیدن چرا؟ شکنجه جسم چرا؟ گاهی که بیادش بودم برایش دعا میکردم. من مذهبی نیستم و برای خودم اعتقاد دارم یکی از این دو را عجالتا باید انتخاب کرد، و گاهی با خدای خودم که میدانم بر سر کنگره عرش دارد صفیر و سوت میزند، یا شاید آن گرگ چرخان در میان گله، که دندان بر دندان میساید حرف میزنم. سالهاست یکطرفه قبولش دارم.مثل محبوبی که دوستش داریم حتی یکطرفه و دلمان خوشست در کوچه او زندگی میکنیم !
دیروز خبر رفتنش را شنیدم. باز هم گیج شدم. کاری نمیشود کرد در مقابل مرگ کاری نمیشود کرد،ولی از اینکه جانش در ستونهای بامدادن آویخته و از رنج تن و آن همه درد آسوده شده احساس دیگری پیدا کردم. آن لبخند و آن دل و آن چشمان این بنده پاکسرشت بهائی خدا، باید در جای دیگری بدرخشد. در سرای حق، آنجا که از دروغ و حرامزادگی و سییا سی سیاسی و قالتاق بازی و پدر سوختگی فلسفی خبری نیست. ستار نویسنده بود زیاد هم کار کرد ولی انسان بودن و پاکیزه بودنش بالاتر از همه چیز بود. از حافظ و سعدی گفتم ولی ستار بیشتر شایسته شعر خیام است
بازی بودم پریده از عالم راز
ره جسته همی سوی نشیبی ز فراز
اینجا چو نیافتم کسی محرم راز
زآن در که درون شدم برون رفتم باز
ستار!
به صفا و انسانیتت غبطه میخوریم.
تو در ذات آنچه که داشتی زنده ای و الان مقتدر تر از همیشه می دانی مرگی وجود ندارد. آنچه هست بقول انیشتین جابجائی است.
روزی در انفجار بیگ بنگ پاره آتشی بودی و میلیونهاسال بعد در گذر از جمادی، نامی، حیوان و انسان، و نویسنده ای شدی در تبعید، که مهمترین نماد ایزدی یعنی محبت را پاس بان بودی و حال، (با وجود بن لادن و خامنه ای و سایر حقه بازهائی که با دستا ویز الله هر کاری که می خواهند می کنند نمیخواهم کلمه الله را برای بیان نام آن رازبکار برم) ولی به حرمت نام پدر مولانا و مولانا و عطار و عین القضات، تو ای ستار!
از من الناس الی الله، به من الله و الی الله رسیدی و حال سفر در ذات ناشناخته و غیر قابل شناسائی حق، یعنی همانکه عطار در پایان منطق الطیر از بیان آن سر باز میزند شروع شده است. مولانا میگوید
بار دیگر از ملک پران شدم
آنچه اندر وهم ناید آن شدم
ستار
بار دیگر از ملک پران شدی
در خدا و با خدا پنهان شدی

سفرت خوش رفیق بهائی ایرانی نازنینم ستار، و بقول فرانسوی ها.« ا بی ین تو» به زودی و به امید دیدار.
اسماعیل وفا یغمایی
چهارده سپتامبر 2010

۱۳۸۹ شهریور ۲۰, شنبه

خدای نامک. بخش نخست.اسماعیل وفا

خداینامک. بخش نخست
تاملاتی پراکنده در باره مفهوم خدا
اسماعیل وفا یغمائی
هدیه به ابراهیم آل اسحاق و فرح شریعت
از سالها قبل گاه و بیگاه نکاتی در حیطه اندیشه به خدا و لاخدا در ایجا و آنجا ،در دفترها یا تکه کاغذها می نوشتم. خدا، از دوران نوجوانی همیشه مساله من بوده و هنوز هم هست.از سن ده یازده سالگی تا همین حالا ردیف طولانیی از کتابهای مذهبی و فلسفی را از کتابخانه پدرم در روستای «گرمه» تا «کتابخانه وزیری» و «شرف الدین علی» یزد و «کتابخانه دانشگاه» مشهد و بعدها کتابخانه «قرارگاه مجاهدین» و سرانجام پاریس و لندن را،در جستجوی شناخت این مفهوم خوانده ام.تورات و انجیل و قران و اوستا و اوپانیشادها و.... بسیاری دیگر را نیز، بعدها در حیطه عرفان و تاریخ و روانشناسی و فیزیک نظری و زیست شناسی این تلاش گاه بی حاصل را ادامه دادم ،زیر بنای فلسفی و اخلاقی من برای ورود به مبارزه سیاسی «خدا و مفهوم جاودانگی» بود و علت خروج من هم از جمله همین بود.بسیاری نکات در این زمینه دارم که جای اشاره به آنها در اینجا نیست. در هر حال ، حالا دیگر مفهوم جاودانگی هم برایم کششی ندارد و آن را گول زننده و کاسبکارانه میدانم که چه وجود و چه عدم ،هرجه از دوست میرسد نیکوست، ولی مفهوم خدا هنوزبر سر جای خود است این نوشته ها بسیارند و پراکنده . از شماری از آنها در شعرها و نوشته های خود استفاده کرد ام و بخش اعظمشان باقی اند. نظر اخیر پروفسور هاوکینگ و نوشته فاضلانه همنشین بهار مرا بر این داشت شماری از این پراکنده نوشته ها را جستجو کنم و منتشر سازم.بخش اولش را میبینید.این یاداشتها مرتب نیستند و بخش بندی نشده اند از میان چند صد یاداشت کوتاه سی سال اخیر، مقداری از آنها را که فکر میکنم اندکی به درد بخورند میبینید. فعلها در یاداشتهای اصلی مفرد بوده اند و در این یاداشتها به جمع تبدیل شده اند تا دیگران نیز بتوانند خود را در میان کلمات ببینند.
امیدوارم بتوانم تعداد بیشتر و به درد بخوری از این یاداشتها رادر اختیارتان بگذارم. در ضمن همین جا این یاداشتها را به رفیق ارجمندم «ابراهیم آل اسحاق» که همان بیماری پرفسور هاوکینگ را دارد (و همسر بزرگوارش فرح) و با روحی پیوند خورده به خدا و جسمی که تمامت رنجها را بر او آوار کرده معنای مجسم اعتقادی زلال است تقدیم میکنم
.
اسماعیل وفا یغمائی. دهم سپتامبر 2010

****

بزرگترین مفهوم
*جهان بی نهایت بزرگترین مفهومی است که می توانیم در پهنه مادی به آن بیندیشیم.خدا بزرگترین مفهومی است که می توانیم در پهنه نظری به آن فکر کنیم. هردو بی نهایتند.آیا میشود به بی نهایت فکر کرد.آیا این دو از هم جدایند یا در هم آمیخته اند.

بالاتر از سقف معمول
*اکثر مردم خدا را در زیر سقف مذهب میجویند.ستون اصلی قدرت مذهب در میان مردم همین جاست.برای کسی که جستجوگر است نهایتا خدا در زیر سقف مذاهب به دست نمی اید.خدا بسیار بالاتر از سقف مذاهب قرار دارد.مذاهب در گذر زمان و دور شدن از منشا، معمولا خدا را به قواره خود کوچگ میکنند.ضعیف میکنند.حتی میکشند وبعد مورد استفاده قرار میدهند.

خدا و ظرفیتها
*مردم عادی را سرزنش نکنیم. لیوان به اندازه ظرفیت خود از آب اقیانوس پر میشود. خدای هر کس به اندازه ادراک او از جهان است.در این میان گناهی وجود ندارد.برای بسیاری از مردم عادی خدائی که مذاهب ارائه میدهند کافی است!جهانی محدود خدائی محدود ارائه میکند.

خدای چوبی بومیان
* از زاویه فلسفی برای من خدای آن کس که در جنگلی صمیمانه تکه چوبی را به صداقت میپرستد با خدایان پیامبران بزرگ مساوی است.نیاز معنوی یکی بیش نیست. این را باید خوب بدانیم.ارزش گذاری وقتی شروع میشود که از زاویه فلسفی عبور کند. یعنی این را بدانم که وجود این خدا چقدر برای دیگران خطرناک است و زندگی اجتماعی و انسانی دیگران را دچار خطر میکند.

جهانی عظیم و خدائی حقیر
*اگر مقداری جهانشناسی بدانیم و از طول و عرض بی نهایت تصوری داشته باشیم وقوانینی که کهکشانهای عظیم را میچرخانند را حس کنیم و آنگاه خدای ارائه شده توسط وکیلان مذاهب را بادستورات رقت انگیزش در این پهنه قرار دهیم هم به رقت خواهیم آمد و هم خواهیم فهمید چه کلاهی بر سرمان رفته است.

ملای آسمانی
* خدای ارائه شده معمول در نهایت جز ملا و کشیشی نیست که از زمین به آسمان فرستاده شده است با این تفاوت که قدرتی بیشتر دارد و مردنی نیست.

تعویض خدا توسط پیامبران
* پیامبران از زمره کسانی بودند که خدا را در فراتر از سقف مذاهب زمان خود جستجو میکردند. به همین علت مذهب و خدائی با نامی دیگر را اعلام میکردند. اینک دوران پیامبری به سر آمده است اما کسی که خدا را در بالاتر از سقف مذاهب میجوید چه باید بکند. باید پیامبر خود باشد!ولی فقط و فقط برای خود و با دین و مذهب مردمان با مسامحه و مدارا برخورد کند.

نترسیم نفی اش کنیم
*بر سر پذیرش یا عدم پذیرش خدا نترسیم و خودمان را خسته نکنیم. او اگر نباشد که نیست! و اگر باشد پذیرش یا عدم پذیرش ما نه بر او می افزاید و نه کم میکند. اگر نفی او در زندگی انسانی به ما کمک میکند حتما نفی اش کنیم واگر با پذیرش او چیزی مثبت در زندگی خود احساس میکنیم بپذیریمش.

خدا مفهومی زیباست
*فراموش نکنیم که خدا مفهومی زیبا و مثبت و متعالی است. عظیم ترین و زیبا ترین مفهوم. حتی اگر این مفهوم آفریده انسان باشد یک شاهکار است و جائی است که اندیشه انسانی تمام مثبتات خود را در هم آمیخته است.

با خدا شوخی نکنیم
* با مفهوم خدا چه باشد یا نباشد شوخی نکنیم.زیرا چیزی در ما فاسد خواهد شد. خجالت نکشیم و نترسیم که بگوئیم خدا را باور دارم و نیز باور ندارم.باور داشتن یا باور نداشتن خدا آنقدر خطرناک نیست که به بازی گرفتن این مفهوم.من سالهاست مذاهب معمول را رها کرده ام ولی اگر کسی بپرسد خواهم گفت پس از گذرها و گدازها من او را باور دارم.

خالق و مخلوق
*ما مخلوقیم . در این شکی نیست. تمام آنچه که پیرامون ماست مخلوق است. اگر ما مخلوق نبودیم، یا «عدم» و یا «خالق» بودیم.خالق کیست؟ آیا هست؟ ایا نیست؟آیا این مخلوقیت بی نهایت و ناشناس که تنها ذره ای از آن را میشناسیم خود خالق خویش است؟ بی خالق است! و یاچیزی دیگر. اگر میخواهیم بیندیشیم فارغ از بیم و امیدهای شخصی در این حیطه بیندیشیم. خدا را در کلی ترین و عظیم ترین حیطه ها باید یافت یا نیافت.

ترس و دوست داشتن
* اگر می توانیم ،خدا را باید دوست داشت مانند معشوقی نیرومند.ترسیدن از خدا را باید با شناخت نسبی از او به خشیت یا احترامی حقیقی تبدیل کرد و برای اینکار نخست باید خدائی را که از او وحشت داریم رها کنیم! هیچ اتفاقی نمی افتد! و اگر بتوانیم بی هراس دوستش داشته باشیم اندک اندک دریچه ای دیگر بر رویمان گشوده خواهد شد.
ادامه دارد